یادمه بچه که بودمممم...بچه بودما:ی
داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانم معلم کلاس دومم بود:ی
از قضا برف سهمگینی هم اومده بود ....خلاصه ما هم دسپاچهههه
هی من میدویدم هی مامان خرامان خرامان دنبالم میومد
هی من به خودم میپیچیدم هی مامان با متانت به طبیعت ناب خیره شده بود
خلاصه خودمونو راحت کردیمو شلواره بدجور خیس شد:ی
یهو دیدم مامان داره زیر زیرکی میخنده
هی بهم دلداریم میداد اشکال نداره سردت شده دخترم
منم اینجوری
خلاصه قسمممم میدادم مامان توروخدا رفتی خونه به حمید اینا نگی من ....ما
بگو سر خوردم :ی
چشمتون روز بد نبینه انگشت شصتمو گذاشتم تو خونه مامانه شروع کرد به خندیدن
هی مننه
سر خوردم....
خلاصه تا چن روز مارو دس مینداختن دیگه....:ی
از دختر شاه پریون خیلی خوشم میاد, همیشه پایه هست, همیشه شاداب و سر زنده هستی, آفرین. مرسی بابت خاطره قشنگت! جیشو! حالا یه خاطره از بزرگسالیت بگو!
راستی , شاید باورت نشه, اما هر وقت پستهات رو میخوندم میدونستم مامانت باید معلم بوده باشه! اخلاقت عینه خودمه, آخه مامان منم معلمه !
نمیری پریقربانتتتت مرسی مرسی مرسی
خودتی جیشو:ی
سلام مخصوووووص برسون مشتی:ی
خاطره از بزرگسالییییمممم...بزا ببینم یادم هس
یادش بخیر پارسال زمینی رفتیم سوریه گروپس ما(ما و دو تا از دوستای بابام و خانوادشون) اخر اتوبوس نشسته بودیم
خلاصه بساط بزن برقص و >>> من یه پرندممممم ارزو دارمممم تو بالم باشییی تو بالم باشی
دیگه همه مارو به این شعر میشناختن
داماد دوست بابام خییلیییییییییییییییییی ادم باحالی بود ینی من و خواهرم از دست این اسایش نداشتیم پشت سر ما ام نشسته بود ما فقط وقت میکردیم نفس بکشیم یه بند داشتیم میخندیدم به این بشر:ی
خلاصه یه جا تو مسجد(نزدیک مرز) جمع شده بودیم تا اتوبوس رد شه و.... وقت ناهار شد
در ضمن اینم بگم اخوند جون کاروانمون ازینکه ما ارازل اوباش باهاش بودیم کلی شرمسار بود:ی هی استغفار میکرد جای ما:ی
یه هو دیدیم این پیمان پیرن سوخته(همون دوماد دوست بابام) جلدی پرید ور دل اخونده نشست و بعد چن دقه اومد پیش ما:ی
خلاصه هی برمیگشت به اخونده نیگا نیگا میکرد هی دستشو به نشانه ارادت و ... تکون میدادو هی نیشخند میزد
این اخونده هم لاغر مردنیییی نازی هی نوشابه میخورد هی لبخند تلخی نثار این پیمان میکرد:ی
نگو این ورپریده یه نون فلفل مالیده رو به نحو خیلی زیرکانه ای قاطی نونای اون بد بخت کرده اونم هی میسوختتتت هی نوشابه میخورد هی میخندید
اینقققد به این بشررر خندیدیمممم که من خودم شخصا خون بالا اوردم:یاخی ولی خیلی گناه داشت:ی
قربانتتتت مرسی مرسی مرسی
خودتی جیشو:ی
سلام مخصوووووص برسون مشتی:ی
خاطره از بزرگسالییییمممم...بزا ببینم یادم هس
یادش بخیر پارسال زمینی رفتیم سوریه گروپس ما(ما و دو تا از دوستای بابام و خانوادشون) اخر اتوبوس نشسته بودیم
خلاصه بساط بزن برقص و >>> من یه پرندممممم ارزو دارمممم تو بالم باشییی تو بالم باشی
دیگه همه مارو به این شعر میشناختن
داماد دوست بابام خییلیییییییییییییییییی ادم باحالی بود ینی من و خواهرم از دست این اسایش نداشتیم پشت سر ما ام نشسته بود ما فقط وقت میکردیم نفس بکشیم یه بند داشتیم میخندیدم به این بشر:ی
خلاصه یه جا تو مسجد(نزدیک مرز) جمع شده بودیم تا اتوبوس رد شه و.... وقت ناهار شد
در ضمن اینم بگم اخوند جون کاروانمون ازینکه ما ارازل اوباش باهاش بودیم کلی شرمسار بود:ی هی استغفار میکرد جای ما:ی
یه هو دیدیم این پیمان پیرن سوخته(همون دوماد دوست بابام) جلدی پرید ور دل اخونده نشست و بعد چن دقه اومد پیش ما:ی
خلاصه هی برمیگشت به اخونده نیگا نیگا میکرد هی دستشو به نشانه ارادت و ... تکون میدادو هی نیشخند میزد
این اخونده هم لاغر مردنیییی نازی هی نوشابه میخورد هی لبخند تلخی نثار این پیمان میکرد:ی
نگو این ورپریده یه نون فلفل مالیده رو به نحو خیلی زیرکانه ای قاطی نونای اون بد بخت کرده اونم هی میسوختتتت هی نوشابه میخورد هی میخندید
اینقققد به این بشررر خندیدیمممم که من خودم شخصا خون بالا اوردم:یاخی ولی خیلی گناه داشت:ی
نمیری پری![]()
واقعا هم نشیمنگاه ادم چیز میشه هااااااااای ول ای ول! دمت گرم!! اما با اتوبوس تا سوریه! نشیمنگاه آدم .... میشه!!!
