از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
تا غنچهء بشکفتهء اين باغ که بويد / هر کس به بهاني صفت حمد تو گويداینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
برگرد ای بهار ! که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
اميد وي از عاطفت دم به دم توست / تقصير "خيالي" به اميد کرم توستسایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها
تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشتاميد وي از عاطفت دم به دم توست / تقصير "خيالي" به اميد کرم توست
در ميکده و دير که جانانه تويي تو / مقصود من از کعبه و بتخانه تويي توتو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت
ز سمک تا به سمایش کشش لیلی برد
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیستاینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
برگرد ای بهار ! که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود/وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رودهان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب...باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
مرا در منزل جانان چه نوش عیش چون هر دم....جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند....دریاب ضعیفان را هنکام تواناییای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود/وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
خداحافظتو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
بچه ها از همه ممنون خيلي خوب بود..با اجازتون بدرود
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمدایم گل این بستان شاداب نمی ماند....دریاب ضعیفان را هنکام توانایی
بدرود دوست عزیزتو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
بچه ها از همه ممنون خيلي خوب بود..با اجازتون بدرود
ساقی غم فردای حریفان چه خوری.....پیش ار پیاله را که شب می گذردیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
در ميکده رهبانم و در صومعه عابد / گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجدساقی غم فردای حریفان چه خوری.....پیش ار پیاله را که شب می گذرد
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن/من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رودتا غنچهء بشکفتهء اين باغ که بويد / هر کس به بهاني صفت حمد تو گويد
دانی که دلم چه از خدا می خواهد؟ بی پرده بگویمت تورا می خواهدساقی غم فردای حریفان چه خوری.....پیش ار پیاله را که شب می گذرد
دانی که دلم چه از خدا می خواهد؟ بی پرده بگویمت تورا می خواهد
دردم از یار است و درمان نیز هم/ | دل فدای او شد و جان نیز هم |
دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت---ولي اجل به ره عمر رهزن عمل استدر ميکده رهبانم و در صومعه عابد / گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد
دل از جواهر مهرت چوصيقلي دارد---بود ز زنگ حوادث هر اينه مصقولدانی که دلم چه از خدا می خواهد؟ بی پرده بگویمت تورا می خواهد
تو جفای خود بكردی و نه من نمی توانمدلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت---ولي اجل به ره عمر رهزن عمل است
دل از جواهر مهرت چوصيقلي دارد---بود ز زنگ حوادث هر اينه مصقول
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتمدلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت---ولي اجل به ره عمر رهزن عمل است
دل از جواهر مهرت چوصيقلي دارد---بود ز زنگ حوادث هر اينه مصقول
در ميکده رهبانم و در صومعه عابد / گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد
دانی که دلم چه از خدا می خواهد؟ بی پرده بگویمت تورا می خواهد
یاد باد آن کو به به قصد خون ما...............عهد را بشکست و پیمان نیز همتو جفای خود بكردی و نه من نمی توانم
كه جفا كنم، ولیكن نه تو لایــق جفــایی
در ميکده و دير که جانانه تويي تو / مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
خداحافظخواب رؤياي فراموشيهاست
خواب را دريابم
که در آن دولت خاموشيهاست
من شکوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
و ندايي که به من مي گويد :
گر چه شب تاريک است
دل قوي دار ، سحر نزديک است
بدرود دوستان
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!
فکر کنم از همکاری دست ها با هم پیوسته شدند!!!
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود.....................وین راز سر به مهر به عالم سمر شودفکر کنم از همکاری دست ها با هم پیوسته شدند!!!
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
دل عاشق چه غم از شورش دوران داردترسم که اشک در غم ما پرده در شود.....................وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندیترسم که اشک در غم ما پرده در شود.....................وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |