زینسان كه عشق در دلم امروز خانه ساختدر ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت//جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
میبایدم به درد دل جاودانه ساخت
چون مرغ زخم خورده برون شد ز سینه دل
آن بال و پر شكسته كجا آشیانه ساخت؟
زینسان كه عشق در دلم امروز خانه ساختدر ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت//جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
زینسان كه عشق در دلم امروز خانه ساخت
میبایدم به درد دل جاودانه ساخت
چون مرغ زخم خورده برون شد ز سینه دل
آن بال و پر شكسته كجا آشیانه ساخت؟
چرا؟
مشاعره مشکوکیست!!
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف//مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
چرا؟
یقین میدان که اینجا مذهب عشق
ورای مذهب هفتاد و اند است
یک مدتی ارکان بدی، یک مدتی حیوان بدیهیچ! بگذریم!
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد//ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی
هیچ! بگذریم!
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد//ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی
یک مدتی ارکان بدی، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو، جانانه شو
یک مدتی ارکان بدی، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو، جانانه شو
دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر منوز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود//کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من
وفا داری و حق گویی نه کار هر کسی باشد...........غلام عاصف ثانی جلال الحق والدینم
میسوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سینه من، سودای من، آذر من
زنده کنند و باز پر و بال نو دهندیک بیت هم کفایت است مرا!
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو//اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
تو درخت روشنایی، گل مهر برگ و بارتنه من از پردا تقوا بدر افتادم و بس ....... پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
زنده کنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر کنید شما پر و بال گل
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگملب باز مگیر یک زمان از لب جام//تا بستانی کام جهان از لب جام
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم
از دل تو در دل من نکته هاست آه چه ره است از دل تو تا دلممرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا//بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را
از دل تو در دل من نکته هاست آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی وای دلم، وای دلم،وا دلم بدرود
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو /یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درومن اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه ازین اهل زمانم
(مولانا)
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو /یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
ما را چه به بدبختی لبنان و فلسطین؟!/ جایی که وطن یکسره در آه و فغان است... ای غره به همدردی غزه و لبنان/ این کرد و بلوچ است که در حسرت نان استویرانه به بومان بگذاریم چو بازانما بوم نه ایم از چه در این بوم رسیدیم(مولانا)
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد.......هر دلی از حلقه در ذکر یارب یاربستما را چه به بدبختی لبنان و فلسطین؟!/ جایی که وطن یکسره در آه و فغان است... ای غره به همدردی غزه و لبنان/ این کرد و بلوچ است که در حسرت نان است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد.......هر دلی از حلقه در ذکر یارب یاربست
میابم از خود حسرتی بازاز فراغ کیست اینتلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم
با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم
(مولانا)
میابم از خود حسرتی بازاز فراغ کیست این
آماده صدگریه ام از اشتیاق کیست این.......
نفس دیویست فریبنده از او بگریز | سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش | |
حلهی دل نشود اطلس و دیبایش | یارهی جان نشود لل و مرجانش | |
نامهی دیو تباهیست همان بهتر | که نه این نامه بخوانیم و نه عنوانش | |
گفتگوهاست بهر کوی ز تاراجش | داستانهاست بهر گوشه ز دستانش |
نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش حلهی دل نشود اطلس و دیبایش یارهی جان نشود لل و مرجانش نامهی دیو تباهیست همان بهتر که نه این نامه بخوانیم و نه عنوانش گفتگوهاست بهر کوی ز تاراجش داستانهاست بهر گوشه ز دستانش
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورشهریارا بجز آن مه که بری گشته ز من//پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است...دعای پیر مغان ورد صبحگاه من استروزها فکر من این است و همه شب سخنم//که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |