شهید صیاد شیرازی

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیروز سالگرد مردی بود از جنس مردم
مردمی که به خاطر وطن و دینش حاضر بود از همه چی بگذره ............. قلمها از بیان شخصیت ایشان ناتوانه چه رسد به من که زیاد قلم بهدست نمیگیرم
به مناسب سالگرد شهادت ایشان تصمیم گرفتم این تاپیک رو بنا نهم تا باشد بیشتر در مورد این شهید بزرگوار بدانیم:gol:
هرچند که هر چه بدانیم کم است و این نوشته شاید قطره ای از اقیانوسی بی همتا نیز به حساب نیاید

:gol:امیر سپهبد ، شهید صیاد شیرازی:gol:




در بامداد 21 فروردین 1378
، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در حال خروج از منزل، به وسیله ی منافقین مسلح در پوشش رفتگر، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید :(

و منافقین كوردل، رسماً اقدام به این جنایت هولناك را به عهده گرفتند.

زندگی نامه
شهید در سال 1323، در شهرستان درگز دیده به جهان گشود و در سال 1346، موفق به اخذ درجه كارشناسی از دانشگاه افسری شد و سپس در بخش های مختلف ارتش، به ویژه در غرب كشور به وظیفه ی پاسدارای از كشور پرداخت.
او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشگر تبریز و سپس لشگر زرهی کرمانشاه منتقل شد در سال ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان کلاس و جدیت در تحصیل سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد.

علی صیاد شیرازی به دلیل لیاقت‌ها و دقت هایش در کار، در سال۱۳۵۲ برای تکمیل تخصص‌های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل در ایالت اوکلاهما، در منطقه‌ای نظامی، با موفقیت طی کرد و پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید به ایران مراجعت کرد
ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال ۱۳۵۳ به اصفهان ـ مرکز توپخانه ـ منتقل کرد
علی در اصفهان با یافتن دوستان جدید مطالعات مذهبی خود را پی گرفت و شخصیت سیاسی خویش را در این دوره قوام بخشید و در نامه‌ای که برای سرگرد محمد مهدی کتیبه، یکی از افسران مذهبی، ارسال کرد این جمله را نوشت: «در مورد برنامه‌های مذهبی بحمدالله پیش می رویم مخصوصاً در آن قسمت که می دانید». این جمله حساسیت ضد اطلاعات را برانگیخت و از آن پس وی تحت مراقبت قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت متوالی، او را «متعصب مذهبی» معرفی کردند و مراقبت از وی را شدت بخشیدند. سروان صیاد در اواخر حکومت پهلوی به دلیل این که در بین افسران، تبلیغات ضد رژیم می‌کرد و از مخالفان شاهنشاهی پهلوی بود، ضد اطلاعات از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در۱۹ بهمن
دستگیر و زندانی شد و در آستانه پیروزی انقلاب، در بهمن ۱۳۵۷ آزاد گردید
شهید صیاد شیرازی در سازماندهی نیروهای انقلابی ارتش نقش بسزایی داشت. و پس از پیروزی انقلاب، در بحبوحه ی غائله سال 1358 ضد انقلاب در كردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب كشور برگزیده شد و در پاكسازی كردستان به همراه شهید دكتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفا نمود. پس از خلع بنی صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترك عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی كرد.

حكم انتصاب به فرماندهی نیروی زمینی
پس از شهادت سرلشكرولی الله فلاحی، امیر متعهد، شجاع و فداكار ارتش، كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش ارزنده ای در حفظ انسجام نیروی زمینی ارتش و نیز سازماندهی واحدهای آن داشت و تا هنگام شهادت در جهت حفظ روحیه و توان رزمی نیروهای تحت فرماندهی خود از كردستان تا خوزستان لحظه ای نیاسود؛ در 9 مهر 1360، زنده یاد سرلشكر ظهیرنژاد (فرمانده ی وقت نیروی زمینی) به سمت رییس ستاد مشترك ارتش منصوب و امیر شهید سپهبد صیاد شیرازی ( با درجه سرهنگی) با حكم امام خمینی� قدس سره� به عنوان فرمانده ی نیروی زمینی ارتش منصوب شد.

درخواست انتصاب شهید صیاد شیرازی با پیشنهاد رییس شورای عالی دفاع به شرح زیر صورت گرفت:
�محضر شریف فرماندهی كل حضرت امام خمینی مدظله العالی. با توجه به انتصاب تیمسار ظهیرنژاد به سمت ریاست ستاد مشترك ارتش جمهوری اسلامی ایران به موجب مصوبه شورای عالی دفاع در جلسه ی فوق العاده نهم مهرماه 1360 بر اساس بند �د� اصل 110 قانون اساسی، جناب سركار سرهنگ علی صیاد شیرازی، فرمانده عملیات شمال غرب به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت حضرتعالی پیشنهاد می گردد.�
رییس شورای عالی دفاع: اكبر هاشمی رفسنجانی � نهم مهرماه 1360
امام خمینی قدس سره موافقت خود را به شرح زیر اعلام فرمودند:

بسمه تعالی
�موافقت می شود.�
روح الله الموسوی الخمینی
شهید صیاد شیرازی، امیر سرفراز ارتش اسلام با توانی شگفت و روحیه ای كم نظیر در سلسله عملیات پیروزمند ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، ... خیبر و بدر فرماندهی نیروهای ارتش را بر عهده داشت و در 23 تیر 1365، به فرمان امام خمینی قدس سره به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد.
در متن حكم امام خطاب به آن شهید گرانقدر چنین آمده بود:

�برای فعال كردن هر چه بیشتر و بهتر قوای مسلح كشور ضرورت دارد از تجربه ی اشخاصی كه در متن مسایل جنگ بوده اند، استفاده هر چه بیشتر بشود؛ بدین سبب سركار سرهنگ صیاد شیرازی، و وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا پایان جنگ به عضویت شورای عالی دفاع منصوب می نمایم.�
با توجه به مسؤولیت خطیر شهید صیاد شیرازی در شورای عالی دفاع، بنا به درخواست ریاست آن شورا و موافقت امام خمینی قدس سره، شهید بزرگوار (در مرداد 1365) در شورای عالی دفاع مشغول انجام وظیفه شد و مسؤولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش به سرتیپ حسنی سعدی واگذار گردید.
حضرت امام خمینی قدس سره در حكم فرمانده جدید نیروی زمینی ارتش پیرامون خدمات شهید سرافراز ارتش چنین فرمودند:
� با تقدیر از زحمت های طاقت فرسای سركار سرهنگ صیادشیرازی كه با تعهد كامل به اسلام و جمهوری اسلامی، در طول دفاع مقدس از هیچ گونه خدمتی به كشور اسلامی خودداری نكرده و امید است در آینده نیز در هر مقامی باشد، موفق به ادامه ی خدمت های ارزنده خود بشود...�
شهید سپهبد صیاد شیرازی در 18 اردیبهشت 1366، از سوی امام قدس سره به دریافت درجه ی سرتیپی نایل آمد. امیر شجاع ارتش اسلام در مهر 1368، بنا به درخواست رییس ستاد كل نیروهای مسلح، و با موافقت و حكم فرماندهی معظم كل قوا به سمت معاونت بازرسی ستاد كل و در شهریور 1372 به سمت جانشین ریاست ستاد كل نیروهای مسلح منصوب شد.
شهید شجاع و ارجمند ارتش جمهوری اسلامی ایران، در 16 فروردین 1378، همزمان با عید خجسته ی غدیرخم به درجه سرلشكری نایل آمد و چند روز بعد، با افتخار شهادت، به درجه ی سپهبدی ارتقا یافت.
شهید صیاد شیرازی پس از دریافت درجه ی سرلشكری خطاب به خانواده اش می گوید:
�بسیار شاد و خرسندم؛ البته نه به خاطر دریافت این درجه، بلكه به خاطر رضایتی كه امید دارم امام زمان(عج) و مقام معظم رهبری از من داشته باشند. مقام، درجه و اسم و رسم در نظر من هیچ جایگاهی ندارد.�

قسمت هایی از وصیت نامه ی شهید سپهبد صیاد شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.
انالله و انا الیه راجعون
هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.
اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.
خداوندا! این تو هستی كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛
خدایا! تو خود می دانی كه همواره آماده بوده ام آن چه را كه تو خود به من دادی در راه عشقی كه به راهت دارم نثار كنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.
پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم كه از تو باید بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم..................

 
آخرین ویرایش:

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ناگفته های ترور شهید صیاد شیرازی

ناگفته های ترور شهید صیاد شیرازی

فرزند شهيد سپهبد صياد شيرازي در گفتگويي مشروح كه با هدف بررسي زاويه‌ ديگر از ترور وي و همچنين ويژگي‌هاي برجسته شخصيتي اين شهيد صورت گرفت، موضوعات مختلفي را مورد توجه قرار داد.

* شب قبل از ترور چه مسائلي بين شهيد صياد شيرازي و خانواده گذشت؟

در آن سال من سوم دبيرستان بودم و شب شهادت ايشان شب امتحان درسي بنده هم بود و براي استفاده از محضر ايشان و طرح مسائل درسي خود به ايشان مراجعه کردم چراکه ايشان بر رياضيات و زبان انگليسي تسلط کاملي را داشتند.

ايشان هم تازه از سفر مشهد مقدس و زيارت امام رضا (ع) و ديدار با والده برگشته بودند و روحيه معنوي قوي هم در وجودشان بود و اين روحيه معنوي را به فضاي خانواده نيز انتقال داده بودند و نه تنها در شب شهادتشان بلکه هميشه با خانواده مهربان و با محبت بودند.

* صحبت خاصي در آن شب با خانواده نداشتند؟

به خود بنده بيشتر توصيه ايشان پرداختن به درس و علم بود تا مسائل علمي خود را با توجه بيشتري پيگيري کنم و حتما با ديگر اعضاي خانواده نيز به طور حتم مباحثي را مطرح کرده‌اند.

* در صبح روز ترور شما در اون صحنه حاضر بوديد، واقعه ترور ايشان چگونه بود؟

در روز ترور من و برادرم براي رفتن به مدرسه آماده شده بوديم و قرار بود که پدرم ما را به مدرسه برسانند. بنده کمي زودتر وارد حياط شدم و پدرم از حسينيه‌اي که در طبقه پايين منزل ما بود با دو کيفي که در دست داشتند خارج شدند و آن دو کيف را در صندق عقب ماشين تويوتايي که داشتند قرار دادند و بنده هم کيف مدرسه خودم را در ماشين گذاشتم و درب پارکينگ را باز کردم و ايشان ماشين را ساعت شش و 30 دقيقه بود كه از پاركينگ منزل خارج كردند و چند دقيقه‌اي براي اينکه برادرم هم به ما ملحق بشوند در مقابل درب منزل توقف کردند.

در اين لحظه من مشغول بستن درب پارکينگ بودم و شخصي را ديدم كه با لباس نارنجي رنگ شهرداري در حالي که ماسک به صورت و يک جارو در دست داشت، و در حالي که مشغول جارو زدن زمين بود به ماشين نزديک شد و نامه‌اي را به پدرم داد و در حالي که پدرم مشغول مطالعه اين نامه بودند، اين فرد اسلحه‌اي را از لباس خودش خارج کرد و چهار گلوله به سر ايشان شليک کرد و به سرعت به سمت کوچه پاييني منزل ما فرار کرد و در همان لحظه صداي موتوري را شنيدم؛ لذا به احتمال زياد اين فرد تنها نبود.

وقتي بنده صداي تير را شنيدم به سمت ماشين حرکت کردم و پدرم را غرق در خون ديدم و ديگر اعضاي خانواده نيز که صداي شليک را شنيده بودند به سمت درب منزل آمدند و ما به سرعت ايشان را به بيمارستان رسانديم ولي به دليل اينکه گلوله‌ها به نقطه حساس بدن ايشان يعني سر، مغز و جمجمه اصابت کرده بود به فيض شهادت نائل شدند.

* در مورد پيگيري پرونده ايشان چه مراحلي توسط خانواده، وكلاي شما و دولت طي شده است؟

در حال حاضر پرونده ترور شهيد صياد شيرازي در حال بررسي است و بنده نيز به عنوان شاكي و شاهد دنبال اين كار هستم و همه نهادهاي قضايي از جمله قوه قضائيه،زحمت كشيده‌اند.
در حال حاضر اين پرونده به فضاي بين‌المللي و در يك دادگاه بي‌طرف در كشور فرانسه پيگير مي‌شود و طرح دعوا و شكايت خانواده را مطرح كردم و چگونگي به وقوع پيوستن را هم براي مسئولان اين دادگاه شرح دادم و اسناد و مداركي را در اختيار آنها گذاشتم ولي همچنان نتيجه قطعي براي بيان حاصل نشده است.

* خود شما اين شكايت را طرح كرده‌ايد؟

نه شكايت از سوي خانواده طرح شده و اين شكايت به طور رسمي در همين فروردين ماه سال گذشته مطرح شد اما در گذشته نيز وكلاي ما شكايتي را براي طرح دعوا در كشور فرانسه طرح كرده بودند.

از همان 10 سال پيش وقتي پرونده وارد پروسه قضايي شد وكلاي ما نيز گرفته شد و زماني كه قرار شد در فرانسه نيز طرح دعوا صورت بگيرد و قرار شد به دليل اينكه خود سازمان مجاهدين خلق (منافقین)اين ترور را بر عهده گرفتند لذا از اين سازمان شكايت‌ها صورت گرفت.

* تا به امور چند جلسه براي رسيدگي به اين پرونده تشكيل شده؟

تعداد جلساتي كه وكلاي ما حضور داشتند زياد بوده اما خود دادگاه فرانسه براي اولين بار از بنده به عنوان شاهد و شاكي پرونده دعوت كرده بود همين فروردين ماه سال جاري بود و بيشتر سوالات در اين دادگاه حول محور نحوه ترور و شرح واقعه بود.

* فكر مي‌كنيد چه ميزان زمان براي به نتيجه رسيدن اين پرونده وجود دارد و در دادگاه فرانسه هم چه اقداماتي انجام شده؟

ما تنها اطلاعاتي كه به ما رسيده را بيان مي‌كنيم و اين مسئله اين است كه 3 الي 4 سال است كه اين مسير به اين كيفيت دنبال مي‌شود و قبلا تنها در ايران مسير دنبال مي‌شد و تصميم گرفته شد پرونده ايشان و ديگر شهداي ترور از طريق خود كشوري كه اين مجرمين در آن حضور دارند نيز پيگيري شود.

* تحليل خود شما براي به نتيجه رسيدن اين پرونده و بازداشت عاملان اين ترور چيست؟

من متناسب با سند و مدارك موجود صحبت مي‌كنم اما خود سازمان مجاهدين خلق اين ترور را براساس اخبار منتشر شده از سوي آنها در اينترنت و هم براساس فيلم‌هايي كه منتشر كرده‌اند اين موضوع را بر عهده گرفتند و تا يك زماني هم دادگاه فرانسه و مسئولان قضايي آن كشور نيز متوجه اين قضيه شده‌اند و در حال بررسي ديگر ابعاد اين ترور هستند.

سازمان مجاهدين خلق نيز علت ترور ايشان را مقابله با منافقين در عمليات مرصاد عنوان كرده‌اند و اين سخنان خود را با فيلم و برخي اسناد مطرح كرده‌اند.

* آيا اين سازمان به اهداف خود در ترور شهيد صياد شيرازي دست پيدا كرده‌ است؟

اين افراد اهدافشان براي شهيد صياد شيرازي در حوزه اهداف سازمان مجاهدين خلق بود و به دنبال منافع گروهي و سازماني خودشان بودند و در حوزه مخالفت با نظام جمهوري اسلامي ايران هست و تنها بدنبال سركوب كردن افرادي مانند شهيد صياد شيرازي بود؛ چراكه چنين شخصيت‌هايي را مخالف و مانع تحقق اهداف خودشان مي‌دانند.

گروههايي مانند مجاهدين خلق گروه هاي مخرب و تروريستي هستند و متاسفانه گروههايي كه ادعاي حقوق بشري را در جهان دارند گروه منافقين را از ليست تروريست‌ها خارج مي‌كنند ولي ما معتقد هستيم همه تروريست‌ها و همه افرادي كه اينگونه گروهها را تربيت مي‌كنند بايد مجرم شناخته شوند و در مقابل عملكردشان پاسخگو باشند.

ما امروز مشاهده مي‌كنيم برخي از افراد در آمريكا ادعاي دوستي با ايران دارند اما پشت اين زبان چرب و نرم يك چهره زشت وجود دارد و در اصل آمريكا و صهيونيسم خود تروريسم هستند.

* بر عهده گرفتن اين ترور از سوي مجاهدين خلق نشانه چيست؟

اين امر نشان مي‌دهد كه اين افراد يك برنامه آني نداشتند بلكه از مدتها قبل براي ترور ايشان برنامه‌ريزي كرده بودند و شهيد صياد شيرازي جز ترور اين گروه بود تا راه اجراي برنامه‌هاي خود را باز كنند و احتمال دارد اين افراد مدتها قبل براي اين امر برنامه‌ريزي كردند و به دنبال فرصت مناسب براي تحقق اين امر بودند و شايد اين زمان را كه ايشان راننده و محافظ نداشتند، بهترين فرصت براي ترور ديدند.

* چرا ايشان راننده و محافظ نداشتند؟

در آن مقطع زماني و لحظه شهادت خودشان رانندگي مي‌كردند. ايشان يك خصوصيتي كه داشتند اين بود كه مردمي بودند سعي مي‌كردند به كسي زحمتي ندهند هم خودشان رانندگي كنند هم محافظ استفاده نكنند.

من يادم هست كساني هم اين حرف را به ايشان مي‌زدند، ايشان جواب مي داد كه محافظ هم بنده خداست. تا آنجا كه مي‌توانستند سعي مي‌كردند احساس مسئوليت در اين مساله داشته باشند و نمي‌خواستند كسي را به زحمت و خطر بياندازند، ضمن اينكه اين مسئله حفاظت ايشان، براي خانوادشان هم محروميتهايي را مي‌آورد بالاخره هر جايي مي‌رفتند بايد با يك گروهي مي‌رفتند ولي با عدم حضور محافظ از نزديك مي‌توانستند با بچه‌ها و خانواده باشند.

البته ما هم در آن زمان و هم امروز گفته‌ايم كه تا حدودي در اين امر غفلت شد و هميشه گفته‌ايم كه هم در آن زمان و هم امروز براي برخي از شخصيت‌هاي ما غفلت صورت مي‌گيرد و نظر من اين است كه بايد اين حفاظت در مرود افرادي كه شخصيت مردمي دارند بصورت نامحسوس انجام بشود.

* چه خصلت‌هايي در شهيد صياد شيرازي وجود داشت كه شخصيت او را فردي مردمي كرده بود؟

يكي از ويژگي‌هاي ايشان غير از اخلاق خوب و مهرباني ايشان با مردم و خانواده و با طبقات مختلف جامعه داشتند شركت در نماز جمعه بدون اينكه در محل مخصوص شخصيت‌ها حضور پيدا كنند و در صف‌هاي عقب و در كنار قشرهاي مختلف مردم حضور پيدا مي‌كردند.

شهيد صياد شيرازي بدون هيچ تشريفاتي در جلسات مذهبي و در كنار مردم حضور پيدا مي‌كردند و يكي از جلساتي كه ايشان شركت مي‌كردند و به آن علاقه داشتند جلسات حاج آقا مجتبي تهراني بود كه محفلي براي جوانان بود و ايشان هم در كنار مردم مشغول يادداشت مطالب آموزنده اين جلسات بودند.

شهيد صياد شيرازي به فقرا و نيازمندان رسيدگي زيادي داشتند و حتي اكثر اين افراد كه بصورت آبرومند اما در فقر زندگي مي‌كردند اگر شهيد صياد شيرازي متوجه مي‌شدند حتما به آنها از نظر مالي و معنوي كمك مي‌كرد و در مجموع رابطه صميمي با مردم داشتند.

شهيد صياد شيرازي تا جايي كه توان داشت تلاش مي‌كرد مشكلات مردم را حل كند و تا مي‌توانست جواب رد به درخواست آنها نمي‌داد.

* پس از شهادت صياد شيرازي چه شرايطي براي شما و خانواده ايجاد شد؟

بيشتر تاثير خلا حضور ايشان عاطفي بود چرا كه ايشان هم پدر و هم استاد زندگي ما بودند و لذا جاي خالي ايشان بسيار محسوس بود و اگر اين افراد دستگير مي‌شدند و عاملان اين ترور محاكمه مي‌شدند و نتيجه قطعي و پيروزي حاصل مي‌شد باعث تسكين خاطر خانواده مي‌شد، اما همين عدم حصول يك نتيجه قطعي باعث روشنتر شدن مظلوميت ايشان هست و اميدواريم كه مجرمان اين ترور و افراد ديگر كه به دست اين افراد ترور شده‌اند به سزاي اعمال خود برسند.

* تصويري كه جامعه و مردم ما از اين حادثه در خاطر دارند حضور مقام معظم رهبري در مراسم تشييع پيكر ايشان هست نحوه حضور ايشان را شرح مي‌دهيد؟

شب تشييع پيكر ايشان خانواده در غسالخانه با پدرم آخرين صحبتها و وداع‌ها را انجام دادند و به ما گفته شد كه قرار است مراسم تشيع پيكر ايشان در ستاد كل نيروهاي مسلح انجام شود و قرار شد مراسم ايشان در همان محل كار ايشان برگزار شود.

در اين مراسم همه اعضاي خانواده حضور داشتند و به ما خبر دادند كه مقام معظم رهبري هم در مراسم حضور پيدا كرده‌اند كه بنده به دليل اينكه توفيق ديدار ايشان را تا آن زمان نداشتم و در آن زمان شرايط عاطفي خاصي بر من و خانواده حاكم بود اولين ديدارم در كنار تابوت پدرم با ايشان بود و زماني كه با ايشان مواجه شدم اول خم شده تا پاي ايشان را ببوسم و ارادت خودم را به ايشان نشان بدهم و ايشان هم ما را مورد مهر و محبت خود قرار دادند و روزهاي بعد از تلويزيون بوسيده شدن تابوت پدرم را توسط مقام معظم رهبري ديدم.

در آن ديدار به مقام معظم رهبري گفتم كه ايشان در راه امام حسين (ع) شهيد شدند كه ايشان لبخند محبت آميزي به بنده زدند و مادر بنده نيز به ايشان گفتند: "براي ما دعا كنيد تا همه ما بگونه‌اي شهيد شويم" و مقام معظم رهبري هم پاسخ دادند "شهادت افتخار همه ما است" و بعد از اين مراسم صبح روز بعد زماني كه بر سر مزار ايشان حاضر شديم ديديم كه مقام معظم رهبري نيز در آنجا از صبح زود حضور پيدا كرده‌اند و مادر ما به ايشان گفتند: "از بس كه گريه كرده‌اند ديگر توان و قوت اشك چشم ايشان خشك شده است" و مقام معظم رهبري در پاسخ فرمودند: گريه كردن براي شهيد صياد شيرازي بسيار تسكين دهنده است و شما شريك زندگي ايشان بوديد و صبري و همراهي كه با ايشان در طول دفاع مقدس و پس از آن داشتيد بطور حتم شما را در پاداش شهادت ايشان شريك مي‌كند.

* ايشان از دريافت درجه سرلشكري و كلا ارتقا درجه چه احساسي داشتند؟

موارد زيادي بود كه ايشان ابراز مي‌كردند كه به دنبال ارتقا درجه نيستم يا به دنبال يك رتبه و درجه مادي نيستم و كارم را نمي‌‌خواهم براي يك همچنين هدف كوچكي انجام بدهم.

ايشان تعلقي به دريافت درجه نداشتند و نيت اصلي ايشان خدمت به مردم و رضاي خداوند بود تا اينكه ارتقاي درجه براي ايشان مهم باشد.

درجه سرلشكري هم به ايشان ابلاغ شده بود و قرار بود در همان روزهاي كه شهيد شدند از دست مقام معظم رهبري دريافت كنند و چون به فيض شهادت نائل شدند يك درجه ارتقا پيدا كردند و درجه سپهبد به خانواده اهدا شد.

* از آن لحظه‌اي كه براي دريافت درجه سپهبدي خدمت مقام معظم رهبري رفته بوديد مي‌فرماييد.

به خانواده ما گفته شد كه يكي از اعضاي خانواده بايد براي دريافت درجه به نيابت از اين شهيد خدمت مقام معظم رهبري بروند و لذا چون هم بنده علاقه بسياري به ديدار دوباره ايشان داشتم و هم شرايط روحي من بهتر از ديگر اعضاي خانواده بود؛ لذا بنده به ديدار ايشان رفتم.

* قرآني هم در اين ديدار با خود خدمت مقام معظم رهبري برده بوديد از اين قرآن فرمائيد.

بله در اين ديدار يك قرآن همراه خودم بردم تا مقام معظم رهبري مطالبي را در ابتداي اين قرآن بنويسند و مقام معظم رهبري نوشتند: بسم‌الله الرحمن الرحيم جواني را در راه خودسازي روحي، جسمي و فكري مغتنم بشماريد و نماز را با توجه و حضور قلب بخوانيد و با قرآن عزيز انس پيدا كنيد و فضاي معطر شهادت را كه زندگي شما را معطر كرده قدر بدانيد و بنده نيز تلاش مي‌كنم زندگي خود را بر همين اساس پايه‌گذاري كنم و از ايشان خواستم تا براي ما دعا كنند.

 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
* پدرتان معمولا تأكيدات و سفارشات ويژه‌اي هم به شما داشت؟
توصيه هميشگي پدرم ايستادگي بر سر هدف، و دفاع از كلمه حق در هر شرايطي بود و تأكيد داشتند كه اين 2 امر مهم تنها در سايه قرار گرفتن در خط اصيل ولايت حاصل مي‌شود.
پدرم توصيه هميشگي ايشان اين بود كه تبعيت از ولايت، در همه جا و در همه حال معيار ما در تمامي گزينش‌ها اشاره ايشان است.
به ياد دارم كه پدرم در زمان شهادت شهيد لاجوردي گفتند: براي رساندن پرچم مقدس انقلاب به صاحب اصيلش حضرت مهدي (عج)، بايد در ولايت ذوب شد.
اما شهيد صياد شيرازي بيشتر تلاش مي‌كردند تا در عمل خود بسياري از خصوصيات و ويژگي‌هاي اخلاقي را به ما بياموزند و حتي در مسائل انقلابي، اجتماعي و اسلامي را به ما به همين روش انتقال مي‌دادند.
اما ايشان يك توصيه را به عنوان وصيت به ما گفتند و آن هم نماز اول وقت بود واين وصيت را در يكي از نمازهاي جماعتي كه در منزل داشتيم در بين دو نماز به خانواده گفتند: تنها وصيت من اين است كه تلاش كنيد نمازهاي خود را اول وقت بخوانيد» و اين حرف را يك هديه از سوي خود به ما ارائه كردند.
هر جمعه در بين مردم به نماز مي‌ايستادند و آن را به هر برنامه ديگري اولويت مي‌دادند و هميشه به من توصيه مي‌كردند كه نماز جمعه، مركز وحدت، عشق و ايمان به رهبري است.
ايشان در قنوت هم دعاهاي مختلف را مي‌خواند ولي در پايان قنوت دعاي "اللهم ايد آيت الله العظمي خامنه‌اي اللهم حفظه و وفقه و ثبته" را هميشه قرائت مي‌كردند.
* مهمترين و جاودانه‌ترين خاطره از ايشان در ذهن شما چيست؟

تمامي لحظاتي كه ما با ايشان بوديم و در قيد حيات بودند همه خاطره است ولي تمامي سفرهاييكه در كنار ايشان حضور داشتم بسيار آموزنده و خوب بود چرا كه فضاي حاكم بود كه مي‌ـوانستيم از نظر علمي تجربه‌هاي خوبي كسب كنيم.
ايشان يكي از سفرهايي كه ما را مي‌بردند به مناطق عملياتي هشت سال دفاع مقدس بود و همين راهيان نور قبل از اينكه چنين اسمي داشته باشد توسط ايشان حركتش شروع شد و چنين برنامه‌هايي را دنبال مي‌كردند و به نقاط مختلف مانند شلمچه، دو كوهه، فكه سفر مي‌كردند و تاكيد داشتند كه چنين سفرهايي انجام شود و افرايد كه مستقيم در جنگ حضور داشتند نيز براي مردم مناطق عملياتي را تشريح كنند.
شهيد صياد شيرازي در همان زمان گروه «معارف جنگ را تشكيل دادند تا اين گروه به طور تخصصي براي دانشجويان دانشكده افسري از نزديك مناطق جنگي را علمي و كارشناسي توضيح مي‌دادند و وقايع هشت سال جنگ تحميلي را تشريح مي‌كردند.
* اگر روزي با ضارب شهيد صياد شيرازي مواجه شويد چه حرفهايي مي‌زنيد؟
ما همين روحيه‌اي كه امروز داريم، در همان روز هم تلاش مي‌كنيم با روحيه تعقل از اين فرد اهدافش را سوال كنيم و از رفتارهاي غيرمنطقي خودداري خواهيم كرد و تنها به دنبال اجراي حكم قانون شرع و اسلام مانند امروز خواهيم بود و اينگونه برخورد كردن اشتباهات اون فرد را به وي متذكر مي‌شود.
منابع :
تابناک
اسناد انقلاب اسلامی
سرداران دفاع مقدس
هابیلیان
یادداشت‌های ویژه سپهبد علی صیاد شیرازی (۱۳۶۴تا ۱۳۶۸) / به‌کوشش سیدحسام هاشمی
و .........
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات شهيد صياد شيرازي از عمليات مرصاد

خاطرات شهيد صياد شيرازي از عمليات مرصاد

دو سه روز پيش از عمليات «مرصاد» و يا چهار، پنج روز پيش از آن، دشمن (عراقي‏ها) سوء استفاده مي‌كرد. جمهوري اسلامي تازه داشت قطعنامه را مي‏پذيرفت كه عراقي‌ها سوءاستفاده كردند. فكر كردند جنگ تمام شد و ما هيچ آمادگي نداريم، آمدند از چهارده محور در غرب كشور، هجوم آوردند. تنگه با وسيي، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدايت، پاسگاه خسروي، تنگاب نو، تنگاب كهنه، نفت‏شهر، سومار، سرني تا مهران حدود چهارده محور. دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زدند. ما تا آن روز، چهل تا پنجاه هزار اسير از آنها داشتيم و آنها اسير از ما كمتر داشتند. اين علميات، خيلي وحشتناك بود! دلهايمان را غم فراگرفت تا آنجا كه امام فرموده بود: «ديگر نجنگيد».

من توي خانه بودم كه يك دفعه ساعت 30/8 شب، معاون عمليات ستاد كل كه در آن موقع يكي از برادران سپاه بود، به من زنگ زد و گفت: فلان كس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت ‏به جلو مي‏آيد. همين جوري سرش را انداخته پايين مي‏آيد.

من گفتم: كدام دشمن؟! اگر از يك محور دارد مي‌آيد پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمي‏دانيم. گفت: همين طور آمده الان به كرند هم رسيده و كرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مي‏شود كرند، بعد از كرند، مي‏شود اسلام‏آباد غرب و سپس مي‏آيد به كرمانشاه.
گفت: همين جور دارد جلو مي‏آيد. گفتم: اين چه جور دشمني است؟ گفت: ما هيچي نمي‏دانيم. گفتم: حالا از ما چه مي‏خواهيد؟ گفتند: شما بياييد برويد منطقه. خلاصه گفتم: اول يك حكمي بنويسد كه من رفتم آنجا، نگويند تو چه كاره‏اي؟

درست است نماينده حضرت امام هستم، ولي نمايندگي حضرت امام از نظر فرماندهي، نقشي ندارد. او گفت: هر حكمي مي‌خواهي، بگو ما مي‏نويسيم. ما هر چه فكر كرديم، ديديم مغزمان كار نمي‏كند.

حواسمان پرت شد كه اين دشمن، چه كسي است. آخر گفتم: فقط به هواپيما بگوييد كه ساعت 30/10 آماده بشود، ما با هواپيما برويم به كرمانشاه. هواپيما آماده كردند. ساعت 30/10 رفتيم كرمانشاه. رسيديم كرمانشاه، ديديم اصلا يك محشري است. مردم از شدت وحشت ريخته‌اند بيرون شهر.:(:cry:

اين جاده بين كرمانشاه بيستون تقريبا حالت‏ بلواري دارد. تمام پر آدم، يعني اصلا هيچ كس نمي‏تواند حركت كند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شديم پياده شويم، ماشين گرفتيم، رفتيم تا رسيديم. تا ساعت 30/1 شب ما دنبال اين بوديم، اين دشمني كه دارد مي‏آيد، كيست؟ ساعت 30/1 شب يك پاسداري سراسيمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام‏آباد بودم، ديدم منافقين آمدند، ريختند توي شهر (تازه فهميدم منافقين هستند ريختند توي شهر) شهر را گرفتند و آمدند پادگان ارتش را كه آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توي جبهه‏ها بودند فقط باقي مانده آنها بودند، گرفتند.

فرمانده، سرهنگي بود كه حرفشان را گوش نمي‏كرد. همانجا اعدامش كردند و مي‏خواستند بيايند به طرف كرمانشاه، توي مردم گير كردند، چون مردم بين اسلام‏آباد تا كرمانشاه با تراكتور، ماشين و هر چي داشتند، ريختند توي جاده.

پس نخستين كسي كه جلوي آنها را گرفته بود، خود مردم بودند. من به آقاي «شمخاني‏» كه الان وزير دفاع است و آن وقت معاون عملياتي در ستاد كل بود، گفتم:

فلان كس! ما كه الان كسي را نداريم، با كدام نيرو دفاع كنيم؟ نيروهامون هم توي جبهه مانده‏اند. اينجا كسي را نداريم. هوانيروز همين نزديك است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من مي‏روم توجيه‏شان مي‏كنم. (از زمين كه كسي را نداريم.) با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد:

من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟
تلفن را من گرفتم. من بيشتر خلبان‌ها را مي‏شناختم، چون با بيشتر آنها خيلي به مأموريت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همين طور زنگ زدم، اسمش «انصاري‏» بود. گفتم: صداي من را مي‏شناسي؟ تا صداي ما را شنيد، گفت: سلام عليكم و احوالپرسي كرد. فهميد. گفتم: همين كه مي‏گوييد، درست است. ساعت 5 صبح خلبانها آماده باشند تا من توجيه‏شان كنم. صبح تا هوا روشن شد، شروع كنيم، وگرنه، ديگه منافقين بريزند، اوضاع خراب مي‏شود.

5 صبح، ما رفته بوديم و همه خلبانها توي پناهگاه آماده بودند، توجيه‏شان كرديم كه اوضاع خراب است، دو تا بالگرد جنگي كبري، يك 214 آماده بشوند و با من بيايند. اول ببينم كار را از كجا شروع كنيم. بعد، بقيه آماده باشند تا گفتيم، بيايند. اين دو تا كبري را داشتيم. خودمان توي بالگرد 214 جلو نشستيم. گفتم: همين جور سر پايين برو جلو ببينيم، اين منافقين كجايند. همين‏طور از روي جاده مي‏رفتيم نگاه مي‏كرديم، مردم سرگردان را مي‏ديديم. 25 كيلومتر كه گذشتيم، رسيديم به گردنه چار زبر كه الان، نامش را گذاشته‏اند «گردنه مرصاد».

