دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]ايـــن روز هـــا دلگـــــــرمـــ ي مــــي خـــوام
وگـــر نـــه چيــزي که زيـــاده ،
ســرگــــــــرمي ..
[/h]
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]اين روزهــــا به طـرز عجيبــي بـا خــودم مي جنگـم
کـه ديــده هــا را ناديــده بگيــرم
و شنيــده ها را نشنيــده ..
[/h]
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اینجا بدند.
دیدی ای دل ساقه جانت شکست؟
آن عزیزت عهد و پیمانت شکست؟
دیدی ای دل در جهان یک یار نیست؟
هیچکس در جهان غمخوار نیست؟
دیدی ای دل حرف من بیجا نبود؟
نوبهار عمر را دیدی چه شد؟
زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟
دیدی ای دل، دوستی ها بی بهاست؟
کمترین چیزی که می یابی وفاست؟
ای دل اینجا باید از خود گم شوی.
عاقبت همرنگ این مردم شوی..........
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیرگاهی ست از این کوچه ی تنگ
نفس سرد نسیمی نگذشته ست
عطر جان پرور عشقی نگذشته ست
لیک ، دوش
از وزشهای سیاه شب وحشت
نقش یک خاطره ی تلخ گذر کرد :
فروریخت ناگاه در نگاه تیره اش
آن مهر دامن گیر
زانکه بنیانش جز وهن نبود !
فرو افتاد از دستان سرد و خسته اش
ناگاه
آن طاقت دیرین
زانکه ریشه اش جز خون نبود !
به زمین افتاد
عشق
هوس
و تزویر !
تکه تکه شد
گسیخت !
و تنها صدای مهیب سکوت ماند
در هوای تلخ و مهزوم
تنها اشکهای یخ زده
بر چهره ای مات و مبهوت
و تنها دلی مصلوب
گشته تهی از غم و زار
گرداگردش چشمانی مشتاق
به نظاره ی "حق" بر سر دار !!
و در آن کوچه ی تنگ
در میان آن هیاهو و غریو
دل هر شب زده ی سوخته ای
به تمنا و به آهنگ نشست .
و تمام دیده ها ،
خالی از معنی و مفهوم و غرض
بر "دل" نشست .
گذر کرد آرزویی، سوار بر زورقی ،
از دریای کم ژرف خیال ،
و تمام خنده ها ، پیچیده بر چهره های پلید و دو رنگ ،
شکست
شکست
شکست ...
تنها " دلی " مصلوب ماند
خالی از هرگونه تاب
گرداگردش چشمانی مشتاق
به نظاره ی " حق " بر سر دار .....!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می تازی همزاد عصیان
به شکار ستاره ها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار
اینجا که منهستم
آسمان خوشه کهکشان کی آویزد
کو چشمی
آرزومند ؟
با ترس و شیفتگی در برکه فیروزه گون گلهای سپید می کنی
و هر آن به مار سیاهی می نگری گلچین بی تاب
و اینجا افسانه نمی گویم
نیش مار نوشابه گل ارمغان آورد
بیداری ات را جادو می زند
سیب باغ ترا پنجه دیوی می رباید
و قصه نمی پردازم
در باغستان من
شاخه بارورم خم می شود
بی نیازی دست ها پاسخ می دهد
در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر می شنوی
من شکفتن ها را می شنوم
و جویبار از آن سوی زمان می گذرد
تو در راهی
من رسیدهام
اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازک دل
میان ما راه درازی نیست لرزش یک برگ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود

آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر دل دلیل است
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!

دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

قیصر امین پور


 

falipour2000

عضو جدید
  • شبا مستم ز بوی تو ، خیالم ها ز روی تو
    خرامون از خیال خود ، گذر کردم ز کوی تو
    بازم بارون زده نم نم ، دارم عاشق میشم کم کمبزار دستاتو تو دستام ، عزیز هر دم ، عزیز هر دمبازم بارون زده نم نم ، دارم عاشق میشم کم کمبزار دستاتو تو دستام ، عزیز هر دم ، عزیز هر دمگناه من تویی جادو ، نگاه من تویی هر سومرا از خواب من بانو ، تویی صیاد منم آهوشب تنهایی و زار و ، کسی هرگز نبود یار وخراب یاد تو بودم ، تو بردی از نگات ماروبازم بارون زده نم نم ، دارم عاشق میشم کم کمبزار دستاتو تو دستام ، عزیز هر دم ، عزیز هر دمبازم بارون....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته از راه به پيشت به نياز آمده ام
باز كن در كه به درگاه تو باز آمده ام
دشمنم سيل بلا گشت بزد بنيادم
يار گفتا كه به صد عشوه و ناز آموده ام
همت دوست مرا ملك خرابات كشيد
قسمتم شد كه در كعبه نماز آمده ام
حسن تقدير مرا برد به سر منزل دوست
من به تدبير خيالم پي راز آمده ام
چند گويي كه ندانم چه شود آخر كار
دل قوي دار كه با سوز و گداز آمده ام
سير ايام مرا جلوه ديگر بخشيد
فاش گويم زنشيبي به فراز آمده ام
گله از بخت پريشان مكن و دل خوش دار
سر رسد غصه كه از راه دراز آمده ام
احمد مسعود(شاعر گيلانيا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ي كه بوي باران شكفته در هوايت
ياد از آن بهاران كه شد خزان به پايت
شد خزان به پايت بهار باور من
سايه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهي
اي كه نور چشمت در اين شب سياهي
چشم من به راهت هميشه تا بيايي
باغ من ،بهارم ، بهشت من كجايي ؟
جان من كجايي كجايي كه بي تو دل شكسته ام
سر به زانوي غم نهاده ام به گوشه اي نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو ناي مانده از زبان
مانده با نگاهي به راهي كه مي رود به ناكجا
اي گل آشنا ! بي قرارم بيا ! واي از اين غم جدايي
نمی دانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h] سير نمي شوم زتو، اي مه جانفزاي من
جور مكن، جفا مكن، نيست جز اين سزاي من
با ستم و جفا خوشم، گر چه درون آتشم
چونك تو سايه افكني، بر سرم اي هماي من
چونك كند شكر فشان، عشق براي سر خوشان
نرخ نبات بشكند، چاشني بلاي من
عود دمد زدود من، كور شود حسود من
زفت شود وجود من، تنگ شود قباي من
آن نفس اين زمين بود، چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در، نعره زنان كه هاي من
آمد دي خيال تو، گفت مرا كه : غم مخور
گفتم : غم نمي خورم، اي غم تو دواي من
گفت كه : غم غلام تو، هر دو جهان به كام تو
ليك، زهر دو، دور شو از جهت لقاي من
گفتم : چون اجل رسد ، جان بجهد از اين جسد
گر بروم به سوي جان، باد شكسته پاي من
گفت : اگر ترش شوم ، از پي رشك مي روم
تا نرسد به چشم بد، كر و فر ولاي من
گفت : كه روز كي دو سه ، مانده ام در آب وگل
بسته خوفم و رجا، تا برسد صلاي من
گفت : در اب وگل نيي، سايه توست اين طرف
برد تو را از اين جهان، صنعت جان رباي من
زينچه بگفت دلبرم، عقل پريد از سرم
باقي قصه عقل كل بو نبرد ، چه جاي من؟!
مولانا
 

