تاکی به تمنای وصال تو یگانهمدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تاکی به تمنای وصال تو یگانهمدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم فریب چشم جادویت
هر چند که دل را غم عشق آیین است
چشم است که آفت دل مسکین است
دادم دل خود را بدو چشم تو ولیکن
کس نیست که از چشم تو دادم بستاند
دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز
پیوسته با تو و ز دو عالم بریده باز
دوستان را دلنوازی كن كه جانبازی كنند
آشنا كن باز را كو خود همی داند شكار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |