این روزا دیگه کسی درس نمی خونه....
هم معلم ها بی کار هستن و هم ما بچه ها.....
یه کلاس کوچیک داریم....که توش پر خطره هست...
قشنگ و شیرین.....و تلخ و زشت....
تو کلاس 4 گروه میشیم....صندلی ها رو با هم میزازاریم.....
یه گروه میشه مخابرات....
اونایی که موبایل میارن مدرسه....اونجا جمع هستن....به دوستاشون زنگ میزنن...مزاحم میشن.....و ییهو با هم می خندن....
گروه بعدی برو بکس فشن هستن...
یه آرایشگاه واسه خودشون درست کردن...از نقاشی صورت تا سیخ کردن موها...اسم آرایشگاه هم میناست...
یه گروه دیگه....
بچه های با ادب....
تو محفل شعر و ادب...
شعر میگن...مینویسن....و کلی کارای با ادب....
و آخری که ما هستیم...
کارمون به دفتر هم کشیده....
بچه های تئاتر شهر...
معلم مسخره میکنیم...کاریکاتور میکشیم...ادای معلم ها در شرایط مختلف به طور ماهرانه....که صدای خنده هامون کل مدرسه رو ور میداره....
گاهی اوقات هم با مارمولک بازی میکنیم...
ووژو مارمولک منه...
من مامانش هستم...
نوشین مامان من...مهسا خاله ی من....
فرشته میشه زن عمو....
نیلوفر هم زن دایی...
یه چند تا هم فک و فامیل داریم...
تو کلاس بازی میکنیم...
انقدر خوش میگذره که نگو.....
تازه انواع راه های تقلب رو هم در شرایط مختلف امتحان می کنیم....
خوب خوندی....خسته نباشی...!