مشاعرۀ سنّتی

f_azar1365

عضو جدید
تن آدمی شریف است به جان آدمیت/نه،همین لباس زیباست نشان آدمیت :w24:
توی این غروب غمگین جدایی توی قربتی که همرنگ چشاته
همیشه غبار اندوه روی گلبرگ لباته
حرفی داری روی لبهات اگه آه سینه سوزه اگه حرفی از غریبی اگه گرمای تموزه تو بگو به این شکسته غصه های بی کسیتو اظطرابو نگرانی حرفای دلواپسیتو
 

mahla-s

عضو جدید
و جهان در نظرم تاریک است
و مرا هم سخنی نیست هنوز
آه از امشب
که صدای نفسم، هیچ نیست
که دگر در سر من شور نیست
که دگر حنجرم آواز نیست
که دگر قلب من آزاد نیست
 

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و جهان در نظرم تاریک است
و مرا هم سخنی نیست هنوز
آه از امشب
که صدای نفسم، هیچ نیست
که دگر در سر من شور نیست
که دگر حنجرم آواز نیست
که دگر قلب من آزاد نیست

تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد
 

dasthayekhaly

عضو جدید
دل خوشم با غزلی تازه ، همینم کافیست
تو مرا باز چو خواندی به یقینم کافیست


گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو اشتباه بزرگ منی ، ببخشایم!

به دیده می کشم این اشتباه را حتی


به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟


که دوست دارم ، بخت سیاه را حتی

 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو اشتباه بزرگ منی ، ببخشایم!

به دیده می کشم این اشتباه را حتی


به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟


که دوست دارم ، بخت سیاه را حتی

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناصره بفروخته بود
 

dasthayekhaly

عضو جدید
آن یكی گفت : كه صاحب بصری می خواهد
دیگری گفت كه چشمان ِتری می خواهد

جمله گفتید سفیهانه و من می گویم :
عاشقی شیوه مردانه تری می خواهد
 

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است!
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست ............... دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
 

shielan

عضو جدید
می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست ............. می‌گفتم عشـق و می‌ندانستم چیست

گر یار اینست چـــون توان بی او بود ............. ور عشق اینست چون توان بی او زیست
 

shidokht777

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ « تلاجن » سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم...

 

shielan

عضو جدید
میتوانم که نگـــــویم بد کس در همه عمـر ..........نتوانــم که نگـویند مـــرا بـــد دگـــــــران
گر جهان جملــه به بـد گفتن من برخیـزند .........من و این کنج وبه عبرت به جهان در, نگران
جز نکـویی نکنم با همه تا دســـــت دهد ..........که بــر انگشـــت نپیــچند بدم بی خبــران
نفس من برتر از ان است که مجروح شود ..........خاصــه از گـپ زدن بیهــده ی بی بصــران
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

و سال دیگر ، وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود

و در تنش فوران میکنند

فواره های سبز ساقه های سبک بار

شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار


فروغ
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر ، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبک بار
شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار



فروغ

رندی دیدم نشسته بر خَنگِ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان که را بُوَد زَهره چنین؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود چون سیل به هر گوشه روانه
 

kahkeshan87

عضو جدید
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکجا امده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا