این نوشته جدا از اینکه کمیل را به طر کامل معرفی میکنه علی را هم بهتر میشناسونه برا من که جالب بود(نامه علی به کمیل با ان سابقه ویک اشتباه کوچک و ممماشات و مسامحه نکردن علی با هیچکس
كميل محر)م اسرار امیر المومنین(ع)
از زمان دقيق تولّد كميل، اطلاعى در دست نيست؛ ولى با توجّه به اينكه وى در سال 83 هجرى (زمان شهادت) 90 بهار از عمرش مىگذشته، مىتوان تولّد او را 7 سال قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم؛ يعنى سال پنجم بعثت دانست. بنابراين، كميل در سال هجرت، هفت سال داشته است.
از آنجا كه او بخشى از دوران جوانى خود را در حيات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گذرانده، صحابى بودن وى با گمان قوى همراه است؛ چرا كه طبق آنچه برآورد نموديم، در زمان رحلت آن حضرت، كميل 18 سال داشته است. از اين رو، ابن حجر عسقلانى (773 - 852 ق.) مىگويد:
كميل 18 سال از عمر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را درك نموده است.
معصومان ديگرى كه كميل در خدمت آنان بوده، عبارتند از: امام على، امام حسن، امام حسين و امام سجّاد عليهم السلام؛ بلكه به گواهى دانشمندان رجال، او از خواصّ آن بزرگواران محسوب مىشود.
امام على عليه السلام در خطبه 118 نهج البلاغه به نام برخى از ياران مورد اعتماد خود، اشاره مىنمايد و كميل را مىتوان يكى از مصاديق اين سخن يافت.
روزى آن حضرت به كاتب خود، عبدالله بن ابىرافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ايشان را حاضر نمايد. عبداللّه عرض كرد: اى اميرمؤمنان! آنان را مشخّص فرماييد. حضرتش ده نفر، از جمله كميل را نام برد.اين حديث، بيانگر جايگاه ويژه كميل نزد امام على عليه السلام است.
نمونه دوم را خود كميل نقل مىكند:
با على عليه السلام در مسجد كوفه بودم. نماز عشاء را به جاى مىآورديم كه حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شديم. او راه را در پيش گرفت تا اينكه به بيرون شهر رسيديم. در اين مدّت، حضرتش هيچ سخنى با من نگفت. چون به بيابان رسيديم، حضرت نفسى تازه كرد و فرمود: اى كميل! اين قلبها ظروفى هستند و بهترينشان باظرفيتترين آنهاست. آنچه را مىگويم خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند:
عالِمٌ رَبَّانىٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ؛ دانشمندانِ هدايت يافته از جانب خداوند، فراگيرندگان دانش كه راه نجات را در پيش گرفتهاند و افراد نادانى كه هر سو متمايل و هر بانگى را پيروى مىنمايند. آنها، هم جهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانى نگشته و به ملجأ مورد اعتمادى نيز پناه نبردهاند.
يا كميل! العلمُ خيرٌ مِنَ المال؛ اى كميل! علم از مال بهتر است؛ چرا كه دانش، تو را حفظ مىكند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستى. مال با پرداخت، كاسته مىگردد؛ ولى علم با انفاق، افزون مىشود...
آنگاه اشاره به سينه مبارك خود كرد و فرمود:
هاهْ، هاه اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً؛ آه! آه! در اينجا علوم فراوانى است؛ ولى حاملى براى آنها نمىيابم، بلكه آنچه هست (يكى از سه گروهاند
تيز هوشانى كه دين را وسيله كسب دنيا قرار داده و بر بندگان خدا فخر مىفروشند. متديّنانى نادان كه با اوّلين شبهه بر آنها شك عارض مىگردد و يا شهوت پرستان و مال اندوزانى كه كارى به دين نداشته و به چهارپايان شبيهترند. و اين چنين است كه علم با مرگِ حاملانش مىميرد
گمان مىرود سخنان آن حضرت در جوّ خفقان غصب خلافت ايراد گرديده باشد؛ در آن هنگامى كه آتش جهل، بىتفاوتى، شهوت پرستى و ثروتاندوزى، اركان اصلى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و على عليه السلام مخاطبى براى بيان بخشى از اندوه خود جز امثال كميل نمىيافت!
آخرين سخن در مورد «رازدارى كميل» اينكه: شبى على عليه السلام به همراه كميل از مسجد كوفه عازم منزل بودند؛ در ميان راه به در خانه مردى رسيدند كه در آن وقت از شب با صدايى زيبا و محزون اين آيات قرآن را تلاوت مىكرد:
«اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ يَرْجُو رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوى اَلّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذينَ لايَعْلمُونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُواْلاَلْبابِ»
كميل بدون آنكه سخنى بگويد، صدا و حالت خوش آن مرد، بسيار او را تحت تأثير قرار داده بود؛ در اين هنگام، على عليه السلام روبه كميل كرد و فرمود:
«لاتُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِ النَّارِ؛ صداى اين مرد تو را متعجّب نسازد؛ چرا كه او اهل آتش است و من در آينده تو را آگاه خواهم نمود!»
كميل كه هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخى بودن آن مرد، بسيار شگفت زده شده بود، در فكر فرو رفت و ساكت ماند. مدّت زيادى گذشت تا آنكه ماجراى «نهروان» پيش آمد و خوارج كه بسيارى حافظ قرآن بودند، به جنگ اميرمؤمنان عليه السلام پرداختند و اين داستان با پيروزى حضرت خاتمه يافت. پس از پايان نبرد، كميل همراه على عليه السلام در ميان كشتگان خوارج قدم مىزدند تا آنكه حضرت، نوك شمشير را روى سر يكى از آنها گذاشت و فرمود:
«يا كميل! اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً وَ قائِماً؛ يعنى «اين، همان شخصى است كه آن شب با چنان حالتى مشغول تلاوت قرآن بود و تو رابه تحسين واداشت.» در اين هنگام، كميل بر قدمهاى حضرت افتاد و پاهاى مباركش را بوسيد و از خداوند طلب مغفرت نمود.
اين ماجرا، رازدارى كميل را
به طور كامل واضح مىسازد؛ چرا كه پرده بردارى از چهره شوم خوارج، در زمانى كه آنان چهرههاى متديّن و موجّه جامعه شناخته مىشدند، در تحمّل همگان نبود.
از افتخارات كميل آن است كه فرماندار على عليه السلام در شهر «هيتْ» بود.
از چگونگى و مدّت اين حاكميّت، مدركى در دست نيست به جز نامه آن حضرت به كميل پيرامون آنچه در زمان اين فرماندار اتفاق افتاد. داستان چنين بود:
معاويه در سال 39 هجرى لشكرى متشكّل از 6 هزار نفر،به فرماندهى سُفيان بن عَوف سازماندهى كرد و به آنان مأموريت داد از شهر هيت بگذرند و سپسبه انبار و مداين رفته، اين دو شهر را غارت كنند. اين سپاه در هيت با مقاومتى رو به رو نشد و در شهر انبار، پادگانى كه مىبايست 500 سرباز در آن وجود داشته باشد، تنها 200 نفر در آن مستقر بود. علّت تفرّق آنان بدين قرار بود كه فرماندهى اين پادگان را كميل بر عهده داشت. او مطّلع شده بود كه عدّهاى از هواداران معاويه در شهر «قرقيسا»12 تصميم به حمله و غارت هيت گرفتهاند و كميل بدون هماهنگى با على عليه السلام جمعى از سربازان را با خود برداشته، به سوى قرقيسا حركت نموده بود.
اين امر سبب خشم اميرمؤمنان على عليه السلام گرديد و حضرت نامهاى بدين مضمون خطاببه كميل نوشت:
«ضايع ساختن انسان، مسئوليتى را كه به او واگذار شده، و رنج بردن در كارى كه بر عهده ديگران است، ناتوانىيى آشكار و رأيى فاسد است. حمله تو بر اهل قرقيسا و رها كردن پادگانى كه تو را فرمانده آن قرار داديم، بدون آنكه مدافعى در آن وجود داشته باشد، انديشهاى ضعيف است. پس تو، پُلى براى غارت دشمن گشتهاى. نه قوّتى از خود نشان دادى و نه ترسى در دل دشمن ايجاد كردى، نه شوكت خصم را شكستى، نه مردم شهر را بىنياز ساختى و نه كفايت از امير دارى.»
برخى از شارحان نهج البلاغه همچون: ابن ابىالحديد (656 - 586 ق.) اين نامه را نشان ضعف درونى كميل دانسته و اذعان نمودهاند: پيوسته لشكريان معاويه بر قلمرو كميل حمله مىكردند؛ ولى او توانايى دفاع نداشت. و سپس افزودهاند: كميل براى جبران اين ضعف و سر پوش نهادن بر عجز خود،به شهرهاى تحت سيطره معاويه، مانند قرقيسا حمله مىكرد.15
فساد اين سخن، بر كسى كه تاريخ را مورد مطالعه قرار دهد، پوشيده نيست؛ زيرا همان طور كه قبلاً نيز آورديم، اين نامه تنها و تنها به خاطر يك اقدام ناهماهنگ كميل بوده است و گرنه او در ميدانهاى نبرد، مبارزى شجاع و جنگجويى توانا بوده است. شاهد مدّعاى ما، حوادث مقطعى از تاريخ است كه آن نيز در سال 39 هجرى واقع شده است.
معاويه، لشكرى رابه فرماندهى «عبدالرحمان بن قباث» براى غارت شهرهاى جزيره16 رهسپار كرد. از قضا «شبيب بن عامر» (يار مخلص على عليه السلام) در شهر «نصيبين» كه در همين محدوده واقع شده است، مىزيست؛ او ماجراى ورود سپاه معاويه را در ضمن نامهاى به كميل، كه در هيت بود، گزارش داد.
كميل، لشكرى متشكّل از 600 نفر سواره ترتيب داده،به آن منطقه گسيل كرد. دو لشكر در منطقهاىبه نام «كَفَرتوثا» به يكديگر برخورد نمودند و جنگ در گرفت؛ اما كميل توانست سپاه شام را درهم شكسته، افراد زيادى از آنان را از بين ببرد. او دستور داد نهبه تعقيب فرارى بپردازند و نه به مصدومان آسيب رسانند. در اين جنگ تنها دو نفر از ياران كميل به شهادت رسيدند.
پس از اين واقعه، كميل نامهاى به امام على عليه السلام نوشته و پيروزى خود راا به يشان گزارش داد. آن حضرت نيز پاداش خوبى به كميل عنايت كرد و نامهاى همراه با ابراز رضايت از وى ارسال نمود.17
بنابراين، مسئله نارضايتى امام از كميل، توهّمى بيش نيست.
تلاشها
كميل در حيات طيّبه خود، تلاشها و مبارزاتى درخشان دارد، كه
به برخى از آنها اشاره مىنماييم:
جهاد
او در هر سه جنگى كه در زمان اميرمؤمنان عليه السلام اتفاق افتاد، حضور داشت. در مورد نبرد صفّين، محمد بن سعد زهرى (متوفّاى 230 ق.) - از تاريخنگاران اهل سنّت - مىگويد:
و شهد مع علىّ صفّين18؛ كميل جنگ صفين را در ركاب على عليه السلام حضور يافت.
كميل در جنگ نهروان هم حضور داشت، كه
به آن اشاره شد.
امّا در نبرد جمل (سال 36)، ابن اثير (630 - 555 ق.) مىگويد:
به على عليه السلام گزارش داده شد كه عايشه و طلحه و زبير همدست شده، آهنگ خروج بر عليه حكومت وى را دارند.
آن حضرت، مردم مدينه را در جريان قرار داده، از ايشان براى مقابله با دشمن دعوت به عمل آورد؛ ولى آنان سستى به خرج دادند. آنگاه على عليه السلام كميل نخعى را نزد عبداللّه بن عُمر فرستاد و از او درخواست يارى نمود، كه او نيز همكارى خود را مشروط به همراهى مردم مدينه نمود.19
نمونه ديگر از مبارزات كميل، نبرد با خونآشامى چون: حَجّاج بن يوسف ثقفى است. اين واقعه كه
به «دير الجماجم» معروف شده، در سال 82 هجرى اتفاق افتاد و نبردى بين حجّاج از يكسو و عبدالرّحمان بن محمّد از سوى ديگر بود كه سرانجام
به شكست حجّاج منجر گرديد. تاريخنگاران آوردهاند: كميل در اين نبرد، در جمع قاريان قرآن بود «و كان رجلاً ركيناً؛ و از اركان
به شمار مىآمد.»20
كميل در تبعيد
بُعد ديگر مبارزات كميل، تبعيد اوست. در زمان حاكميت عثمان، برخى از شيعيان امام على عليه السلام مانند: صعصعه و كميل نزد معاويه رفته و از او با لحنى شديد درخواست نمودند از مقام خود كنارهگيرى نمايد! معاويه كه از آنان
به ستوه آمده بود، ايشان را نزد عثمان فرستاد و عثمان نيز آنها را
به شهر «حِمص» تبعيد نمود.21
شُهره عشق
جايگاه والاى «كميل بن زياد» نزد دانشمندان شيعه بر كسى پوشيده نيست. همه محدّثان، مورّخان و اهل رجال، او را در زمره مقرّبان حضرت على عليه السلام ثبت نمودهاند و
به قول حافظ: «منم كه شُهره شهرم
به عشق ورزيدن»، او
به خلوص در بارگاه ائمّه عليهم السلام معروف است.
