mmm111kkk
عضو جدید
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
ودستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد.
برای اینکه بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد
باخطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است.
ازمیان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات برجا ماند
واز او پرسید اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود.
واو با پوز خندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیرورو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان ومال مفتخوران از کجا آ ماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...