tina1390
عضو جدید
ای نام تو بهترین سرآغازاي رفته كمكم از دل و جان، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای نام تو بهترین سرآغازاي رفته كمكم از دل و جان، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا
دوست آن است که بگیرد دست دوستز دست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
یا وفا ...یا خبر وصل تو... یا مرگ رقیبدوست آن است که بگیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا رایا وفا ...یا خبر وصل تو... یا مرگ رقیب
بازی چرخ یکی زین دو سه کاری بکند
ای ستاره ها که بر فراز آسماندل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند..و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند..در شب سرد زمستان کوره خورشید همچون کوره گرم چراغ من نمی درخشد و نمی افروزد
در قير شب
ديرگاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
.
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است
.
رخنه اي نيست در اين تاريكي
:
در و ديوار بهم پيوسته
.
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
.
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
.
روزگاري است در اين گوشة پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
.
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
.
مي كنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد
.
نقش هايي كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
.
طرح هايي كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود
.
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
.
جنبشي نيست در اين خاموشي
:
دست ها، پاها در قير شب است
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
تو ای پری کجایی...که رخ نمی نمایی....
وزان بهشت پنهان...دری نمیگشایی..
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیمدر این دنیا که حتی ابر هم نمی گرید به حال من ..................... همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
الا یا ایها الساقی ادرکاساو ناولها......................................که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها![]()
ای آنکه غم عشقت نیستالا یا ایها الساقی ادرکاساو ناولها......................................که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها![]()
تا زمین درچرخش تا آسمان در گردش استای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر مامیرهم از خویش ومی مانم زخویش
هرچه برجامانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویمدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز .................... چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنداز عشق تو به هر سو , در شهر گفتگوییست ..........من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحچگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |