شعر نو

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلسرد

دلسرد

قصه ام ديگر زنگار گرفت:
با نفس هاي شبم پيوندي است.

پرتويي لغزد اگر بر لب او،
گويدم دل : هوس لبخندي است.

خيره چشمانش با من گويد:
كو چراغي كه فروزد دل ما؟
هر كه افسرد به جان ، با من گفت:
آتشي كو كه بسوزد دل ما؟

خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد.
دست بايد نرود سوي كلنگ،
سيل اگر آمد آسانش برد.

باد نمناك زمان مي گذرد،
رنگ مي ريزد از پيكر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سرنگون خواهد شد بر سر ما.

گاه مي لرزد باروي سكوت:
غول ها سر به زمين مي سايند.
پاي در پيش مبادا بنهيد،
چشم ها در ره شب مي پايند!

تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
بايدم دست به ديوار گرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است:
قصه ام ديگر زنگار گرفت.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"کــوچـــه"

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم


"هما میرافشار"
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب بيداران

شب بيداران

‌همه‌شب‌ حير‌ان‌‌اش‌ بودم‌،
حير‌ان‌ِ شهرِ بيد‌ار
که‌ پى‌سوزِ چشمان‌‌اش‌ مى‌سوخت‌ و
‌انديشه‌‌ى‌ خو‌اب‌‌اش‌ به‌ سر نبود
و نجو‌ا‌ى‌ ‌اور‌ادش‌
لخت‌لخت‌

‌آسمان‌ِ سياه‌ ر‌ا مى‌‌انباشت‌

چون‌ لترمه‌ با تلاقى‌ دمه‌‌ى‌ بوناکى‌
که‌ فضا ر‌ا.

حير‌ان‌ بودم‌ ‌همه‌شب‌
شهرِ بيد‌ار ر‌ا

که‌ ‌آو‌ازِ د‌هان‌‌اش‌
تنها
‌همهمه‌‌ى‌ ‌عف‌ِن‌ِ ‌اذکارش‌ بود:

شهرِ بى‌خو‌اب‌
با پى‌سوزِ پر دودِ بيد‌ار‌ى‌‌اش‌
در شب‌ِ قدر چنان‌. ــ
در شب‌ِ قدر‌ى‌.



گفتم‌ «بنخفتى‌، شهر!
‌همه‌ شب‌
به‌ نجو‌ا
نگر‌ان‌ِ چه‌ بود‌ى‌؟»


گفتند:
«بر‌آمدن‌ِ روز ر‌ا
به‌ د‌عا
شب‌زنده‌د‌ار‌ى‌ کرديم‌.

مگر به‌ يمن‌ِ د‌عا
‌آفتاب‌
بر‌آيد.»


گفتم‌: «حاجت‌ رو‌ا شديد
که‌ ‌آنک‌ سپيده‌!»


به‌ ‌آ‌هى‌ گفتند: «کنون‌
به‌ جمعيت‌ِ خاطر

دل‌ به‌ دريا‌ى‌ِ خو‌اب‌ مى‌زنيم‌
که‌ حاجت‌ِ نوميد‌انه‌
چنين‌ معجز‌آيت‌
بر ‌آمد.»

احمد شاملو
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرنده از ايوان
پريد ، مثل پيامي پريد و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نميکرد
پرنده روزنامه نميخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نميشناخت
پرنده روي هوا
و بر فراز چراغ هاي خطر
در ارتفاع بي خبري ميپريد
و لحظه هاي آبي را
ديوانه وار تجربه ميکرد


پرنده ، آه ، فقط يک پرنده بود
فروغ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر زنی با عطر تو از کوچه می‌گذرد

به « شور » می‌افتد


اما « بیداد » می‌خواند


این قناریِ بی‌چاره!

**رضا کاظمی**
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانه ای در دلم استسقفش همه گل

پنجره هایش به مصفایی عشق

بوی مهتاب در آن جاری و پر

بر در خانه ی حساس دلم

جمله ای حک کردم :

تا نشد عاشق خالص پیدا

عاشقی ممنوع است !!!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سحر به بانگ زحمت و جنون
ز خواب ناز چشم باز می کنم
کنار تخت،چاشت حاضر است
- بیات وهن و مغز خر -
به عادت همیشه دست سوی آن
دراز می کنم.

« شاملو »
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

« سهراب »
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

« سهراب »

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
...

 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
...




تنهايی
زنی است در انتهای شب

تنهايی

تنديس سرباز گمنام است
در ميدان خالی

تنهايی

صدايی بی صورت است
بر مغناطيس فضا

تنهايی خاطره ای گمشده

ميان غريبه هاست

تنهايی

قوچ غمگينی است
که از نژادش
شاخ هايی بر ديوار مسافر خانه ها
باقی است.

« فرشته ساری »
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
تنهايی
زنی است در انتهای شب

تنهايی

تنديس سرباز گمنام است
در ميدان خالی

تنهايی

صدايی بی صورت است
بر مغناطيس فضا

تنهايی خاطره ای گمشده

ميان غريبه هاست

تنهايی

قوچ غمگينی است
که از نژادش
شاخ هايی بر ديوار مسافر خانه ها
باقی است.

« فرشته ساری »

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی ...


"فروغ"
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز می شود بسوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند .
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست.

من از دیار عروسک ها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسه ی مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف "سنگ" را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند

« فروغ »
 

8331_vida

عضو جدید
ایستگاه اخر پیاده می شوم/و هر جا که رد روشنی از خواب ستاره باشد اتراق می کنم/روزها می گذرند و روزی من/زندگی ام را به یک لبخند هدیه می دهم و ارام/رو به سوی اسمانی که اولین ایستگاه تولد من بود/می خوابم/برایم فرقی نم کند که کجای این خاک بمیرم/ستاره همیشه بالای سر من است/یک طناب می خواهم و چند اراده ای ناقابل./من از سیاره های دور دست,تنها به اندازه ییک مرگ فاصله گرفته ام/و می دانم صبحی که بعد از مرگ,صدایم می کنند/محاکمه خواهم شد/و برایم مهم نیست که انتظارهای متوالی و اقرارهای ممتد/روبروی گناه,از من دفاع کنند/من فقط مزد بخشش به ان لبخند را در خواست می کنم...
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز

غنچه از خواب پرید ، و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به گل گفت : سلام و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت ، گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خزید

و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت : سلام...
 

mahdieh1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]با مرغ پنهان[/FONT]

[FONT=&quot]حرف ها دارم
[/FONT]


[FONT=&quot]با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم
[/FONT]


[FONT=&quot]و زمان را با صدايت مي گشايي[/FONT] !


[FONT=&quot]چه ترا دردي است
[/FONT]


[FONT=&quot]كز نهان خلوت خود مي زني آوا
[/FONT]


[FONT=&quot]و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟[/FONT]

[FONT=&quot]در كجا هستي نهان اي مرغ[/FONT] !


[FONT=&quot]زير تور سبزه هاي تر
[/FONT]


[FONT=&quot]يا درون شاخه هاي شوق ؟
[/FONT]


[FONT=&quot]مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
[/FONT]


[FONT=&quot]يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
[/FONT]


[FONT=&quot]هر كجا هستي ، بگو با من[/FONT] .


[FONT=&quot]روي جاده نقش پايي نيست از دشمن[/FONT].


[FONT=&quot]آفتابي شو[/FONT]!


[FONT=&quot]رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر[/FONT].


[FONT=&quot]مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد[/FONT].


[FONT=&quot]و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا[/FONT].


[FONT=&quot]روز خاموش است، آرام است[/FONT].


[FONT=&quot]از چه ديگر مي كني پروا[/FONT]؟


سهراب
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگي خالي نيست :
مهرباني هست , سيب هست , ايمان هست .
آري
تا شقايق هست , زندگي بايد كرد.
در دل من چيزي است , مثل يك بيشه نور, مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم , كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت , بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است , كه مرا مي خواند.

 

Mythical

کاربر بیش فعال
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است....
سهراب
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
مست مست

مست مست

این مرد خود پرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
ایستاده روبه روی من و
خیره در منست
گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او،
ناگهان دریغ
آئینه تمام قد روبه رو شکست .

حميد مصدق
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باد می وزید

که تو پر کشیدی

شاد بودید

هم تو

هم شکارچی گنگی

که از سر اتفاق

در سایه ی شاخه ها می گذشت.


شمس لنگرودي
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر قلبم را که ورق می زنم ....
هر ورقش با نام تو انگار که پیمانی دارد ....
برای تکرار و تکرار و تکرارچه قدر بهانه دارم
برای این عاشقانه های برگ در برگ ....
ای کاش هیچ وقت به این صفحه نمی رسیدم ....
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز می‌کشم و می‌میرم
مرگ نه سفری بی‌بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری


رسول یونان
 
  • Like
واکنش ها: noom

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی، اما
خواب نوشین کبوترها را
در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت:
«چه تهیدستی مرد»
ابر باور می کرد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نه!
ویران کردن ناجوانمردی است
آشیانه یی،
که هزار خس به دو منقار
از هفت باغ فراهم آمده
و بر شاخه یی پنهان استوار شده
ویران نباید کرد.
...
به آتش باید کشید.
...
آشیانم را به آتش کشیدم
تا پرواز را آشیانه کنم
تا جهان را آشیانه کنم
تا تو جفت جهان باشی
 
  • Like
واکنش ها: noom

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترانه آب دریا

دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.
ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.

ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟

ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.

ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.

دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.



« لورکا »
 
  • Like
واکنش ها: noom

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترانه آب دریا

دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.

ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟

ــ آب دریاها را
دارم، آقا.

ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.

ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.

دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.



« لورکا »
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بيا با هم بخوانيم

شكوه لحظه‌ها را

بيا با هم ببينيم

سكوت ياسها را

بيا باهم بخنديم

وفاي بي‌وفا را

بيا با هم بگرييم

شكست لاله‌ها را

بيا با هم بلرزيم

شروع بادها را

بيا با هم بسازيم

تمام سازها را

بيا با هم بغريم

تمام دردها را

بيا با هم هميشه

به هم عاشق بمانيم

بيا به حرمت عشق

من و تو ، ما بمانيم

چرا كه بي‌تو من هم

نگاهي سرد دارم

دلي پر درد دارم

بيا باهم بمانيم
 

khourshid

عضو جدید
آشپزخانه آرام
لباس‌ها روی بند
زن میان سال
روی صندلی شکست
نمی‌دانست چه می‌کند
خیره شده بود
حس کرد نیست
عاشق است
عاشق هیچ
 

Similar threads

بالا