من يك دفعه ديدم وضعيت غير عادي است، با خاكريز جاده را بستند. يك عده پشتش سنگر گرفتند و با تفنگ سبك مي‌جنگند. اصلا من اسم اينها را ملايكه مي‌گذارم. اينها از كجا آمده بودند؟ كي به آنها مأموريت داده بود؟! معلوم نبود. بالگرد داشت مي‏رفت. يك دفعه نگاه كردم، مقابل اون ‏ور خاك‏ريز، پشت ‏سر هم تانك، خودرو و نفربر همين جور چسبيده بودند و همه معلوم بود مربوط به منافقين است و فشار مي‏آورند تا از اين خاكريز رد بشوند. گرداني بوده از سپاه از همين تيپ انصار الحسين مال همدان. اينها عازم منطقه جنوب بودند توي مسير مي آيند با اينها روبه‌رو مي‌شوند. همانجا خاكريز مي‌زنند. شايد 50 درصد اين گردانها شهيد مي‌شوند، ولي كسي از خاكريز گذر نمي‌كند. به خلبانها گفتم: دور بزنيد، وگرنه ما را مي‏زنند.

به اينها گفتم: برويد از توي دشت؛ يعني از بغل برويم. رفتيم از توي دشت از بغل. معلوم شد كه حدود 3 تا 4 كيلومتر طول اين ستون است.

من كلاه گوشي داشتم. مي‏توانستم صحبت كنم. به خلبان گفتم: اينها را مي‏بينيد؟ اينها دشمنند برويد شروع كنيد به زدن تا بقيه هم برسند. خلبان‌هاي دو تا كبري‏ها رفتند به طرف ستون، ديدم هر دويشان برگشتند. من يك دفعه داد و بيدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتيد؟ گفتند: بابا! ما رفتيم جلو، ديديم اينها هم خودي‏اند.:surprised: چي‏چي بزنيم اينهارو؟! خوب اينها ايراني بودند، ديگه مشخص بود كه ظاهرا مثل خودي‏ها بودند و من هر چه سعي داشتم به آنها بفهمانم كه بابا! اينها منافقند، گفتند: نه بابا! خودي را بزنيم! براي ما مسأله دارد. فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصباني شدم، گفتم بنشين زمين.
او هم نشست زمين. ديديم حدودا 500 متري ستون زرهي نشسته‏ايم و ما هم پياده شديم و من هم به خاطر اينكه درجه‏هايم مشخص نشود، از اين بادگيرها پوشيده بودم، كلاهم را هم انداخته بودم توي بالگرد.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
عصباني بودم، ناراحت كه چه جوري به اينها بفهمانم كه اين دشمن است. گفتم: بابا! من با اين درجه‏ام مسئولم. آمدم كه تو راحت‏ بزني. مسئوليت ‏با منه. گفت: به خدا من مي‏ترسم. من اگر بزنم، اينها خودي‏اند، ما را مي‏برند دادگاه انقلاب. حالا كار خدا را ببينيد! منافقين مثل اينكه متوجه بودند كه ما داريم بحث مي‏كنيم راجع به اينكه مي‏خواهيم بزنيم آنها را. منافقين سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچي بودم. اگر من مي‏خواستم بزنم با اولين گلوله، مغز بالگرد را مي‏زدم. چون با توپ خيلي راحت مي‏شود زد. فاصله يا برد 20 كيلومتري مي‏زنيم، حالا كه فاصله 500 متري، خيلي راحت مي‏شود زد. اينها مثل اينكه وارد هم نبودند، زدند. گلوله 50 متري ما كه به زمين خورد، من خوشحال شدم، چون دليلي آمد كه اينها خودي نيستند.
گفتم: ديدي خودي‏ها را؟ اينها بچه كرمانشاه بودند، با لهجه كرمانشاهي گفتند: به علي قسم، الان حسابش را مي‏رسيم. سوار بالگرد شدند و رفتند. جايتون خالي. اولين راكتي كه زد، كار خدا بود، اولين راكت‏ خورد به ماشين مهماتشان. خود ماشين منفجر شد. بعد هم اين گلوله‏ها كه داخل بود، مثل آتشفشان مي‏رفت ‏بالا. بعد هم اينها را هر چه مي‏زدند، از اين طرف، جايشان سبز مي‏شدند، باز مي‏آمدند.

من ديگه به بالگرد كبري گفتم: بچه‏ها! شماها بزنيد. ما بريم به دنبال راه ديگه. چون فقط كافي نبود كه از هوا بزنيم، بايد كسي را از زمين گير مي‏آورديم. ما ديگه رفتيم شناسايي كرديم. يك عده توي سه راهي روانسر، يك عده توي بيستون، فلاكپ، هر چه گردان بود، اينها را با بالگرد سوار مي‏كرديم، دور اينها مي‏چيديم. مثل كسي كه با چكش مي‏خواهد روي سندان بزند، اول آزمايش مي‏كند، بعد مي‏زند كه درست ‏بخورد. ما ديگه با خيال راحت دور آنها را گرفتيم. محاصره درست كرديم. نيروهاي سپاه هم پس از 24 ساعت از خوزستان رسيد. نيروهاي ارتش هم از محور ايلام آمد. حال بايد حساب كنيد از گردنه چار زبر تا گردنه حسن آباد، 5 كيلومتر طولش است. همه اينها محاصره شدند، ولي هرچي زده بوديم، باز جايش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت‏ با لطف خداوند، اينان چه عذابي ديدند... بعضي از آنها فراري مي‏شدند توي اين شيارهاي ارتفاعات، كه شيارها بسته بود، راه نداشت، هر چه انتظار مي‏كشيديم، نمي‏آمدند. مي‏رفتيم دنبال آنها، مي‏ديديم مرده‌اند. اينها همه سيانور خورده بودند و خودشان را كشته بودند. توي اينها، دخترها مثلا فرماندهي مي‏كردند. از بي‌سيم‏ها شنيده مي‏شد: زري، زري! من به گوشم. التماس، درخواست چه بكنند؟ اوضاع براي آنها خراب بود. ما ديديم اينها هم منهدم شدند...

بعد گفتيم، برويم دنباله اينها را ببنديم كه فرار نكنند. باز دوباره دو تا بالگرد كبري گير آورديم و يك بالگرد 214، كه رفتم به طرف گردنه پاتاق. از اسلام‏آباد رد مي‏شدم، جاده را نگاه مي‏كردم كه ببينم منافقين چگونه رفت و آمد مي‏كنند. ديديم يك وانت با سرعت دارد مي‏رود. حقيقتش دلمون نيامد كه اين يكي از دستمون در برود. به خلبان كبري گفتم: از بغل با اون توپت - توپ 20 ميلي متري خوبي دارند كه از 2-3 كيلومتري خوب مي‏زند- يك رگباري بزن، ترتيبش را بده. گفت: اطاعت مي‌شه. تا آمدم بجنبم، ديدم بالگرد رفته بالاي سرش، مثل اينكه مي‏خواهد اينها را بگيرد، من گفتم: «جلو نرو زيرا اگر بروي جلو، مي‏زنندت.» يك دفعه بالگرد را زدند، ديدم بالگرد رفت، خورد به زمين شخم زده. يك دود غليظي مثل قارچ، بلند شد؛ مثل اينكه دود از كله ما بلند شد كه اي كاش نگفته بوديم: برو! اشتباه كردم. حالا چكار كنيم؟
خلبان را نجات بدهم، ما را هم مي‏زدند. آنجا پر منافق بود. به هر صورت، خلبانها را راضي كردم كه برويم يك آزمايش كنيم، ببينيم مي‏توانيم كه خلبان را نجات بدهيم. ديديم بالگرد دومي گفت: من توپم كار نمي‏كند، نمي‏توانم پشتيباني كنم. برويم آنجا، مي‏زنند. گفتم: هيچي، اينها كه شهيد شدند، برويم به طرف ادامه هدف. رفتيم محل را شناسايي كرديم.

حدود يكي دو گردان نيرو را من توي گردنه پاتاق پياده كردم و راه را بر آنها بستم كه فرار نكنند. برگشتيم، شب شد. صبح ساعت 8 بود كه من توي طاق بستان بودم. يك دفعه، تلفن زنگ زد. فرماندهي هوانيروز گفت: فلان كس! دو تا خلبان پيش من هستند، دو تا خلباني كه ديروز گفتي شهيد شدند. گفتم: چي؟ من خودم ديدم شهيد شدند!

گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبانها رسانديم. تعريف كردند و گفتند:

ما رفتيم آنها را از نزديك كنترل كنيم، ما را زدند. سيستم‌هاي فرمان بالگرد، قفل شد؛ يعني ديگه كنترل نبود. ما فقط با هنر خودمان، زديم به خاك به صورت سينمال، كه سقوط نكنيم. وقتي زديم، يك دفعه ديديم موتور دارد آتش مي‏گيرد ولي ما زنده‏ايم. هنوز يكي از كابين‌ها باز مي‏شد. لكن كابين ديگري باز نمي‏شد، قفل شده بود.
شيشه‏اش را با سنگ شكستيم، آمديم بيرون، دوتايي از اين دود استفاده كرديم و به طرف تپه مقابل فرار كرديم. بعد، منافقين كه آمدند، ديدند جايمان خالي است، رد پايمان را ديدند و ديدند كه ما داريم پاي تپه مي‏رويم. افتادند دنبال ما. بالاي تپه رسيدم. نه اسلحه‏اي داريم نه چيزي.

خدايا! (شهادتين را مي‏گفتيم). كار خدا، يك دفعه ديديم از طرف ايلام دو تا كبري آمدند. اصلا چه جوري شد كه يك دفعه اونجا پيدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع كردند به زدن اينها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اينها از اين ور فرار مي‏كنند، ما از اون ور فرار مي‏كنيم. ما هم از فرصت استفاده كرديم به طرف روستاهايي كه فكر كرديم داخل آنها، ديگه منافق نيست، رفتيم. بعد، رسيديم به روستا، و خيالمان راحت‏ شد كه ديگر نجات پيدا كرديم.
.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا رفتيم توي روستا، مردم دور ما را گرفتند.

منافقين! منافقين! گفتيم: بابا! ما خودي هستيم. ما خلبانيم.:surprised:

گفتند: نه، شما لباس خلباني پوشيديد و شروع كردند به كتك زدن ما. كار خدا يكي از برادرهاي سپاه اونجا پيدا شده، گفته: شما كي را داريد مي‏زنيد؟ كارتشان را ببينيد.

كارتمان را ديدند، گفتند: نه بابا! اينها خلبانند. شروع كردند روبوسي با اينها يك پذيرايي گرم. :D

صبح هم بالگرد كبري آنجا پيدا شده بود. بالگرد كميته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پايگاه، كه آنها را ما حالا ديديم.

به هر حال خداوند متعال در آخر اين روز جنگ يا عمليات «مرصاد» به آن آيه شريفه، عمل كرد كه خداوند در آيه شريفه مي‏فرمايد:

«با اينها بجنگيد، من اينها را به دست ‏شما عذاب مي‏كنم و دلهاي مؤمن را شفا مي‏دهم و به شما پيروزي مي‏دهيم.» (توبه-14)


و نقطه آخر جنگ با پيروزي تمام شد كه كثيفترين و خبيث‌ترين دشمنان ما (منافقين) در اينجا به درك واصل شدند و پيروزي نهايي، ما يك پيروزي عظيمي بود:gol::gol::gol:
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات منتشر نشده ای از شهید صیاد شیرازی

خاطرات منتشر نشده ای از شهید صیاد شیرازی

تیمسار خشمگین بود . چنان خشمگین كه حتی صدایش می‌ لرزید . دوستانش بعدها اعتراف كردند كه در تمام مدت دوستی‌ بلند مدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود كه: « شما چطور توانستید بدون اجازة ی من دست به چنین كاری بزنید ؟ »

كسی در آن لحظه جرأت جواب نداشت . هر چند آن ‌ها همان وقت هم كه تصمیم به چنین كاری گرفتند ، از عواقبش بی‌ اطلاع نبودند ، اما نه در این حد !
ماجرا از این قرار بود كه سال ‌ها پیش ، وقتی كه او شب و روزش را در جبهه می‌ گذراند ، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده‌های شهدا و جانبازان در یكی از شهرک ‌های تازه تأسیس شمال تهران زمین می ‌داد .
آنان كه از زندگی فرمانده شان از نزدیک اطلاع داشتند ، به فكر خانواده ی‌ او افتادند . آن ‌ها فكر می‌ كردند صیاد به خانواده ‌اش بی‌ اعتناست فردا كه آب‌ ها از آسیاب بیفتد ، او حتی زنده هم بماند ، چه بسا خانواده ‌اش سایبانی نداشته باشند . آن روز ها خانواده ی او در خانه ی سازمانی ارتش زندگی می‌ كردند .

پس دوستان او تصمیم گرفتند از رئیس بنیاد شهید برای فرمانده نیروی زمینی كه از قضا خود جانباز هم بود ، قطعه ‌زمینی بگیرند . حجت‌الاسلام كروبی هم كه از زندگی او بی ‌اطلاع نبود ، موافقت كرد و كار صورت گرفت . یاران فرمانده برای این كه او را در مقابل كار انجام شده قرار دهند ، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم كردند و دست به‌كار ساختمان سازی شدند .

تا این كه در نیمه ی كار صیاد فهمید . به آنان به ‌شدت تاخت. عصبانیتش كه فروكش كرد ، از آنان عذر خواست. گفت می‌ داند آنان قصد خدمت به او و خانواده ‌اش را داشته‌ اند اما او چنین استحقاقی ندارد.

بعد برای آقای كروبی نامه نوشت و بعداز تشكر از مساعی او در حل مسكن ایشان ، گفت :




... اكنون در وضعیتی قرار دارم كه احساس می ‌كنم به ازای رسیدن به مسكن بهای گرانی را دارم می‌ پردازم آن هم ثمره ی همه ی مجاهدت ‌های فی‌ سبیل ‌اللهی ( كه اگر خداوند آن را تأیید فرماید ) كه قلبم رضایت نمی‌ دهد چنین شود.

لذا با توجه به این ‌كه خدا می‌ داند نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمی‌ دانم بلكه هم‌ چنان مدیون هستم و باید تا روزی كه نفس در بدن دارم عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم . قاطعانه اقدام فرمایید كه :
« ساختمان نیمه كاره مسكن این‌ جانب را از طرف بنیاد شهید تحویل‌ گرفته و فقط مخارجی را كه اضافه بر وام واگذاری ( مبلغ چهارصد هزار تومان ) هزینه شده است به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم . ».




