فراق یار

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی برایم قهوه بریزد

کسی که فال مرا می داند


کسی که حال مرا می فهمد ...


و برایم قصه بگوید


هزار و یک بار ...


که از سرم بپرد


این خواب


که هزار سال است نمی گذارد


تو را برای یکبار هم که شده، ببینم ...!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جام ِ پنجره ام را ،
ژاله های منجمد ،ستاره آرایی کرده اند
جهان، امشب سرماییست گزنده
ماه بی رحم است
و باد ، شمشیر ِ دو تیغه ای برای کشتن

رحم خداوند بر تمام ِ بی خانمان ها
گدایان به جلو و عقب می خرامند
رحم ِ خداوند بر تمام ِ فقیران
آنها که زیر ِ نور ِ چراغها در برف راه می روند

اتاقم شبیه اندکی از ماه ِ ژوئن است
گرم و پنجره-بسته از تمامی ِ جداره ها
اما در جائی
شبیه کودکی بی خانمان
قلبم در سرما در حال ِ گریستن است.


تد هیوز
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

آری این پاییز درد است

این همان است که من

به تو آموختمش گفتن را

این همان آینه ی شعر غم انگیز من است

که تو خواندی آنرا

به صدایی لرزان

با همه تنهایی

و همه درد غم انگیز فراق

و تو هم خوب برایم خواندی

این ه
مان پاییز است
[FONT=&quot]

[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر

خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر


بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم


بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر


تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی


به کنج این قفس مرغ ِ نچیده دانه ای کمتر


چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی


نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر


ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم


میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر


چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل


نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر


چو مستی بخش گفتاری ندارم ، دم فروبستم


سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر

**معینی کرمانشاهی**


 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.

لنگستون هیوز
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه می د‌هی؟
می‌شود وقتی می‌نویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز !
از دلتنگیت می‌میرم

وقتی نيستی
می‌خواهم بدانم چی پوشيده‌ای
و هزار چيز ديگر

تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بيایی؟

خنده‌های تو
کودکی‌ام را به من می‌بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست‌های تو
اعتمادی که به انسان دارم
...
چقدر از نداشتنت می‌ترسم ...

عباس معروفی
 

لاوي

عضو جدید
من خار مغیلانم تو شاخه گل افشان
من برکه خشکیده تو زمزمه باران..
وقتی به روی من دزدانه نظر کردی
دیدم ز کنار من مستانه گذر کردی
چون سایه من با من از روز ازل بودی
من شعر ادب خواندم تو شعر و غزل بردی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یادت ای دوست به خیر ، بهترینم خوبی ؟
خبری نیست ز تو
دل من میخواهد که بدانی بی تو
دلم اندازه دنیا تنگ است !
جای من یک دل سیر ، چشم در آینه انداز و بگو : بهترینم ، ای دوست ، یادگار دیروز ! دل من سیر برایت تنگ است
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست
شعر خوب از تو خوندن دیگه لالایی من نیست
من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم
توی رود خونه ی قلبت قایق من رفتنی بود
کاش از اول می دونستم قایقم شکستنی بود
واسه درد صد تا عاشق زیر پنجرت می خوندم
توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم
اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم
تو نیاز تو می موندم تا بباری روی بختم
قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من
سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من
چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم کجا؟ تا کی؟ برای چه ؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی دا شت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد

من بی تو هزاران باردرهر لحظه خواهم مرد

کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام از دست خواهد رفت
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نوری هست که ما
نه می‌بینیمش نه لمسش می‌کنیم.
در روشنی‌های پوچ خویش می‌آرامد
آنچه ما می‌بینیم و لمس می‌کنیم.

من با سر انگشتانم می‌نگرم
آنچه را که چشمانم لمس می‌کند:
سایه‌ها را
جهان را.

با سایه‌ها جهان را طرح می‌ریزم
و جهان را با سایه‌ها می‌انبارم
و تپش نور را
در آن سوی دیگر
می‌شنوم.



اکتاویا پاز
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=http://www.noandishaan.com/forums/vbglossar.php?do=showentry&item=
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز به سر زد امشب
اي گل هواي رويت
پايي نمي دهد تا پرواز كنم به سويت
گيرم قفس شكستم
وز دام و دانه جستم
كو بال آنكه خود را باز افكنم به كويت ...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا عشق تو داغ بر جبین می‌ریزد
چشمم همه اشک آتشین می‌ریزد
هجران تو را اگر شبی آه کشم
خاکستر ماه بر زمیـــن می‌ریزد
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو روزی با غمی سنگین
ز شهرم کوچ خواهی کرد
و من در پرنیان خاطرات خویش
به یاد عشق پاک تو
به نرمی گریه خواهم کرد
و در عمق افق فریاد خواهم زد
که ای عاشق ترین عاشق
سکوت سنگفرش یاد ها را یک زمان بشکن

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به بند دلت میاویز
رخت خاطره ام را
گرد باد های فراموشی
حرمت نمی شناسند...


 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو با دل‌تنگیای من ...
تو با این جاده همدستی ...
تظاهر کن ازم دوری ...
تظاهر میکنم هستی ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
این سه نقطه را برای تو گذاشته ام

همیشه اینها نشانه ی سانســــــور نیست

هزار حرف و تصویر و خاطره در آن خوابیده

مثل من که وقتی نگاهت می کنم سه نقطه بیشتر نمی بینم :

تــــــو ، مــــــــن و خــــُـــــدا !!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بدوست حال دل سوگوار را چه نویسم
بیار غار خود احوال غار را چه نویسم
بروز عید خود آن مایهٔ سرور و سعادت
حکایت غم شبهای تار را چه نویسم
غم فراق عزیزان فزون ز حد شمار است
چگونه عرض کنم بیشمار را چه نویسم
ز دست رفت مرا کار و بار تا تو برفتی
بجان کار غم کار و بار را چه نویسم
کنار کردی و شد بی‌کرانه درد و غم من
حدیث درد و غم بیکنار را چه نویسم
قرار دل چو توئی بی‌تو دل قرار ندارد
سوی قرار ز غم بیقرار را چه نویسم
بمن ز سوی تو هرگز پیام و نامه نیامد
حدیث یک غم بیش از هزار را چه نویسم
غبار غم بسر هم نشست در دل تنگم
چو گویم از دل تنگ و غبار را چه نویسم
چها که بر سرم آورد روزگار جدائی
شکایت ستم روزگار را چه نویسم
حکایت غم هجران شنید هر که دلش سوخت
بدوستان سخن شعله بار را چه نویسم
بروزگار من آنها که از فراق تو آمد
صد هزار هزاران هزار را چه نویسم
خموش فیض که بر یار حال پنهان نیست
بیار قصه هجران یار را چه نویسم
 
بالا