'nobody'
کاربر بیش فعال
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند...
دوش در عزلت جان فرسایی
داتم همدم روشن رایی
شمع آن همدم دیرینه من
سوختن ها را آیینه من
همه شب مونس و همدم و دمساز بود
همدم و همدل و دمساز بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند...
در دیگران می جویی ام، اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
هر کسی روز بهی مطلبد از ایام
علت ان است که هر روز بدتر میبینیم
l
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا اینقدرم عقل وکفایت باشد....
من از برگ ریز سرد ستاره ها گذشته امدارم امید علی رغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم ....![]()
من از برگ ریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط اهی عصیانی پیکرت شعله گم شده را
بربایم.
نوری به زمین فرود آمد:منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن...
نوری به زمین فرود آمد:
دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا میرفت؟
تنها دو جاپا دیده میشد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.
در دفتر طبيب خرد باب عشق نيست
ای دل به درد خو كن و نام دوا مپرس
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت..... گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |