مادربزرگ هم رفت‎ ‎تا باز تنها شوم تنهاتر از همیشه...

آبجی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادربزرگ عزیزم دار فانی را وداع گفت‎ ‎تا از وجود بزرگ و قلب مهربانش‎ ‎بی بهره بمانم‎ ‎تا باز تنها شوم تنهاتر از همیشه...



با عشق برای مادربزرگ...‎!‎

شاید بشود آدم‌های دنیا را به دودسته تقسیم کرد: آن‌ها که خاطره‌ بازند و آن‌ها که رؤیا پرداز. من جزو دسته‌ی دوم هستم.
اکثر آدم‌ها وقتی دل‌تنگ عزیزی می‌شوند که در آن لحظه امکان دیدارش را ندارند غرق در خاطرات مشترک می‌شوند، حافظه‌شان رامی‌کاوند و هرچه بیشتر فرو می‌روند بیشتر دل‌تنگ می‌شوند. من اما مدت‌هاست راه دیگری برای مواجهه با این حالت روحی‌ام یافته‌ام. یاد گرفته‌ام به جای جستجوی خاطره‌ها به رؤیاها پناه ببرم. قادرم در یک لحظه‌ی خاص شخص مورد نظر را بکِشم در دنیای واقعی خیال. چند ثانیه بعد خودش است که روبرویم نشسته با همان حرکات خاص همیشگی‌اش که او را از بقیه متمایز می‌کند. نوع نگاه، شیوه‌ی لبخند زدن، حرکات دست، عرق روی پیشانی، طرز بیان کلمات، جنس صدا، همه چیز کاملاً واقعی است. حتی احتیاجی نیست سعی کنم حرف در دهانش بگذارم چون قبل از هر اقدامی از طرف من او خودش شروع به حرف زدن کرده است. گلایه می‌کند، از زندگی‌اش می‌گوید، هیجان زده می‌شود و ...
او می‌گوید و من جواب می‌دهم. با هم می‌خندیم، با هم اشک می‌ریزیم، با هم هم‌دردی می‌کنیم. بعد دستم را دراز می‌کنم و از میز کنار تختم گوشیم را برمی‌دارم. نورش چشمم را در تاریکی مطلق شب می‌زند. ساعتش را که چک می‌کنم می‌بینم بیش از دو ساعت است داریم حرف می‌زنیم.
چشم‌هایم را که به قصد خوابیدن بر هم می‌گذارم حالم خوب است و بیشتر آثار دل‌تنگی از وجودم پاک شده.
این روش همیشه جواب داده بود از نزدیک‌ترین دوستان و عزیزان گرفته تا آن‌ها که اصلاً در دنیای واقعی من را نمی‌شناسند. اما مثل همه‌چیز در این دنیا، این یکی هم ابداْ مطلق نیست:

مادربزرگ...

مادربزرگ را از دست دادم و بعد از آن بارها سعی کردم در دنیای خیال زنده‌اش کنم. می‌دیدمش با همان موهای مجعد سفید و بلند که دوگوشی بافته بودشان و کنار گوش‌هایش آویزان کرده بود، همان‌قدر ترکه‌ای با دست‌های کشیده و استخوانی که هنوز پوستش از شدت کار مداوم زبر بود. چهره‌‌ی استخوانی و چروکش سردی سابق را حفظ کرده بود. ساکت روبرویم نشسته بود و هیچ نمی‌گفت تا باور کنم او چیزی جز جسد متحرک مادربزرگ نیست. تنها حرکت و حرف اضافه‌ای از طرف من کافی بود تا استخوان‌های مادربزرگ شروع به ترک برداشتن کنند و یکی یکی از جایشان کنده شوند و بر زمین بریزند. تا من به خودم بیایم مادربزرگ برای همیشه محو شده بود. اما من باز هم دست بردار نبودم. بارها و بارهای دیگر زنده‌اش کردم، رژلب قرمز روی لب‌هایش مالیدم، لبخند مصنوعی روی لب‌هایش نشاندم، فرم نشستن‌اش را تغییر دادم تا اثری از زندگی درش بیابم تا فقط یک بار بتوانم چیزی را بگویم که وقتی زنده بود هرگز عقلم نرسید بهش بگویم، که چقدر دوستش دارم.
بدون آن‌که بدانم چرا، هیچ‌گاه موفق به این کار نشدم. شاید به همین دلیل است که بایگانی خاطرات مادربزرگ در مغزم همیشه پر است و همیشه باز و رنگ و رویشان از بس که زير و رويشان كرده ام و چندباره مرورشان کرده‌ام بدجوری رفته است.
چرا اینقدر دیر فهمیدمش چرا دیگر در کنارم نیست تا دستهایش را در دستانم بفشارم و از صمیم قلب به او بگویم :
دوستت دارم مادربزرگ
اما افسوس دیگر دیر است...:cry:
روحش شاد و يادش گرامی..:w05:
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بالاخره همه مون میریم. مادر بزرگ لااقل یه 70 سالی زندگی کرده و رفته. الان جوونا هر روز از دنیا میرن و یا از دنیا میبرندشون. کسی قرار نیست بمونه.
 

kosar_zahra

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزم خدا رحمتش کنه.....امیدوارم غم آخرتون باشه....
میدونم چی میگی من خودم عاشق مادربزرگم بودم....5 ساله که مرده ولی من هنوز نتونستم با مرگش کنار بیام...عاشقش بودم.........
 

???zendegi

عضو جدید
متاسفم.خدا رحمتشون کنه.
منم مامان بزرگ و بابابزرگمو از دست دادم بیشتر اوقات دلم واسه مهربونی هاشون تنگ میشه:cry:
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
زهره جان تسلیت میگم
غم آخرت باشه
خدا خانواده نازنینتو برات نگه داره
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
خیلی متاسفم ایشالله خدا بیامرزتشون ابجی.

مادر بزرگ من هم حالش خیلی بده الان بیمارستانه این دفعه حالش خیلی بده:cry:

واسش دعا کنید دوستان واسه سلامتی همه ی مادربزرگ ها.
 

آبجی

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی متاسفم ایشالله خدا بیامرزتشون ابجی.

مادر بزرگ من هم حالش خیلی بده الان بیمارستانه این دفعه حالش خیلی بده:cry:

واسش دعا کنید دوستان واسه سلامتی همه ی مادربزرگ ها.

امن یجیب المضظر اذا دعاه و یکشف السوء:w05:
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که پدر بزرگ هامو اصلا ندیدم.
یکی از مادر بزرگ هامم الآن 11-12 هست که عمرشو داده به شما.
خدا مادربزرگتونو رحمت کنه.
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تسلیت میگم.
یاد مادر بزرگ خودم افتادم.
دوستان حمد وسوره یادشون نره
 

baran270

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزيزم تسليت ميگم ياد مادربزرگه خودم افتادم آبان ماه از اين دنيا رفت براي فاتحه خودم روحش شاد و يادش گرامي
 

Similar threads

بالا