بعداز تشكیل ستاد كل نیرو های مسلح سرتیپ صیاد‌ شیرازی به عنوان رئیس بازرسی این ستاد منصوب شد . مدتی بعد از سوی فرماندهی‌ كل قوا مسؤولیت جانشینی این ستاد نیز به او محول شد . اكنون بعد از جنگ هم باز بیش ‌تر وقت او برای سازماندهی نیرو های مسلح صرف می‌ شد. همه كسانی‌كه سربازیشان را در آن ستاد گذرانده‌اند، به‌ یاد دارند كه هر روز در مراسم صبحگاهی ، تیمسار صیاد خود به وسط میدان می‌ آمد و به همه تمرین ورزش می‌ داد . این آغاز یک روز سراسر كار برای او بود.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یكی از این سركشی‌ ها متوجه شد كسی پوتین‌ هایش را واكس زده است. از فرمانده منطقه پرسید چه كسی این كار را كرده است. او گفت : «تیمسار ، سرباز مهمانسرا به دستور من این كار را كرده است.»
اخم‌ های تیمسار تو هم رفت. چند بار زیر لب استغفار گفت و آن‌ گاه رو به سوی فرمانده جوان كرد و گفت: این رفتار ها در انسان روحیه ی استكباری ایجاد می‌كند. باید غرور سرباز را حفظ كرد. »
وقتی كه در دانشگاه افسری تدریس می ‌كرد ، تصمیم گرفت عملیات‌ های بزرگ هشت سال دفاع مقدس را به دانشجویان تدریس كند. استقبال دانشجویان باعث شد برای نظام‌ مند شدن این كار ، سازمانی تشكیل دهد . طرح تشكیلاتی نوشت به نام هیأت معارف جنگ.
اولین مشورت در این مورد را خدمت مقام معظم فرماند هی كل قوا در جهت اخذ مجوز ولایتی كار داشتم.

الحمدلله با مطرح كردن این مطلب مقام معظم رهبری من را به انجام این كار ترغیب نموده البته با این فرض كه من هفته‌ای یک جلسه مجاز به منفک شدن از كار سازمانی خویش باشم و هر ماه هم 48 ساعت در روزهای پنجشنبه و جمعه برنامه‌ریزی كرده و به مناطق عملیاتی بروم و به‌همراه گروه، برداشت تحقیقی خود را از منطقه ی عملیاتی انجام بدهم .


او در قالب هیأت معارف جنگ موفق شد فرماندهان بزرگ عملیات ‌های مختلف را به دانشگاه افسری بكشاند بعداز تدریس و نقد و بررسی نظری هر عملیات ، در پایان هر دوره ، دانشجویان به اتفاق اساتید و با حضور همه فرماند هانی كه از ارتش و سپاه در آن عملیات نقش داشته‌اند، در منطقه حضور یابند و از نزدیک محل حوادث را ببینند. این فرصت برای فرماندهان مغتنم بود تا خاطراتشان را بازگویی كنند. تیمسار صیاد موفق شد حداقل سه دوره را خود شخصاً سرپرستی كند.

بعداز سال‌ها دوری از خانه و خانواده ، حالا برای رسیدگی به فرزندانش فرصت بیش ‌تری می‌گذاشت. به دقت به درس و مشق آنان می‌رسید. اعمال و حركاتشان را زیر نظر می‌گرفت و در مسائل مختلف به آنان مشاوره می‌داد.

در انتخاب همسر مناسب برای مریم، ماه‌ ها وقت گذاشت تا این كه از میان همه ی خواستگاران دانشجویی بسیجی را مناسب دامادی خود یافت. حتی از دختر معلولش مرجان هم غافل نبود. او عقب‌افتاده ی ذهنی است. پدر مانند یک عارف شكیبا وجود او را نعمت می ‌پنداشت و به او به چشم یک بهشتی روی زمین می ‌نگریست.

من خدا را شكر و سپاس می‌گویم كه در قلبم محبتی نسبت به این فرزند قرار داده است كه نه تنها از سه فرزند دیگرم كم‌تر نیست بلكه به دلایلی كه وجود دارد به تدریج این محبت بیش‌تر می‌شود .

منبع : کتاب در کمین گل سرخ
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دوستانی که در مورد ایشون مطالب بیشتر و بهتری دارن
دعوت به عمل می آید .......... و به شدت در این تاپیک پذیرای آنها خواهیم بود
:gol::gol::gol:

هر چه ما از شهدا بگوییم باز هم کم گفته ایم و کم
:(
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
متن وصیتنامه ایشان

متن وصیتنامه ایشان

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم، ارحم‌‌الراحمين، رب‌العالمين و صلي‌الله علي محمد واله‌الطاهرين، انالله و انااليه راجعون.

هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق‌الله و رسوله. اللهم زدنا ايماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله‌الا الله وحده لا شريك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدي و دين‌الحق و ان الصديقة‌ الطاهره فاطمه‌الزهرا، سيده نسا العالمين و أن علياً أميرالمؤمنين و الحسن و الحسين و علي‌بن‌الحسين و محمّد‌بن‌علي و جعفربن‌محمّد و موسي‌بن‌جعفر و علي‌بن‌موسي و محمّد‌بن‌علي و علي‌بن‌محمّد و الحسن‌بن‌علي
و الحجه‌القائم‌المنتظر صلوات‌الله و سلامه عليهم ائمتي و سادتي و موالي بهم اتولي و من اعدائهم اتبر و أن‌الموت و النشور حق و الساعة آتية لاريب فيها و أن‌الجنة و النار حق. اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك يا لطيفاً بعباده يا أرحم الراحمين.

خداوندا! اين تو هستي كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولايتت قرار دادي. خدايا! تو خود مي‌داني كه همواره آماده بوده‌ام آنچه را كه تو خود به من دادي، در راه عشقي كه به راهت دارم، نثار كنم. اگر اين نبود، آن هم خواست تو بود.

پروردگارا! رفتن در دست تو است؛ من نمي‌دانم چه موقع خواهم رفت ولي مي‌دانم كه از تو بايد بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهي و آن قدر با دشمنان قسم‌خورده‌ات بجنگم تا به فيض شهادت برسم.



از پدر و مادرم كه حق بزرگي بر گردنم دارند، مي‌خواهم كه مرا ببخشند؛ من نيز همواره برايشان دعا كرده‌ام كه عاقبت به خير شوند. از همسر گرامي و فداكار و فرزندانم مي‌خواهم كه مرا ببخشند كه كمتر توانسته‌ام به آنها برسم و بيشتر مي‌خواهم وقف راهي باشم كه خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده است.


آنچه از دنيا برايم باقي مي‌ماند، حق است كه در اختيار همسرم قرار گيرد. از همه آنهايي كه از من بد ديده‌اند، مي‌خواهم كه مرا به بزرگي خودشان ببخشند و بالاخره از مردان مخلص خودم به ويژه حاج آقا امير رنجبر نيكدل، استدعا دارم در غياب من به امور حساب و كتاب من برسند و با برادران ديگر چون جناب سرهنگ حاج آقا آذريون و تيمسار حاج آقا آراسته در اين باب، تشريك مساعي نمايند.


........................................................................................................
منبع :
http://shomalnews.com/index.php?view&sid=42843
 
بالا