paeeizan
اخراجی موقت
پنج شنبه با شوهرم و برادرم رفتيم يه رسوراني شام بخوريم همكار شوهرم رو ديدم كه با يه خانومه خيلي عشقولانه نشستن شام مي خورن ما قبلا با اين همكارش و خانومش وبچه هاش بيرون رفتيم ولي اين خانومه كه باهاش بود اون روز دوست دخترش بود
اول خودش زد به نديدن ما بعد كه فهميد ما ديديمش اومد جلو گفت با همكارم اومديم ناهار بخوريم(جون خودش) شوهرم گفت اون دختره مشتريمونه و دوست دختر همكارم
خانوم اين همكار شوهرم خيلي ماه و همينطور دوتا بچه ها مرده فكر كنم 45-50 سالش باشه ولي دوست دخترش نهايت30 سالشه
چرا مردا اينطورين زندگي خوبم دارن باز دنبال هوسشونن
.
.
.
.
.
________________________
پی نوشت: فاعل این داستان یک زن هستش از زبون خودش........
اول خودش زد به نديدن ما بعد كه فهميد ما ديديمش اومد جلو گفت با همكارم اومديم ناهار بخوريم(جون خودش) شوهرم گفت اون دختره مشتريمونه و دوست دختر همكارم
خانوم اين همكار شوهرم خيلي ماه و همينطور دوتا بچه ها مرده فكر كنم 45-50 سالش باشه ولي دوست دخترش نهايت30 سالشه
چرا مردا اينطورين زندگي خوبم دارن باز دنبال هوسشونن
.
.
.
.
.
________________________
پی نوشت: فاعل این داستان یک زن هستش از زبون خودش........