داستآن رو ادامه بده

sajedeh h

عضو جدید
يهو زمين به لرزه مي افته،شيشه ها مي لرزن،گلدون لب تاقچه مي شكنه
روجا جيغ مي كشه،مسعود هم فردين مي شه و ...
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

عجببببببببب!!!!!!!! اتفاقاتيييييييييييييييييييييييييييي!!!!!!!!!
بچه ها به انحراف كشوندينش حيف بود...............
 

sajedeh h

عضو جدید
مي خواد روجا رو نجات بده كه ساختمون رو روجا پايين مي اد و روجا ميميره(بيا ديگه نكته انحرافي توش نيست)
مسعود هم بيهوش زيره آوار ميمونه،
بعد چند روز مسعود چشماشو تو بيمارستان باز مي كنه،اولين چيزي كه جلوش مي بينه يه ....
 

2&2

عضو جدید
شروع

شروع

من یه داستان جدید شروع میکنم .....بچه ها ادامه بده لطفاً.
یه روز خدا یه پسری بود که دنبال مکمل و حلقه گم شده خودش میگشت...
 
آخرین ویرایش:

2&2

عضو جدید
ادامه

ادامه

دنبال کسی که نایافتنی ترین احساس ها و نشنیده ترین حرف ها را برایش بگوید.......
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
و همه اش به درگاه خدا دعا ميكرد و دلش ميخواست از تنهائي در بياد ...
 

2&2

عضو جدید
ادامه

ادامه

و همه اش به درگاه خدا دعا ميكرد و دلش ميخواست از تنهائي در بياد ...
اما هنوز کسی در زندگیش پیدا نشده بود
یک شب به خواب رفته بود در خواب صدایی شنید: تو ...تو باید حرکتی داشته باشی تا من نیز به تو راه را نشان دهم
انگار صدایی از ملکوت آسمان ها بود......از خواب پرید...
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خواب پريد خيلي وحشت كرده بود با خودش گفت خدايا اين چه خوابي بود ..
از جاش به سختي بلند شد انگار يه چيزي توي سرش خورده باشه سرش درد ميكرد
به طرف آشپزخونه رفت و از يخچال پارچ آب رو برداشت و سر كشيد... بعد پرده رو كنار زد و ...
 

2&2

عضو جدید
ادامه

ادامه

و در حالی که به باغ وسیعی که در شب مهتابی مثل یاقوتی میدرخشید مینگریست لیوان پر از آب خنک را سر کشید
مثل آبی که بر روی آتش ریخته میشود گلویش سوزی کشید
و به رخت خوابش برگشت...
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خواب پريد خيلي وحشت كرده بود با خودش گفت خدايا اين چه خوابي بود ..
از جاش به سختي بلند شد انگار يه چيزي توي سرش خورده باشه سرش درد ميكرد
به طرف آشپزخونه رفت و از يخچال پارچ آب رو برداشت و سر كشيد... بعد پرده رو كنار زد و ...
یه نفر دید زل زد تو چشاش همینکه داشت چشاشو نیگا میکرد اونم دیدش و یه لبخند مهربون بهش زد س عجیبی بهش دست داد...
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه نفر دید زل زد تو چشاش همینکه داشت چشاشو نیگا میکرد اونم دیدش و یه لبخند مهربون بهش زد س عجیبی بهش دست داد...

از توهمش بيرون اومد و بر شيطون لعنت خوند و به خواب فرو رفت
فردا داشت به محل كارش ميرفت توي خيبانون شريعتي يه كار گاه نقاشي داشت ولي شاگردهاي خصوصي هم ميگرفت
كليد رو توي در چرخوند و رفت تو ...
پاي بخاري نشست و به خواب شب پيش فكر كرد ... كه يكي از شاگرداش وارد شد...
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
از توهمش بيرون اومد و بر شيطون لعنت خوند و به خواب فرو رفت
فردا داشت به محل كارش ميرفت توي خيبانون شريعتي يه كار گاه نقاشي داشت ولي شاگردهاي خصوصي هم ميگرفت
كليد رو توي در چرخوند و رفت تو ...
پاي بخاري نشست و به خواب شب پيش فكر كرد ... كه يكي از شاگرداش وارد شد...
(این داستان رو چرا داری هی توهم زاش میکنه هی یه اتفاق میوفته بعد از خواب یا توهم میپره
همینکه یکی از شاگرداش وارد شد حتما دوباره از فکر خواب دیشب اومد بیرون گفت خدای مگه میشه من چرا انقد توهم میزنم ؟؟؟
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
:redface:
اگه از توهم حرف نزني خوب داستان زودي به زوال ميرسه بايد از تخيل استفاده كرد و اونو دامنه زد...
:gol::gol::gol:

حالش بد بود به سمت بوم نقاشي رفت و قلم مو رو تو دستش گرفت...
حوصله انجام كاري رو نداشت تصميم گرفت بزنه و بره بيرون...
 

parande

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشت كليد رو تو قفل در مي چرخوند ،‌كه صداي تلفن رو شنيد............
 

sajedeh h

عضو جدید
تلفن رو جواب داد،يكي تو گوشي هي فوت مي كرد،مسعود هم گفت تولدتت مبارك و گوشي رو قطع كرد.از فكر بيرون رفتن منصرف شد،دوباره رفت سمت بوم نقاشي كه يهو يه سايه از جلوش يهو رد شد،رنگ مسعود شد اينهو گل،گفت يا پيغمبر،جن بود؟
يهو...
 

ELANAZ

عضو جدید
يهو سياه پوشه اونو ديد به هم خيره شدن بعد زد زير خنده گفت چخه چه گربه بزرگي روي كمده گربه رو بيرون كرد رفت سراغ بوم نقاشي يه خونه كنار دريا رو كشيد تموم كرد ولي
 

sajedeh h

عضو جدید
يهو سياه پوشه اونو ديد به هم خيره شدن بعد زد زير خنده گفت چخه چه گربه بزرگي روي كمده گربه رو بيرون كرد رفت سراغ بوم نقاشي يه خونه كنار دريا رو كشيد تموم كرد ولي

داريم مي زنيم رو دست جي كي رولينگ




ولي احساس كرد نقاشي چيزي كم داره و سرد و بي روحه و حرارت زندگي توش نيست،پس تو تابلوش يه آتيش كشيد با....
 

NahS

عضو جدید
با چندنفر که دور آتیش نشسته بودن....اون اینا رو میخواست!!!!
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
همينطور كه آتيش رو كامل ميكرد ياد اين شعر افتاد كه كنار اتش محبوبه خطاب به اون سروده بود



نقاش...


چشمانش را سربی بکش


بده زرگرها قابش کنند


جای قناری.


آنقدر نگو دوستش دارم


دوستش داشتم


آخر این دوست داشتن ها به کجاختم مي شود



چله زمستان که سردت شد


عاشقی از یادت می رود


کاپشن من که هنوز بوی آتش می دهد


کاپشن تو...


چقدر نمی فهمی که از ادکلان آتش بدم نمی آید!!!


دیگر چه سودی دارد


آمده یا نه


که تو هی شلوارت را بالا می کشی و می خوانی


"عاشق منه


دوس داره منو"


که این حرفها فقط به درد پای آتش می خورد


اصلا بی خیال وقتی که سردت می شود
دیگر چقدر سخت است بگویم دوستت دارم!!!...
ياد محبوبه افتاد واينكه چقدر دختر با حسي بود و چقدر در حقش نا مهربوني كرده بود اصلا اين دختر.....
 
آخرین ویرایش:

sajedeh h

عضو جدید
اصلا اين دختر چرا اينطوري در حقش رفتار كرده بود،چرا چرا؟
غم تو چشماش موج مي زد،از نقاشي دست كشيد،با خودش فكر كرد كه چطوري مي شه درد عشق رو فراموش كرد
دوست داشت سرشو بزنه به ديوار
بعد از يخورده فكر كردن با ودش گفت گور باباي محبوبه،چه فراوون دختر
يه نيشخند زد و دوباره گفت اگه فراوونه پس سهم من كو
از حرف خودش خندش گرفت و گفت واي من چه خريم
مردم واسه نونه شبشون موندن من به چي فكر مي كنم
لباس پوشيد تا بره بيرون قدم بزنه...
 

mdl

عضو جدید
ایول بابا

یه مدت نبودم و نیستم

این دیگه از داستان به رمان تبدیل شد
******
داستان از دستم در رفته که ادامه بدم :D
 

sajedeh h

عضو جدید
ایول بابا

یه مدت نبودم و نیستم

این دیگه از داستان به رمان تبدیل شد
******
داستان از دستم در رفته که ادامه بدم :D

خودم همشو تنهايي نوشتم

ديگه پيام بازرگاني نشو نيا وسط داستان
بقيشو ادامه بده
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصلا اين دختر چرا اينطوري در حقش رفتار كرده بود،چرا چرا؟
غم تو چشماش موج مي زد،از نقاشي دست كشيد،با خودش فكر كرد كه چطوري مي شه درد عشق رو فراموش كرد
دوست داشت سرشو بزنه به ديوار
بعد از يخورده فكر كردن با ودش گفت گور باباي محبوبه،چه فراوون دختر
يه نيشخند زد و دوباره گفت اگه فراوونه پس سهم من كو
از حرف خودش خندش گرفت و گفت واي من چه خريم
مردم واسه نونه شبشون موندن من به چي فكر مي كنم
لباس پوشيد تا بره بيرون قدم بزنه...

هر چي تلاش ميكرد تا محبوبه رو فراموش كنه فايده ي نداشت و مدام ياد اين جمله مي افتاد كه محبوبه خطاب بهش گفته بود

اصلا بی خیال وقتی که سردت می شود
دیگر چقدر سخت است بگویم دوستت دارم!!!...
محبوبه درست گفته بود ... يعني ديگه من دوست نداره منو فراموش كرده؟...
انقدر اين دختر رو آزار داده بود كه ديگه نمي دونست بايد چه كار كنه
همينطور كه به خودش بد و بيراه مي گفت و دچار سردگمي و وهم و خيال شده بود ياد شماره اي افتاد كه از محبوبه داره ...
به سمت دفترچه تلفنش رفت و ....
 
آخرین ویرایش:

ELANAZ

عضو جدید

با دل هوره زياد شماررو گرفت با هر بوق فكر مي كرد كه چي بايد بگه تا اينكه از

اون طرف گوشي صداي الو بفرماييد ،چرا جواب نميدي اومد با خودش فكر كرد كه

گوشي رو بزاره كه اين كارو نكردو گفت:...............................
 

sajedeh h

عضو جدید
خواست كه زنگ بزنه بهش ولي از استرس جيشش گرفت
رفت دست به آب و برگشت ولي دودل بود
دل به دريا زد گوشي رو برداشت
.
.
.
شماره رو گرفت
.
.
.
.....
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

با دل هوره زياد شماررو گرفت با هر بوق فكر مي كرد كه چي بايد بگه تا اينكه از

اون طرف گوشي صداي الو بفرماييد ،چرا جواب نميدي اومد با خودش فكر كرد كه

گوشي رو بزاره كه اين كارو نكردو گفت:...............................

با تعلل گفت:
الو سلام
محبوبه خانم؟!
خانم جواني كه پشت خط بود گفت كجا رو گرفتين...؟
گفت: منزل آقاي ....
خانم جوان گفت نه خير اشتباه است...
گفت : ببخشيد و ميخواست گوشي رو بزاره كه خانم جوان گفت:
از اينجا رفتن ساكنين قبلي بودن...
_شما ازشون خبري داريد كه كجا رفته اند _ خانم جوان گفت بله به خيبا بون شريعتي ... داشت آدرس رو مي گفت كه مسعود گفت ببخشيد قلم كاغذ كنارم نيست صبر كنيد ...
آدرس رو ياداشت كرد ..
خوشحال بود و سر حال ولي خودش هم نمي دونست چرا !!!
تصميم خودش رو گرفته بود....
 

mdl

عضو جدید
لباس را بر تن کرد و رهسپار کوی عشق شد

در راه با خود صحبت می کرد که چه کنم

در همین خیال بود که ناگهان ، ناگهان ماشینی با او برخورد

کرد و راهی بیمارستان شد

یکی از دوستانش که به عیادت آمده بود

گفت که به این آدرس برو و چیز هایی

که بهت گفتم را بگو

...
 
بالا