بیایین تو خاطره تعریف کنید.

scutcher

عضو جدید
سلام بچه های باشگاه

اینجا بیاییم دور هم بهترین خاطراتمون ( قشنگاش و شیریناش رو) واسه هم بگیم. خاطره هرچی عاشقانه تر باشه که چه بهتر.

ای ولا;)
 

scutcher

عضو جدید
اولیش رو خودم میگم:

کوچیک که بودم کلاس دوم دبستان یه معلم داشتیم که خیلی مهربون بود و خوشگل :D ( از همون کوچیکی شیطون بودم ) از اونجایی که من هم بلوند و سفید و خوشگل بودم همه ملت تو کف من بودن.
این خانوم معلم هر سری میومد سر کلاس همش منو نگاه میکرد و آخرای کلاس که درس تموم میشد به من میگفت برم جلو کنار میزش بشینم تا با هم حرف بزنیم:surprised::D من اون موقع شنیده بودم که یه پسر نباید با زنای غریبه دیگه حرف بزنه واسه همین سختم بود:redface: هر سری که خانوم معلمم آخرای کلاس منو می برد پیش خودش و رو موهام دست میکشید و باهام شوخی میکرد و حرف میزد من خیلی خجالت میکشیدم اما چون معلمم بود و هم چون دوستش داشتم هیچی نمیگفتم. خانوم معلممون هم میگفت پسر خوب به این میگن.. بچه ها یاد بگیرین!
یه روز که زنگ آخر بود و خانوم منو برده بود پیش خودش یهو بابام اومد دنبالم که منو زودتر ببره خونه, من به محض اینکه بابام رو دیدم که منو تو بغل خانوم معلم دیده شرمسار شدم و زدم زیر گریه و تو اون حالت گریه میگفتم : :crying: بابایی تقصیر من نیست, این همش منو میاره جلو بغل میکنه میبوسه منو, اههههههههههه...

الان که هر دفعه به این جریان فک میکنم کلی میخندم:biggrin:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه بچه که بودمممم...بچه بودما:ی
داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانم معلم کلاس دومم بود:ی
از قضا برف سهمگینی هم اومده بود ....خلاصه ما هم دسپاچهههه:cool::cry::redface::D
هی من میدویدم هی مامان خرامان خرامان دنبالم میومد
هی من به خودم میپیچیدم هی مامان با متانت به طبیعت ناب خیره شده بود:razz:
خلاصه خودمونو راحت کردیمو شلواره بدجور خیس شد:ی:D:cool::confused:
یهو دیدم مامان داره زیر زیرکی میخنده
هی بهم دلداریم میداد اشکال نداره سردت شده دخترم:D
منم اینجوری:(:cry:
خلاصه قسمممم میدادم مامان توروخدا رفتی خونه به حمید اینا نگی من ....ما
بگو سر خوردم :ی
چشمتون روز بد نبینه انگشت شصتمو گذاشتم تو خونه مامانه شروع کرد به خندیدن
هی من:cry: نه
سر خوردم....:cool::redface:
خلاصه تا چن روز مارو دس مینداختن دیگه....:ی
 

scutcher

عضو جدید
یادمه بچه که بودمممم...بچه بودما:ی
داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانم معلم کلاس دومم بود:ی
از قضا برف سهمگینی هم اومده بود ....خلاصه ما هم دسپاچهههه:cool::cry::redface::D
هی من میدویدم هی مامان خرامان خرامان دنبالم میومد
هی من به خودم میپیچیدم هی مامان با متانت به طبیعت ناب خیره شده بود:razz:
خلاصه خودمونو راحت کردیمو شلواره بدجور خیس شد:ی:D:cool::confused:
یهو دیدم مامان داره زیر زیرکی میخنده
هی بهم دلداریم میداد اشکال نداره سردت شده دخترم:D
منم اینجوری:(:cry:
خلاصه قسمممم میدادم مامان توروخدا رفتی خونه به حمید اینا نگی من ....ما
بگو سر خوردم :ی
چشمتون روز بد نبینه انگشت شصتمو گذاشتم تو خونه مامانه شروع کرد به خندیدن
هی من:cry: نه
سر خوردم....:cool::redface:
خلاصه تا چن روز مارو دس مینداختن دیگه....:ی


از دختر شاه پریون خیلی خوشم میاد, همیشه پایه هست, همیشه شاداب و سر زنده هستی, آفرین. مرسی بابت خاطره قشنگت! جیشو! حالا یه خاطره از بزرگسالیت بگو!

راستی , شاید باورت نشه, اما هر وقت پستهات رو میخوندم میدونستم مامانت باید معلم بوده باشه! اخلاقت عینه خودمه, آخه مامان منم معلمه !
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دختر شاه پریون خیلی خوشم میاد, همیشه پایه هست, همیشه شاداب و سر زنده هستی, آفرین. مرسی بابت خاطره قشنگت! جیشو! حالا یه خاطره از بزرگسالیت بگو!

راستی , شاید باورت نشه, اما هر وقت پستهات رو میخوندم میدونستم مامانت باید معلم بوده باشه! اخلاقت عینه خودمه, آخه مامان منم معلمه !

:d قربانتتتت مرسی مرسی مرسی
خودتی جیشو:(
سلام مخصوووووص برسون مشتی:ی

خاطره از بزرگسالییییمممم...بزا ببینم یادم هس

یادش بخیر پارسال زمینی رفتیم سوریه گروپس ما(ما و دو تا از دوستای بابام و خانوادشون) اخر اتوبوس نشسته بودیم
خلاصه بساط بزن برقص و >>> من یه پرندممممم ارزو دارمممم تو بالم باشییی تو بالم باشی
دیگه همه مارو به این شعر میشناختن
داماد دوست بابام خییلیییییییییییییییییی ادم باحالی بود ینی من و خواهرم از دست این اسایش نداشتیم پشت سر ما ام نشسته بود ما فقط وقت میکردیم نفس بکشیم یه بند داشتیم میخندیدم به این بشر:ی
خلاصه یه جا تو مسجد(نزدیک مرز) جمع شده بودیم تا اتوبوس رد شه و.... وقت ناهار شد
در ضمن اینم بگم اخوند جون کاروانمون ازینکه ما ارازل اوباش باهاش بودیم کلی شرمسار بود:ی هی استغفار میکرد جای ما:ی
یه هو دیدیم این پیمان پیرن سوخته(همون دوماد دوست بابام) جلدی پرید ور دل اخونده نشست و بعد چن دقه اومد پیش ما:ی:surprised:
خلاصه هی برمیگشت به اخونده نیگا نیگا میکرد هی دستشو به نشانه ارادت و ... تکون میدادو هی نیشخند میزد
:D
این اخونده هم لاغر مردنیییی نازی هی نوشابه میخورد هی لبخند تلخی نثار این پیمان میکرد:ی
نگو این ورپریده یه نون فلفل مالیده رو به نحو خیلی زیرکانه ای قاطی نونای اون بد بخت کرده اونم هی میسوختتتت هی نوشابه میخورد هی میخندید
:D:biggrin:
اینقققد به این بشررر خندیدیمممم که من خودم شخصا خون بالا اوردم:ی:redface:اخی ولی خیلی گناه داشت:ی
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
:d قربانتتتت مرسی مرسی مرسی
خودتی جیشو:(
سلام مخصوووووص برسون مشتی:ی

خاطره از بزرگسالییییمممم...بزا ببینم یادم هس

یادش بخیر پارسال زمینی رفتیم سوریه گروپس ما(ما و دو تا از دوستای بابام و خانوادشون) اخر اتوبوس نشسته بودیم
خلاصه بساط بزن برقص و >>> من یه پرندممممم ارزو دارمممم تو بالم باشییی تو بالم باشی
دیگه همه مارو به این شعر میشناختن
داماد دوست بابام خییلیییییییییییییییییی ادم باحالی بود ینی من و خواهرم از دست این اسایش نداشتیم پشت سر ما ام نشسته بود ما فقط وقت میکردیم نفس بکشیم یه بند داشتیم میخندیدم به این بشر:ی
خلاصه یه جا تو مسجد(نزدیک مرز) جمع شده بودیم تا اتوبوس رد شه و.... وقت ناهار شد
در ضمن اینم بگم اخوند جون کاروانمون ازینکه ما ارازل اوباش باهاش بودیم کلی شرمسار بود:ی هی استغفار میکرد جای ما:ی
یه هو دیدیم این پیمان پیرن سوخته(همون دوماد دوست بابام) جلدی پرید ور دل اخونده نشست و بعد چن دقه اومد پیش ما:ی:surprised:
خلاصه هی برمیگشت به اخونده نیگا نیگا میکرد هی دستشو به نشانه ارادت و ... تکون میدادو هی نیشخند میزد
:D
این اخونده هم لاغر مردنیییی نازی هی نوشابه میخورد هی لبخند تلخی نثار این پیمان میکرد:ی
نگو این ورپریده یه نون فلفل مالیده رو به نحو خیلی زیرکانه ای قاطی نونای اون بد بخت کرده اونم هی میسوختتتت هی نوشابه میخورد هی میخندید
:D:biggrin:
اینقققد به این بشررر خندیدیمممم که من خودم شخصا خون بالا اوردم:ی:redface:اخی ولی خیلی گناه داشت:ی
نمیری پری:w15::w15::w15::w15::w15:
 

scutcher

عضو جدید
:d قربانتتتت مرسی مرسی مرسی
خودتی جیشو:(
سلام مخصوووووص برسون مشتی:ی

خاطره از بزرگسالییییمممم...بزا ببینم یادم هس

یادش بخیر پارسال زمینی رفتیم سوریه گروپس ما(ما و دو تا از دوستای بابام و خانوادشون) اخر اتوبوس نشسته بودیم
خلاصه بساط بزن برقص و >>> من یه پرندممممم ارزو دارمممم تو بالم باشییی تو بالم باشی
دیگه همه مارو به این شعر میشناختن
داماد دوست بابام خییلیییییییییییییییییی ادم باحالی بود ینی من و خواهرم از دست این اسایش نداشتیم پشت سر ما ام نشسته بود ما فقط وقت میکردیم نفس بکشیم یه بند داشتیم میخندیدم به این بشر:ی
خلاصه یه جا تو مسجد(نزدیک مرز) جمع شده بودیم تا اتوبوس رد شه و.... وقت ناهار شد
در ضمن اینم بگم اخوند جون کاروانمون ازینکه ما ارازل اوباش باهاش بودیم کلی شرمسار بود:ی هی استغفار میکرد جای ما:ی
یه هو دیدیم این پیمان پیرن سوخته(همون دوماد دوست بابام) جلدی پرید ور دل اخونده نشست و بعد چن دقه اومد پیش ما:ی:surprised:
خلاصه هی برمیگشت به اخونده نیگا نیگا میکرد هی دستشو به نشانه ارادت و ... تکون میدادو هی نیشخند میزد
:D
این اخونده هم لاغر مردنیییی نازی هی نوشابه میخورد هی لبخند تلخی نثار این پیمان میکرد:ی
نگو این ورپریده یه نون فلفل مالیده رو به نحو خیلی زیرکانه ای قاطی نونای اون بد بخت کرده اونم هی میسوختتتت هی نوشابه میخورد هی میخندید
:D:biggrin:
اینقققد به این بشررر خندیدیمممم که من خودم شخصا خون بالا اوردم:ی:redface:اخی ولی خیلی گناه داشت:ی


ای ول ای ول! دمت گرم!! اما با اتوبوس تا سوریه! نشیمنگاه آدم .... میشه!!!

