گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام رضا جووووووووووووون:gol::gol::gol::gol:

بالاخره پیدات شد:D

خوشحالمون کردی با اومدنت;);)
 

metallurgism

عضو جدید
سلام
آقا رضا منم تبریک میگم
خوشحال شدم
امیدوارم بتوانیم در کنار هم باشگاه پر بارتری داشته باشیم
متشکرم
 

vafa8989

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
بازگشت سرور آفرین مدیر تالار را خدمت جامعه مهندسین مواد تبریک و شاد باش عرض می کنم:gol:

آقای مهندس مرسی که برگشتید
با تشکر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

reza_1364

مدیر بازنشسته
به به! سلااااااااااااااااااااام آقا رضا چطووووووووری ؟ آقا نیستی... چه اخبار؟ meetingیه بزار واسمون رضا
دلمون تنگ شده واسه بروبچه های باشگاه...


به به حانوم مهندس

از این طرفا

گم کردی چیزی رو؟؟؟

:دی
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماهي وجفتش از ابراهيم گلستان
مرد به ماهي ها نگاه مي كرد. ماهي ها پشت شيشه آرام و آويزان بودند. پشت شيشه برايشان از تخته سنگ ها آبگيري ساخته بودند كه بزرگ بود و ديواره اش دور مي شد و دوريش در نيمه تاريكي مي رفت. ديواره ي روبروي مرد از شيشه بود. در نيم تاريكي راهرو غار مانند در هر دوسو از اين ديواره ها بود كه هر كدام آبگيري بودند نمايشگاه ماهي هاي جور به جور و رنگارنگ. هر آبگير را نوري از بالا روشن مي كرد. نور ديده نمي شد، اما اثرش روشنايي آبگير بود. و مرد اكنون نشسته بود و به ماهي ها در روشنايي سرد و تاريك نگاه مي كرد. ماهي ها پشت شيشه آرام و آويزان بودند. انگار پرنده بودند، بي پر زدن، انگار در هوا بودند. اگر گاهي حبابي بالا نمي رفت، آب بودن فضايشان حس نمي شد. حباب، و هم چنين حركت كم و كند پره هايشان. مرد درته دور روبرو، دوماهي را ديد كه با هم بودند.
دو ماهي بزرگ نبودند، با هم بودند. اكنون سرهايشان كنار هم بود و دم هايشان از هم جدا. دور بودند، ناگهان جنبيدند و رو به بالا رفتند و ميان راه چرخيدند و دوباره سرازير شدند و باز كنار هم ماندند. انگار مي خواستند يكديگر را ببوسند، اما باز با هم از هم جدا شدند و لوليدند و رفتند و آمدند.
مرد نشست. انديشيد هرگز اين همه يكدمي نديده بوده است. هر ماهي براي خويش شنا مي كند و گشت وگذار ساده خود را دارد. در آبگيرهاي ديگر، و بيرون از آبگيرها در دنيا، در بيشه، در كوچه ماهي و مرغ و آدم را ديده بود و در آسمان ستاره ها را ديده بود كه مي گشتند، مي رفتند اما هرگز نه اين همه هماهنگ. در پاييز برگها با هم نمي ريزند و سبزه هاي نوروزي روي كوزه ها با هم نرستند و چشمك ستاره ها اين همه با هم نبود. اما باران. شايد باران. شايد رشته هاي ريزان با هم باريدند و شايد بخار از روي دريا به يك نفس برخاست؛ اما او نديده بود. هرگز نديده بود.
دو ماهي شايد از بس با هم بودند، همسان بودند؛ يا شايد چون همسان بودند، همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمي بود، يا همدمي از گردش هماهنگ زاده بود؟ يا شايد همزاد بودند. آيا ماهي همزادي دارد؟
مرد آهنگي نمي شنيد، اما پسنديد بيانديشد كه ماهي نوايي دارد، يا گوش شنوايي، كه آهنگ يگانگي مي پذيرد. اما چرا نه ماهيان ديگر؟
دو ماهي آشنا بودند. دو ماهي زندگي در آبگير تنگ را با رقص موزوني مزين كرده بودند. اما چگونه همچنان خواهند رقصيد؟ از اينجا تا كجا خواهند رقصيد؟
يك پيرزن كه دست كودكي را گرفته بود، آمد و پيش آبگير به تماشا ايستاد و پيش ديد مرد را گرفت.
زن با انگشت ماهي ها را به كودك نشان مي داد. مرد برخاست و سوي آبگير رفت، ماهي ها زيبا بودند و رفتارشان آزاد و نرم بود و آبگير خوش روشنايي بود و همه چيز سكون سبكي داشت. زن با انگشت ماهي ها را به كودك نشان مي داد، بعد خواست كودك را بلند كند، تا او بهتر ببيند. زورش نرسيد. مرد زير بغل كودك را گرفت و او را بلند كرد. پيرزن گفت: «ممنون. آقا.»
اندكي كه گذشت، مرد به كودك گفت: «ببين اون دو تا چه قشنگ با همن.»
دو ماهي اكنون سينه به سينه ي هم داشتند و پرك هايشان نرم و مواج و با هم مي جنبيد. نور نرم انتهاي آبگير، مثل خواب صبح هاي زود بود. هر دو تخته سنگ را مثل يك حباب مي نمود، پاك و صاف و راحت و سبك.
دو ماهي اكنون با هم از هم دور شدند، تا با هم، به هم نزديك شوند و كنار هم سر بخورند. مرد به كودك گفت: «ببين اون دو تا چه قشنگ با همن.»
كودك اندكي بعد پرسيد:«كدوم دو تا؟»
مرد گفت: «اون دو تا. اون دو تا را مي گم. اون دو تا را ببين.» و با انگشت به ديواره ي شيشه اي آبگير زد. روي شيشه كسي با سوزن يا ميخ يادگاري نوشته بود. كودك اندكي بعد گفت: «دوتا نيستن.»
مرد گفت: «اون، آآ، اون، اون دو تا.»
كودك گفت: «همونا. دو تا نيستن. يكيش عكسه كه توي شيشه اونوري افتاده.»
مرد اندكي بعد كودك را به زمين گذاشت؛ آنگاه رفت به تماشاي آبگيرهاي ديگر
 

vafa8989

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام

پیشاپیش میلاد حضرت علی رو خدمت همه دوستان تبریک و تهنیت عرض می کنم :gol::gol:

همچنین عرض تبریک ویژه ای دارم خدمت همه آقایون گل تالار مواد:gol:

روزتون مبارک:w23::w23:
 

د ا ن ش گ ا ه

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل تاریخ برای تو تنگ است؛ برای تو که تاریخ را شرمنده صبر و سکوت غریبانه‏ ات کردی، برای تو که سیمای شفّاف عدالت را هنوز هم پس از چهارده قرن فاصله، برایمان تازه و زیبا و روشن تصویر می‏کنی و ذوالفقار حق مدارت را در امتداد مسیر وحی و حقیقت به چرخش می‏آوری تا کوردلان خفته را از خواب شوم شیطانی برهانی.
آن هنگام که چشم گشودی، نخلستان‏هایی بی‏شمار به بار نشستند و گندمزارها در وسعتی بی‏کرانه به سمت نور قد کشیدند. بهار، رنگ لبخند تُست که بر پیکر درختان جاری شد. تو آمدی و این‏گونه، قطورترین کتاب عدالت و آزادگی با سرانگشتان روشن تو ورق خورد.
فرا رسیدن ١٣ رجب سالروز میلاد اولین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، حضرت علی علیه السلام را به محضر امام عصر حضرت حجة ابن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام وعموم شیعیان جهان و بچه های گل باشگاه تبریک عرض مینمایم .
 

hesam02

عضو جدید
ziiiiiiiiiiiiiiiiiiing

ziiiiiiiiiiiiiiiiiiing

با سلام

پیشاپیش میلاد حضرت علی رو خدمت همه دوستان تبریک و تهنیت عرض می کنم :gol::gol:

همچنین عرض تبریک ویژه ای دارم خدمت همه آقایون گل تالار مواد:gol:

روزتون مبارک:w23::w23:
:w26: سمت چپي تمام آقايون گل تالار:gol::gol:
 
بالا