اما هنوز کسی در زندگیش پیدا نشده بودو همه اش به درگاه خدا دعا ميكرد و دلش ميخواست از تنهائي در بياد ...
یه نفر دید زل زد تو چشاش همینکه داشت چشاشو نیگا میکرد اونم دیدش و یه لبخند مهربون بهش زد س عجیبی بهش دست داد...از خواب پريد خيلي وحشت كرده بود با خودش گفت خدايا اين چه خوابي بود ..
از جاش به سختي بلند شد انگار يه چيزي توي سرش خورده باشه سرش درد ميكرد
به طرف آشپزخونه رفت و از يخچال پارچ آب رو برداشت و سر كشيد... بعد پرده رو كنار زد و ...
یه نفر دید زل زد تو چشاش همینکه داشت چشاشو نیگا میکرد اونم دیدش و یه لبخند مهربون بهش زد س عجیبی بهش دست داد...
(این داستان رو چرا داری هی توهم زاش میکنه هی یه اتفاق میوفته بعد از خواب یا توهم میپرهاز توهمش بيرون اومد و بر شيطون لعنت خوند و به خواب فرو رفت
فردا داشت به محل كارش ميرفت توي خيبانون شريعتي يه كار گاه نقاشي داشت ولي شاگردهاي خصوصي هم ميگرفت
كليد رو توي در چرخوند و رفت تو ...
پاي بخاري نشست و به خواب شب پيش فكر كرد ... كه يكي از شاگرداش وارد شد...
يهو سياه پوشه اونو ديد به هم خيره شدن بعد زد زير خنده گفت چخه چه گربه بزرگي روي كمده گربه رو بيرون كرد رفت سراغ بوم نقاشي يه خونه كنار دريا رو كشيد تموم كرد ولي
ایول بابا
یه مدت نبودم و نیستم
این دیگه از داستان به رمان تبدیل شد
******
داستان از دستم در رفته که ادامه بدم![]()
گور باباي محبوبه ديگه چي بود ويرايش كن بينم !!!خودم همشو تنهايي نوشتم![]()
![]()
ديگه پيام بازرگاني نشو نيا وسط داستان
بقيشو ادامه بده
اصلا اين دختر چرا اينطوري در حقش رفتار كرده بود،چرا چرا؟
غم تو چشماش موج مي زد،از نقاشي دست كشيد،با خودش فكر كرد كه چطوري مي شه درد عشق رو فراموش كرد
دوست داشت سرشو بزنه به ديوار
بعد از يخورده فكر كردن با ودش گفت گور باباي محبوبه،چه فراوون دختر
يه نيشخند زد و دوباره گفت اگه فراوونه پس سهم من كو
از حرف خودش خندش گرفت و گفت واي من چه خريم
مردم واسه نونه شبشون موندن من به چي فكر مي كنم
لباس پوشيد تا بره بيرون قدم بزنه...
گور باباي محبوبه ديگه چي بود ويرايش كن بينم !!!
باشه ادامه بده ولي خوبببببب.............به شما چرا برخورد؟
تو داستان اينطوري اومده
با دل هوره زياد شماررو گرفت با هر بوق فكر مي كرد كه چي بايد بگه تا اينكه از
اون طرف گوشي صداي الو بفرماييد ،چرا جواب نميدي اومد با خودش فكر كرد كه
گوشي رو بزاره كه اين كارو نكردو گفت:...............................