من عاشق رقصیدن دخترای فامیل تو مینی بوس هستم! آخ که چه حالی میده! صدای ضبط مینی بوس هم اصلا باس نداره! فقط هیجان میده! جمع کف میزنن و تو اون وسط میرقصی! ای خدا یعنی میشه دوباره مام بریم جنگل خانوادگی
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بارم یادمه رفته بودیم اصفهان.... این بابای ما قربون قد و بالاش بشم خیلیی ادم شوخی بود
خلاصه سر شوخیو وا کرده بود و ....
رفته بودیم میدون امام اون قسمت انعکاس....
خلاصه هرکودومممون برا خودمون می پلکیدیمو...اونجام با دوست بابام اینا رفته بودیم
بعد یهو دیدیم این دوتا غیبشون زد(بابامو دوستش):ی
اینور نیگا کن اونور نگا کن دیدیم بللهههه
پدر ما خیلی خجسته :ی یه جا نشسته مردم دورش جمع شدن .....
داره واسشون اواز میخونه:ی
این مردم ندید بدیدم هی از ناموس ما فیلم میگرفتن:ی
خلاصه غش کرده بودیم از خنده....یهو مامانم یه چشمی اومد بابام حساب کار دستش اومدو خودشو جمو جور کرد:ی
بالاخره دیگه غیرت داریم رو ناموسمون:ی
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز

:ی خواهش میکنم
بالاخره که چی
همه میمیرن:ی
ای ول ای ول! دمت گرم!! اما با اتوبوس تا سوریه! نشیمنگاه آدم .... میشه!!!

من عاشق رقصیدن دخترای فامیل تو مینی بوس هستم! آخ که چه حالی میده! صدای ضبط مینی بوس هم اصلا باس نداره! فقط هیجان میده! جمع کف میزنن و تو اون وسط میرقصی! ای خدا یعنی میشه دوباره مام بریم جنگل خانوادگی
واقعا هم نشیمنگاه ادم چیز میشه هاااااااا
ینی روزای اخر همه وایساده بودن
عضوی برای نشستن وجود نداشت:ی
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سال یادمه عید همه فامیل خونه ما جمع بودن
بعد این بابای جیگمل من یه بازی از خودش در وکرد:ی:D
همه موبایلارو جمع کرد (یادمه موبایل خودش اون زمان تلفن عمومی یا به زبان ساده تر گوش کوب نارنجی بود....ازین 1100 هاااا یه قاب نارنجیییی هویجییی انداخته بود روش ملسسس)
خلاصه همه به زور و با اخم و تخم موبایلاشونو دادن بهش و نمدونستن میخواد چه بلایی سر موبایلاشون بیاد:D:cool:
یهو رفت بعد چن مین اومد با یه کیسه نون خشک:surprised::eek:
بلههه... اقا همه موبایلارو قاطی نون خشکا کرده بود مثه عروسسااا جولو همه کیسه نون خشک تاروف میکرد هرکی هرچی به دستش میرسید ور میداش
:D
چن ثانیه هم بیشتر وخ نداشتی وگرنه نون خشک گیرت میومد:ی
یادمه به زور موبایل خودشو میخواس غالب دختر خالم کنه ...اونم حساسس داش اشکش در میومد تازه n91 گرفته بود:D
خلاصه ناقلا یه ماشین حسابم قاطی موبایلا کرده بود(ازونا ه شبیه موبایله..) که اونو بندازه به بقیه یه دونه اشانتیون اخر سر واسه خودش بمونه:ی
گیررر داده بود امشب باید موبا دست صاحبای جدید باشه....اونایی که زید میدو...داشتن سرررخخخ شده بودن مث لبو:ی:D
ولی این خوشبختی دووم نیاورد و همه موبای خودشونو پس گرفتن ..تا چن روزم از سوراخای موبشون پودر نون خشک در میاوردن:ی:D
خیلی باحال بود یادش بخیر
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
اه اه
تاحالا اینهمه ادم بی ذوق یه جا ندیده بودم
کوفتتون شه یه کم خاطره تعریف کنید دیگه انگشتای پام درد گرفت از بس تایپ کردم:ی
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
خو خاطره عشقیمون کجا بود:دی ا
استاتر گفته عشقی خووووووو
صب کن.....
مممممممممممممممممم
اهااااان
یه روز منو 2 تا از دوستای فابریکم عصبانی از دسته انتخاب واحده کذایی از اموزش که در طبقه دوم واقع شده بود میخواستیم بریم دفتر گروه که طبقه پایین بو د هممونم این شکلی:exclaim:
یه دفعه یکی از دوستام سر خورد از پله ها داشت سر میخورد یه پسره 4 تا پله پایین تر بود رو دو زانو نشست گفت یا علی میخواست بگیرتش:biggrin:اون یکی دوستمم که غش کرده بود از خنده من در صدمه ثانیه ای دست دوستمو گرفتم و به هر جون کندنی گرفتمش.....
قیافه پسره واقعا خنده دار بود ما فقط از دانشکده زدیم بیرون یه نیم ساعتی فقط میخندیدیم:biggrin:
ولی بنده خدا دوستم 2 هفته رفت فیزیوتراپی کمرش نابود شده بود...
خوب بود؟؟:redface:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
خو خاطره عشقیمون کجا بود:دی ا
استاتر گفته عشقی خووووووو
صب کن.....
مممممممممممممممممم
اهااااان
یه روز منو 2 تا از دوستای فابریکم عصبانی از دسته انتخاب واحده کذایی از اموزش که در طبقه دوم واقع شده بود میخواستیم بریم دفتر گروه که طبقه پایین بو د هممونم این شکلی:exclaim:
یه دفعه یکی از دوستام سر خورد از پله ها داشت سر میخورد یه پسره 4 تا پله پایین تر بود رو دو زانو نشست گفت یا علی میخواست بگیرتش:biggrin:اون یکی دوستمم که غش کرده بود از خنده من در صدمه ثانیه ای دست دوستمو گرفتم و به هر جون کندنی گرفتمش.....
قیافه پسره واقعا خنده دار بود ما فقط از دانشکده زدیم بیرون یه نیم ساعتی فقط میخندیدیم:biggrin:
ولی بنده خدا دوستم 2 هفته رفت فیزیوتراپی کمرش نابود شده بود...
خوب بود؟؟:redface:


اااا باریکلاااا خیلی مشت بود
اگه یه کم پیاز داغشو زیاد میکردی بیترم میشد
مثلا میتونستی اخر داستان دوستتو بکشی
یا نهایتش یه زندگی بدون کمر براش در نظر میگرفتی:ی
حالا بازم بوگو
تا منم یادم بیاد
ماشالا:ی
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
اااا باریکلاااا خیلی مشت بود
اگه یه کم پیاز داغشو زیاد میکردی بیترم میشد
مثلا میتونستی اخر داستان دوستتو بکشی
یا نهایتش یه زندگی بدون کمر براش در نظر میگرفتی:ی
حالا بازم بوگو
تا منم یادم بیاد
ماشالا:ی
دلم نیومد:دی
دفعه بعد ایشالا....
اخه من کلا خاطره گوییم خوب نیس فقط به خاطره دلتو گفتم(شکلکه کشیدن خجالت،اااااااااا پس چرا پاره شد :دی)
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم نیومد:دی
دفعه بعد ایشالا....
اخه من کلا خاطره گوییم خوب نیس فقط به خاطره دلتو گفتم(شکلکه کشیدن خجالت،اااااااااا پس چرا پاره شد :دی)

بورو دیگه ازت نا امید شدم
شیرمو حلارت نمیکنم:ی

وایسا یه خاطره دیگه ازون پیمان یادم اومد

یه شب تو یه مسجد کوچیکی واسه نماز وایسادیم بعد اونقد سرد بود هیشکی دلو دماغ نماز خوندن نداش:ی(استغغفرلله)
همه چسبیده بودن به هم و گرم میکردن خودشونو...این وسط یه حاش خانوم گیر داده بود بین اونهمه پای دراز شده نماز اقامه کنه:ی
حالا مام خسسسّه بیحال این پیمانم هی مسخره بازی در میوورد مام به زور جولو خودمونو میگرفتیم به هرحال مکان فرهنگی بودو...
خلاصه داداش منم پاهاش قده بچه نهنگه
دراز کرده بودو دیگه خودتون میدونین چه فضای عطراگینی بود
این خانومم درس جولو پای داداش ما وایساده بود به نماز هی که میرف سجده دوتا انگشت داداش مام میرف جفت سوراخای دماغ این بیچاره
اینم هی سررخخخخ هی سیاااا
سر نمازم که نمتونس چیزی بگه
نماز اولش تموم شد گف: اقا پسر اگه میشه پاهاتو جمع کن گناه داره جولو ت دارن نماز میخونن
حالا بیاو درستش کن داداش منم لج کرده بود الا و بلا من میخوام پاهامو دراز کنم
این پیمانم هی مزه میریخت:حاج خانوم ثواب داره ...هرچی سخت تر نماز بخونی بیشتر بالا میره و....
حاج خانومه گف: حد اقل یه تسبیح بزار جولو پات من نمازم درست باشه
حالا ببینا!:ی
پیمانم باز سلیقه به خرج داد گف: حاج خانوم اگه همین جوراباشو یه سری گرهای ریزی بدی عین تسبیح میشه...:eek::surprised::surprised::confused::D:biggrin:
اقا مارو داری مررررررده بودیم از خنده:D
ینی داشت جفنگ میگفتا طفلی حاج خانومه هی صلوات میفرستاد
مونده بود چی بگه:ی:razz:
 

scutcher

عضو جدید
بورو دیگه ازت نا امید شدم
شیرمو حلارت نمیکنم:ی

وایسا یه خاطره دیگه ازون پیمان یادم اومد

یه شب تو یه مسجد کوچیکی واسه نماز وایسادیم بعد اونقد سرد بود هیشکی دلو دماغ نماز خوندن نداش:ی(استغغفرلله)
همه چسبیده بودن به هم و گرم میکردن خودشونو...این وسط یه حاش خانوم گیر داده بود بین اونهمه پای دراز شده نماز اقامه کنه:ی
حالا مام خسسسّه بیحال این پیمانم هی مسخره بازی در میوورد مام به زور جولو خودمونو میگرفتیم به هرحال مکان فرهنگی بودو...
خلاصه داداش منم پاهاش قده بچه نهنگه
دراز کرده بودو دیگه خودتون میدونین چه فضای عطراگینی بود
این خانومم درس جولو پای داداش ما وایساده بود به نماز هی که میرف سجده دوتا انگشت داداش مام میرف جفت سوراخای دماغ این بیچاره
اینم هی سررخخخخ هی سیاااا
سر نمازم که نمتونس چیزی بگه
نماز اولش تموم شد گف: اقا پسر اگه میشه پاهاتو جمع کن گناه داره جولو ت دارن نماز میخونن
حالا بیاو درستش کن داداش منم لج کرده بود الا و بلا من میخوام پاهامو دراز کنم
این پیمانم هی مزه میریخت:حاج خانوم ثواب داره ...هرچی سخت تر نماز بخونی بیشتر بالا میره و....
حاج خانومه گف: حد اقل یه تسبیح بزار جولو پات من نمازم درست باشه
حالا ببینا!:ی
پیمانم باز سلیقه به خرج داد گف: حاج خانوم اگه همین جوراباشو یه سری گرهای ریزی بدی عین تسبیح میشه...:eek::surprised::surprised::confused::D:biggrin:
اقا مارو داری مررررررده بودیم از خنده:D
ینی داشت جفنگ میگفتا طفلی حاج خانومه هی صلوات میفرستاد
مونده بود چی بگه:ی:razz:

خوش به حال پیمان!!!
 

scutcher

عضو جدید
بعد از سربازی در سپیده دم جوانی ما پاشدیم رفتیم دانشگاه, ملت هم همه اینجوری شدن:eek: مخصوصا دخترا
آخه میدونی پسر خوشتیپ! مهندس! سربازی رفته! پولدار! و ...
خلاصه هلوی پوست کنده و تپل مپلی بودیم واسه خودومون که فقط کافی بود یه دختر بیاد ما رو بندازه تو گلو! اصلا گاز ماز هم لازم نبید بزنه! خودم سر میخوردم میرفته تا ته روده بزرگش! ( باز میومدم بیرون!:D)
خلاصه خیلی کارم درست بود و اعتماد بنفسم در حد تیم ملی پاراالمپیک ایران بود. هر دختری اندر کف بنده بود... تا اینکه متوجه شدم یه دختر که خیلی خوشگل و ناز بود به من بی محلی میکنه و واسم قمیش میاد و تحویل نمیگیره ما رو. آقا مارو میگی تمام فکر ذکرمون شده بود این دختره.
روز و شب, شب و روز در فکر ایشون بودیم, تیریپ عاشق شدیم! خیلی افسرده! اما اصلا به روی خودم نمیوردم.:cry:

تا اینکه یه روز صبح زود وقتی وارد یه کلاس شدم دیدم این دختره با دوستش فقط تو کلاس هستن, من هم رفتم یه گوشه واسه خودم گرفتم نشستم که یهو شنیدم که دوست این دختر قصه ما به این دختره داره میگه:

- بیا اینم از عشقت که اومد, حالا دیگه از تیریپ ناله بیا بیرون مژگان.
- هیییییییییس! میشنوه!!!:heart:

آقا ما فهمیدیم بعلــــــــه طرف عاشق ما هست و ما خبر نداریم:D! در نشیمنگاهم تالار عروسی وا شد;)! اما بعدش خیلی پررو شدم :cool:و خودمو میگرفتم! بعد چند وقت با این دختره دوست شدم و فهمیدم عجب عفریته ای هست:cry:! وای وای! روزگارم رو سیاه کرد! اشکمو در آوورد خدا اشکشو در بیاره! ناکس!:razz:

به نامزدم نگینا:redface:! اما الان هم با اینکه دلم ازش پره , بازم دلم واسش تنگه!تا همین چند وقت پیش همش تو شهر میدیدمش اما الان نمیدونم کجا گم و گور شده دیگه نمیبینمش.:(
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه بچه که بودمممم...بچه بودما:ی
داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانم معلم کلاس دومم بود:ی
از قضا برف سهمگینی هم اومده بود ....خلاصه ما هم دسپاچهههه:cool::cry::redface::D
هی من میدویدم هی مامان خرامان خرامان دنبالم میومد
هی من به خودم میپیچیدم هی مامان با متانت به طبیعت ناب خیره شده بود:razz:
خلاصه خودمونو راحت کردیمو شلواره بدجور خیس شد:ی:D:cool::confused:
یهو دیدم مامان داره زیر زیرکی میخنده
هی بهم دلداریم میداد اشکال نداره سردت شده دخترم:D
منم اینجوری:(:cry:
خلاصه قسمممم میدادم مامان توروخدا رفتی خونه به حمید اینا نگی من ....ما
بگو سر خوردم :ی
چشمتون روز بد نبینه انگشت شصتمو گذاشتم تو خونه مامانه شروع کرد به خندیدن
هی من:cry: نه
سر خوردم....:cool::redface:
خلاصه تا چن روز مارو دس مینداختن دیگه....:ی
مامان به من چیزی نگفته بودااااااااا
من خودم فهمیدم
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از سربازی در سپیده دم جوانی ما پاشدیم رفتیم دانشگاه, ملت هم همه اینجوری شدن:eek: مخصوصا دخترا
آخه میدونی پسر خوشتیپ! مهندس! سربازی رفته! پولدار! و ...
خلاصه هلوی پوست کنده و تپل مپلی بودیم واسه خودومون که فقط کافی بود یه دختر بیاد ما رو بندازه تو گلو! اصلا گاز ماز هم لازم نبید بزنه! خودم سر میخوردم میرفته تا ته روده بزرگش! ( باز میومدم بیرون!:D)
خلاصه خیلی کارم درست بود و اعتماد بنفسم در حد تیم ملی پاراالمپیک ایران بود. هر دختری اندر کف بنده بود... تا اینکه متوجه شدم یه دختر که خیلی خوشگل و ناز بود به من بی محلی میکنه و واسم قمیش میاد و تحویل نمیگیره ما رو. آقا مارو میگی تمام فکر ذکرمون شده بود این دختره.
روز و شب, شب و روز در فکر ایشون بودیم, تیریپ عاشق شدیم! خیلی افسرده! اما اصلا به روی خودم نمیوردم.:cry:

تا اینکه یه روز صبح زود وقتی وارد یه کلاس شدم دیدم این دختره با دوستش فقط تو کلاس هستن, من هم رفتم یه گوشه واسه خودم گرفتم نشستم که یهو شنیدم که دوست این دختر قصه ما به این دختره داره میگه:

- بیا اینم از عشقت که اومد, حالا دیگه از تیریپ ناله بیا بیرون مژگان.
- هیییییییییس! میشنوه!!!:heart:

آقا ما فهمیدیم بعلــــــــه طرف عاشق ما هست و ما خبر نداریم:D! در نشیمنگاهم تالار عروسی وا شد;)! اما بعدش خیلی پررو شدم :cool:و خودمو میگرفتم! بعد چند وقت با این دختره دوست شدم و فهمیدم عجب عفریته ای هست:cry:! وای وای! روزگارم رو سیاه کرد! اشکمو در آوورد خدا اشکشو در بیاره! ناکس!:razz:

به نامزدم نگینا:redface:! اما الان هم با اینکه دلم ازش پره , بازم دلم واسش تنگه!تا همین چند وقت پیش همش تو شهر میدیدمش اما الان نمیدونم کجا گم و گور شده دیگه نمیبینمش.:(
این تیکه جالبی بود
 

mirror_life2006

عضو جدید
من میخام از خاطرات دورانه نوجوانیم بگم عرضم به حضوره دوستان من 16 سالم که بود گواهینامه نداشتم و همیشه دوزدکی ماشینه بابامو ور میداشتم میرفتم بیرون دیونه بودم دیگه بد جور عشقه ماشین داشتم خدارو شکر هیچ وقتم تصادف نکردم یه روزی از روزها با دوستم هماهنگ شده بودم که ماشینو ور دارم برم دنباله دوستم بریم بچرخیم ورداشتم رفتم اونجا که قرار گذاشته بودیم سوارش کردم رفتیم داخله شهر دوستم گفت که پارک کن اینجا بریم به حسابه من بستنی بخوریم تابستونم بود خیلیم گرم بود منم ظهرا ور میداشتم ماشینو گفتم باشه تو پیاده شو به من فرمون بده دنده عقب پارک کنم گفت باشه منم ناشی بودم دیگه فرمونو چرخوندم پارک کنم رفتم عقب هی رفتم هی رفتم تا اینکه خوردم به ماشینه عقبی تقم صدا داد بعد این که خوردم دوستم با صدای بلند داد زد امین خوبه خوبه وایستا ولی زیاد ماشینا داغون نشد و بابابمم نفهمید......
ولی هر وقت این خاطره یادم میاد خندم میگیره.....
 

NEGARi2

عضو جدید
خو خاطره عشقیمون کجا بود:دی ا
استاتر گفته عشقی خووووووو
صب کن.....
مممممممممممممممممم
اهااااان
یه روز منو 2 تا از دوستای فابریکم عصبانی از دسته انتخاب واحده کذایی از اموزش که در طبقه دوم واقع شده بود میخواستیم بریم دفتر گروه که طبقه پایین بو د هممونم این شکلی:exclaim:
یه دفعه یکی از دوستام سر خورد از پله ها داشت سر میخورد یه پسره 4 تا پله پایین تر بود رو دو زانو نشست گفت یا علی میخواست بگیرتش:biggrin:اون یکی دوستمم که غش کرده بود از خنده من در صدمه ثانیه ای دست دوستمو گرفتم و به هر جون کندنی گرفتمش.....
قیافه پسره واقعا خنده دار بود ما فقط از دانشکده زدیم بیرون یه نیم ساعتی فقط میخندیدیم:biggrin:
ولی بنده خدا دوستم 2 هفته رفت فیزیوتراپی کمرش نابود شده بود...
خوب بود؟؟:redface:
:w15::w15::w15:vay mordam az khande vaaaayy:w25:
 

Similar threads

بالا