و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد
که مرا
زندگاني بخشد
…
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهي ديگر
رونقي ديگر هست
مي تواني تو به من
زندگاني بخشي
يا بگيري از من
آنچه را مي بخشي
من به بي ساماني
باد را مي مانم
من به سرگرداني
ابر را مي مانم…
تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چه گریزیست ز من؟ چه شتابیست به راه؟[/FONT] به چه خواهی بردن در شبی اینچنین تاریک پناه؟ مرمرین پله آن عاج سفید ای دریغا که ز من بس دور است!..... لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است...............
سلام
سلام به همه پچه های قدیمی تاپیک . دلم گرفته بود خیلی اتفاقی امدم تو باشگاه
یادش بخیر روزای اولی که مهدی استارت این تاپیک زد خیلی انرزی میذاشتیم که صفحه پر کنیم
یادش بخیر روزای خوبی بود ... !
کاش بودي!اين روزها نبودنت بيداد مي کند.
آرامش حضورت همه چيز را آرام مي کرد، حتي بديها و زشتيها منجر به خوبي مي شدند بي آنکه بفهميم اين آرامش از برکت وجود توبود و بس...
کاش بودي!
نبودنت را مدتيست بيشتر از هر وقتي احساس مي کنم. مي داني مهربانم؟ روزهايي ست نبودنت بي رحمانه بر سرم آوار مي شود.
حس تلخ نبودنت، زانوهايم را سست مي کند...کاش تمامي قدرتت را، تمامي صبوريت را برايم جا مي گذاشتي. بيا! برايم بگو که چه کنم.........
.
.
.
.
.
.
.
.
چشمم سو سو ميزند تا راز دلم را برايت بازگويد ، همين....
انگار زني ايستاده در دل ستارهها و باز
به بالاترين نقطه چشم دوخته است
با گوشوارهاي به رنگ ارغوان و تاجي از ستاره
و نفسي که در سينه حبس شده
گيسوهايش را باد با خود برده است
همچون خيال نمناک من
دلم گرفته از اين قلبها که از چوب است
ازين زمانه که خوبي هميشه مصلوب است
"چه روزگار غريبي، چه روزگار بدي"
به حکم عقل دچاريم و عشق مغلوب است
چگونه شاد بمانم درين غروبي که .....
نگاهها همه مانند ابر مرطوب است
ستارههاي صميمي! درين فضاي سياه
چقدر نور شما، نور مطلوب است!
دلم گرفته ازين دوزخي که تکراري ست
فقط کنار تو اي خوب! زندگي خوب است.
قفس داران غرورم را شکستند...........دل دائم صبورم را شکستند
مرا از خلوتم بیرون کشیدند............سکوت چون بلورم را شکستند
به جرم پا به پای عشق رفتن..............پر و بال عبورم را شکستند
تمنای نگاهم را نخواندند..............چه بی باور حضورم را شکستند
رهایی در امیدم موج میزد................ولی رویای دورم را شکستن
هواي تو که در سرم باشد
بوي خدا مي گيرند دقايقم
نفسهايم مزهي عشق مي دهند
و دلم
دلي که قرنها دور از توست
و انگار هرگز به او نمي رسي
از مهرت گلگون است هميشه
هواي تو که در سرم باشد
همهچيز بوي تازگي و طراوت مي دهد
فقط کافيست چند نفسي عميق بکشم
عميييييييق
اما کو نفس بدون تو ، حتي در هوايت؟
هرکجا هستم باشم، آسمان مال من است.پنجره،فکر،هوا،عشق،زمين مال من است. چه اهميت دارد گاه اگر ميرويند قارچهاي غربت.****شايد کمرنگ باشم ، اما دورنگ نيستم.****
گاهي غروب خورشيد رو من و گلم و گوسفندي که يه دوست برام کشيده ، با هم ميشينيم ميبينيم ، و گاهي هم تنهايي ميشينم بهش خيره ميشم ، آخه گلم از غروب خوشش نمياد ، دلش ميگيره . ديروز توي سيارهم چهار بار خورشيد غروب کرد ، يه روزهايي غروب کردن خورشيد رو دوست دارم و ميشينم با لذت بهش خيره ميشم ، اما گاهي هم نه ، گاهي وقتي غروب خورشيد رو ميبينم دلم ميگيره و حتي گريه هم ميکنم ، اما باز هم با همه دلتنگيهاش زيباست. چون ميدونم حتي پس از شب يلدا بازهم خورشيد متولد ميشه و طلوع ميکنه. و ميدونم که هر شب شب يلدا نيست
وي کوچه پس کوچههاي تاريک و ساکت زندگي ،همون وقتي که سرگردون و حيرون ميون آسمون و زمين ، گاهي تند و گاهي يواش قدم برميداري ،همون وقتي که گامهات هر آن سست تر و سست تر ميشه،
يه چيزي هست که تو رو به خودش ميکشونه ، چيزي از جنس نور ، چيزي مثل مهربوني ، يه حس خوب ، اعتماد، چيزي که نميذاره تو احساس ترس و شکست و نا اميدي بکني ، همون حسي که خيلي قوي و خوبه ، اون خداي مهربونه
ماهي کوچيک قلبم توي تنگ بلورين دلم با حبابها بازي ميکنه ، اونها رو تا لبه تنگ ميکشونه و بعد با چسبوندنشون به ديواره تنگ حبابها رو ميترکونه . انگار داره با هاشون بازي ميکنه ، شايدم بازي نباشه ، شايد يه جور حرف زدنه، يه نشونهس، نميدونم. اما هرچي که هست باعث جلب توجه ميشه. اما واي از روزي که به هيچ کدوم از نشانهها توجهي نشه.......
تو نخواهي فهميدسوي چشمان مرا وقتي دلت پر گرد است... تو نخواهي دانست خنده ام سردو پر از اشك و تلخ و پردرد است... تو نداري باور كه غم و شكوه ام از سردي دستان تو نيست! شكوه ي من اين است:كه نميگويي به عشقم دل و قلبت سرد است!!!