من عاشق رقصیدن دخترای فامیل تو مینی بوس هستم! آخ که چه حالی میده! صدای ضبط مینی بوس هم اصلا باس نداره! فقط هیجان میده! جمع کف میزنن و تو اون وسط میرقصی! ای خدا یعنی میشه دوباره مام بریم جنگل خانوادگی
خو خاطره عشقیمون کجا بود:دی ا
استاتر گفته عشقی خووووووو
صب کن.....
مممممممممممممممممم
اهااااان
یه روز منو 2 تا از دوستای فابریکم عصبانی از دسته انتخاب واحده کذایی از اموزش که در طبقه دوم واقع شده بود میخواستیم بریم دفتر گروه که طبقه پایین بو د هممونم این شکلی
یه دفعه یکی از دوستام سر خورد از پله ها داشت سر میخورد یه پسره 4 تا پله پایین تر بود رو دو زانو نشست گفت یا علی میخواست بگیرتشاون یکی دوستمم که غش کرده بود از خنده من در صدمه ثانیه ای دست دوستمو گرفتم و به هر جون کندنی گرفتمش.....
قیافه پسره واقعا خنده دار بود ما فقط از دانشکده زدیم بیرون یه نیم ساعتی فقط میخندیدیم
ولی بنده خدا دوستم 2 هفته رفت فیزیوتراپی کمرش نابود شده بود...
خوب بود؟؟![]()
دلم نیومد:دیاااا باریکلاااا خیلی مشت بود
اگه یه کم پیاز داغشو زیاد میکردی بیترم میشد
مثلا میتونستی اخر داستان دوستتو بکشی
یا نهایتش یه زندگی بدون کمر براش در نظر میگرفتی:ی
حالا بازم بوگو
تا منم یادم بیاد
ماشالا:ی
دلم نیومد:دی
دفعه بعد ایشالا....
اخه من کلا خاطره گوییم خوب نیس فقط به خاطره دلتو گفتم(شکلکه کشیدن خجالت،اااااااااا پس چرا پاره شد :دی)
بورو دیگه ازت نا امید شدم
شیرمو حلارت نمیکنم:ی
وایسا یه خاطره دیگه ازون پیمان یادم اومد
یه شب تو یه مسجد کوچیکی واسه نماز وایسادیم بعد اونقد سرد بود هیشکی دلو دماغ نماز خوندن نداش:ی(استغغفرلله)
همه چسبیده بودن به هم و گرم میکردن خودشونو...این وسط یه حاش خانوم گیر داده بود بین اونهمه پای دراز شده نماز اقامه کنه:ی
حالا مام خسسسّه بیحال این پیمانم هی مسخره بازی در میوورد مام به زور جولو خودمونو میگرفتیم به هرحال مکان فرهنگی بودو...
خلاصه داداش منم پاهاش قده بچه نهنگه
دراز کرده بودو دیگه خودتون میدونین چه فضای عطراگینی بود
این خانومم درس جولو پای داداش ما وایساده بود به نماز هی که میرف سجده دوتا انگشت داداش مام میرف جفت سوراخای دماغ این بیچاره
اینم هی سررخخخخ هی سیاااا
سر نمازم که نمتونس چیزی بگه
نماز اولش تموم شد گف: اقا پسر اگه میشه پاهاتو جمع کن گناه داره جولو ت دارن نماز میخونن
حالا بیاو درستش کن داداش منم لج کرده بود الا و بلا من میخوام پاهامو دراز کنم
این پیمانم هی مزه میریخت:حاج خانوم ثواب داره ...هرچی سخت تر نماز بخونی بیشتر بالا میره و....
حاج خانومه گف: حد اقل یه تسبیح بزار جولو پات من نمازم درست باشه
حالا ببینا!:ی
پیمانم باز سلیقه به خرج داد گف: حاج خانوم اگه همین جوراباشو یه سری گرهای ریزی بدی عین تسبیح میشه...
اقا مارو داری مررررررده بودیم از خنده
ینی داشت جفنگ میگفتا طفلی حاج خانومه هی صلوات میفرستاد
مونده بود چی بگه:ی![]()
مامان به من چیزی نگفته بودااااااااایادمه بچه که بودمممم...بچه بودما:ی
داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانم معلم کلاس دومم بود:ی
از قضا برف سهمگینی هم اومده بود ....خلاصه ما هم دسپاچهههه
هی من میدویدم هی مامان خرامان خرامان دنبالم میومد
هی من به خودم میپیچیدم هی مامان با متانت به طبیعت ناب خیره شده بود
خلاصه خودمونو راحت کردیمو شلواره بدجور خیس شد:ی
یهو دیدم مامان داره زیر زیرکی میخنده
هی بهم دلداریم میداد اشکال نداره سردت شده دخترم
منم اینجوری
خلاصه قسمممم میدادم مامان توروخدا رفتی خونه به حمید اینا نگی من ....ما
بگو سر خوردم :ی
چشمتون روز بد نبینه انگشت شصتمو گذاشتم تو خونه مامانه شروع کرد به خندیدن
هی مننه
سر خوردم....
خلاصه تا چن روز مارو دس مینداختن دیگه....:ی
این تیکه جالبی بودبعد از سربازی در سپیده دم جوانی ما پاشدیم رفتیم دانشگاه, ملت هم همه اینجوری شدنمخصوصا دخترا
آخه میدونی پسر خوشتیپ! مهندس! سربازی رفته! پولدار! و ...
خلاصه هلوی پوست کنده و تپل مپلی بودیم واسه خودومون که فقط کافی بود یه دختر بیاد ما رو بندازه تو گلو! اصلا گاز ماز هم لازم نبید بزنه! خودم سر میخوردم میرفته تا ته روده بزرگش! ( باز میومدم بیرون!)
خلاصه خیلی کارم درست بود و اعتماد بنفسم در حد تیم ملی پاراالمپیک ایران بود. هر دختری اندر کف بنده بود... تا اینکه متوجه شدم یه دختر که خیلی خوشگل و ناز بود به من بی محلی میکنه و واسم قمیش میاد و تحویل نمیگیره ما رو. آقا مارو میگی تمام فکر ذکرمون شده بود این دختره.
روز و شب, شب و روز در فکر ایشون بودیم, تیریپ عاشق شدیم! خیلی افسرده! اما اصلا به روی خودم نمیوردم.
تا اینکه یه روز صبح زود وقتی وارد یه کلاس شدم دیدم این دختره با دوستش فقط تو کلاس هستن, من هم رفتم یه گوشه واسه خودم گرفتم نشستم که یهو شنیدم که دوست این دختر قصه ما به این دختره داره میگه:
- بیا اینم از عشقت که اومد, حالا دیگه از تیریپ ناله بیا بیرون مژگان.
- هیییییییییس! میشنوه!!!
آقا ما فهمیدیم بعلــــــــه طرف عاشق ما هست و ما خبر نداریم! در نشیمنگاهم تالار عروسی وا شد
! اما بعدش خیلی پررو شدم
و خودمو میگرفتم! بعد چند وقت با این دختره دوست شدم و فهمیدم عجب عفریته ای هست
! وای وای! روزگارم رو سیاه کرد! اشکمو در آوورد خدا اشکشو در بیاره! ناکس!
به نامزدم نگینا! اما الان هم با اینکه دلم ازش پره , بازم دلم واسش تنگه!تا همین چند وقت پیش همش تو شهر میدیدمش اما الان نمیدونم کجا گم و گور شده دیگه نمیبینمش.
![]()
خو خاطره عشقیمون کجا بود:دی ا
استاتر گفته عشقی خووووووو
صب کن.....
مممممممممممممممممم
اهااااان
یه روز منو 2 تا از دوستای فابریکم عصبانی از دسته انتخاب واحده کذایی از اموزش که در طبقه دوم واقع شده بود میخواستیم بریم دفتر گروه که طبقه پایین بو د هممونم این شکلی
یه دفعه یکی از دوستام سر خورد از پله ها داشت سر میخورد یه پسره 4 تا پله پایین تر بود رو دو زانو نشست گفت یا علی میخواست بگیرتشاون یکی دوستمم که غش کرده بود از خنده من در صدمه ثانیه ای دست دوستمو گرفتم و به هر جون کندنی گرفتمش.....
قیافه پسره واقعا خنده دار بود ما فقط از دانشکده زدیم بیرون یه نیم ساعتی فقط میخندیدیم
ولی بنده خدا دوستم 2 هفته رفت فیزیوتراپی کمرش نابود شده بود...
خوب بود؟؟![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
T | علاقه مندان به سفر در زمان و... بیایین بحث و گفتگو | گفتگوی آزاد | 103 | |
![]() |
بیایین خوب باشیم...یعنی انسان | گفتگوی آزاد | 33 | |
![]() |
بیایین کمک کنییییییید !!! | گفتگوی آزاد | 6 | |
![]() |
حالا بیایین حرفای عاشقانه تریپ لاتی در وکنیم | گفتگوی آزاد | 0 | |
![]() |
تولد آقا سیده بیایین تو | گفتگوی آزاد | 101 |