آيةاللّه سيّد ابوالقاسم خويى قدس سره مىفرمايد: شيخ طوسى، كميل را از اصحاب امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام شمرده و شيخ مفيد در كتاب اختصاص او را از سابقين و مقرّبين
به على عليه السلام معرّفى نموده و ابن داود نيز كميل را از خواصّ اصحاب اين دو امام معصوم عليهما السلام ياد كرده است.
آيةاللّه خويى در پايان مىگويد:
عظمت و قرب كميل نزد على عليه السلام از واضحاتى است كه شكّى در آنها نيست.
اكثر دانشمندان اهل سنّت نيز كميل را
به نيكى و عظمت ياد نمودهاند.
ابن سعد زهرى (متوفّاى 230 ق.) مىگويد:
كميل، مردى شريف و در خاندان و قبيله خود فرمان روا بود.
حافظ ابوحجّاج يوسف المزى (742 - 654 ق.) مىنويسد:
كميل، مردى شريف و در خاندانش مورد اعتماد بود.
البته برخى از عالمان اهل سنّت چون: ابن حبّان (متوفّاى 354 ق.) زبان
به مذمّت كميل گشوده و اشكالاتى نسبت
به او ايراد نمودهاند؛ مانند: رافضى بودن، افراط در حُبّ على عليه السلام و نقل معجزات على عليه السلام. و بدين سبب برخى از آنان در مورد كميل گفتهاند: و كان بلاءً من البلاء.25
اما بر هوشمندان آگاه
به مقام ائمّه عليهم السلام مخفى نيست كه آنچه را ايشان
به عنوان نقص ذكر نمودهاند، عين فضيلت و نشان معرفت است.
شهادت
از افتخاراتى كه نصيب كميل شد، شهادت او توسّط سفّاكى
به نام حَجّاج بن يوسف است. اين افتخار در 90 سالگى كميل و در سال 83 هجرى اتفاق افتاد. جالب است كه على عليه السلام از شهادت كميل و كيفيت آن، خبر داده بود. علاّمه مجلسى مىگويد:
و كذلك اخبر عليه السلام بقتل جماعة منهم حجر بن عدى و رشيد الهجرى و كميل بن زياد و...26
شيخ مفيد، ماجراى شهادت كميل را چنين آورده است:
چون حجّاج فرماندار كوفه شد، در پى كميل برآمد. كميل گريخت و پنهان شد. حجّاج كه اين خبر را شنيد، حقوق فاميل و قبيله كميل را از بيت المال قطع نمود. وقتى كميل از جريان مطّلع شد، با خود گفت: من پيرى سال خورده هستم و عمرم
به سر آمده است؛ روا نيست كه
به خاطر من حقوق قبيلهام قطع گردد. پس، از مخفيگاه خود بيرون آمده، وارد كوفه شد و خود را تسليم حجّاج نمود. هنگامى كه حجّاج او را ديد، گفت: بسيار دوست داشتم تو را بيابم!
كميل گفت: آوازت را بر من درشت نكن و مرا
به مرگ تهديد منما!
به خدا سوگند كه از عمرم چيزى باقى نمانده جز مانند باقى مانده غبار. هرچه مىخواهى درباره من انجام بده، فانّ الموعد للّه؛ زيرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از كشتن، حساب در كار است. و همانا اميرمؤمنان عليه السلام
به من خبر داده كه تو قاتل من هستى!
حجّاج گفت: پس حجّت بر تو تمام است!
كميل گفت: اين در صورتى است كه قضا و قدر
به دست تو باشد!
حجّاج گفت: آرى،
به دست من است. تو در زمره قاتلان عثمان بن عفّان هستى!
سپس
به مأمورانش اشاره كرد: بزنيد گردنش را!...
شيخ مفيد در پايان اين ماجرا مىنويسد:
اين روايتى است كه راويان عامّه از راستگويان خود نقل كردهاند و شيعيان نيز در نقل با آنها شريكند، كه مضمون آن از معجزات على عليه السلام و جزء براهين و بيّنات دانشهاى غيبى على عليه السلام است.27