K.K.J

عضو جدید
[h=6]می گویند باران همه چیز را پاک میکند ؛ رد پای کسی را که رفته و باز نمیگردد را هم پاک میکند ؟![/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]امسالم تموم شد دل تنها[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دوباره تکرار و تکرار شب ها[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تا بوده این بوده دل تنها[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سال نوت مبارک ای دل تنها[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]می دونم تنهایی ،می دونم دلتنگی[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]می دونم نازکم تو تحمل کن[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]زندگی امیده ،سایه تردیده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سرنوشت این بوده گله کمتر کن[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]باز منو یاد اون دوردورا ننداز[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]من خداحافظی کردم با پرواز[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]چی می خوای از جونم ای دل تنها[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]راحتم کن ،تموم کن ای دل تنها[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]می دونم تنهایی ، می دونم دلتنگی [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]می دونم نازکم تو تحمل کن[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]زندگی امیده ،سایه تردیده[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سرنوشت این بوده ،گله کمترکن[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نمی خوام تو کلبت جشن غم برپا شه [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نمی خوام فکر غم تو سرت باشه[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]واسه پیری زوده ،تازه ام شاید که[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]روز فردا ، روزه موعـــوده [/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
همیشه پای لرز خربزه هایی نشسته ام که
هرگز به خاطر نمی آورم که کی خوردمشان...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای بهترین بهانه برای دلتنگی هایم آیا روز تولد دوستی هایمان را به یاد داری؟
همان روزی که همچون پیچکی به دیوار های کاهگلی قلبم پیچیدی...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6] متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست ....!!![/h]
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]خدایا ... به تو سپردمش،
اما ازت می خوام،
یه روزی یه جای زندگیش،
بــد جــوری یـاد مـن بنـدازیــش :|
[/h]
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
انــکار نمي کنــم ، لــج کرده ام
کــه برايــت بنويســم
گــريــه کنــم
عاشــقــت بمانــم
لــج کرده ام دوســتــت داشتـــه باشــم !
دلــم ميخــواهد بــاور کنــي
دوســتــت داشتــم ! همــيــن . . .
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نگاهت را که دزديدي
شاه بيت غزل هاي عاشقانه ام ناتمام ماند


من ماندمو هجوم قافيه هاي انتظار


من ماندمو مصراع هايي بي قرار


تلخ است قصه ي فراق


دفتر را که ميگشايم


چشم هايي پر خواهش


سطر سطر يادت را پرسه ميزنند


تا رد پاي حضورت را


طلوعي دوباره بخشند


رديف تکرار من بازگرد


من از زمان وا مانده ام


تا دوباره


با تو ديوان خاک گرفته ي احساسم را


پر کنم از اشتياق


بـــــــــــــــــــازگرد
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
"راه ميروم
و شهر
زير پاهايم تمام ميشود!
تو…
هيچ کجا نيستي…"
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نقــّـــــــــاشِ خــــوبي نــــبودم...
اما
ايـــــــــــــن روزها...
به لطـــــــــــفِ تــــــــــو...
انـــتظــــــار را ديـــــــــــدني ميکـــــِـــــــشـَـم....!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]شعری از حمید مصدق[/h]
ديدم او را آه بعد از بيست سال
گفتم : اين خود اوست، يا نه، ديگري ست
چيزكي از او در بود و نبود
گفتم : اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟
هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم كرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در كف باد خزان پرپر شديم
از فروشنده كتابي را خريد
بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد
خواست تا بيرون رود بي اعتنا
دست من بود در را برايش باز كرد
عمر من بود او كه از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]شعری از سید حسن حسینی [/h]
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنمابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنمنیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبمزلف افشان تو گردیده حصارم چه کنماز ازل ایل و تبارم همه عاشق بودندسخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنممن کز این فاصله غارت شده چشم تو امچون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنمیک به یک با مژه هایت دل من مشغول استمیله های قفسم را نشمارم چه کنم
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در زمين عشقي نيست که زمينت نزند... آسمان را درياب...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ديگر نميگويم گشتم نبود نگرد نيست.. بگذار صادقانه بگويم.. گشتم اتفاقا" بود فقط ماله من نبود.. شما بگرديد شايد از آنه شماست..
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن روز که ميخاست دستانه مرا سخت نگه داشت که نرو.....
حالا که دلش جايه ديگر بندست کفشهايه مرا جفت نموده که برو..
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خسته از باور کردن هر آنچه به خوردم داده اند ...
دست عروسک خواهرم را ميگيرم و به زير تختم ميروم و با او درد و دل ميکنم ...
گاهي از چشم هاي خود افتادن / از هر سقوطي بد تر است. ...
چاي سرد شده ات را بالا بگير و به اين عروسک اعتماد کن ...
او بي زبان تر از اين حرف هاست که تو را لوبدهد!!!!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گفت حالت را ميدانم !
ميدانم خوشحالي ...
ديگر پرسيدن ندارد !
عکس هايت همه با لبخنـــد اند
نميدانست وقتي ميگويند "سيب "
به ياد حماقت حوا پوزخندي ميزنم !
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چه ساده لوح بودم من...
گمان ميکردم


چون دائم ميتراشند کوچک ميشوم!

اما نه!


چون


کوچک ميشوم دائم ميتراشند!...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا