کچل و خان
يکى بود، يکى نبود، يک خان بود و يک چوپان کچل. اين کچل هر روز کلهٔ سحر پا مىشد، گوسفندهاى خان را جمع مىکرد و مىبرد صحرا تا غروب مىچراند.
کچل يک سوگلى داشت به اسم گلرخ، که به ماه مىگفت درنيا من درميام. آفتاب رسيده بود وسط آسمان، که گلرخ چند گردهٔ نان برداشت ببرد صحرا پيش کچل. هنوز پايش را از در بيرون نگذاشته بود که چشم خان به او افتاد و به يک دل نه، صد دل عاشقش شد.
خان از نوکرش پرسيد: 'اين دختر کيه؟'
نوکر گفت: 'اسمش گلرخه، سوگلى کچلهس.'
خان گفت: 'بيارش قصر!'
چند نفر از نوکران خان، گلرخ را گرفتند و به زور بردندش به قصر خان.
غروب که کچل از صحرا برگشت و از قضيه خان و قصر خبردار شد، چوبدستى و فلاخنش را برداشت و رفت طرف قصر خان و قصر را بست به سنگهاى فلاخن. خان از پنجره نگاه کرد، ديد کچل است، چند نفر از نوکرهايش را فرستاد که او را از قصر دور کنند.
نوکرها به کچل حملهور شدند، کچل با چوبدستىاش همهشان را کشت، جسدهايشان را يکى اين طرف، يکى آن طرف انداخت و رفت تو قصر.
آدمهاى ديگر، با قمه و شمشير برهنه، ريختند و جلوش را گرفتند. کچل مدتى با آنها گلاويز شد. اما ديد که نه، هوا پس است. و در حالى که چوبدستىاش را دور سرش مىگرداند پا به فرار گذاشت. رفت و رفت تا رسيد به جنگل. از آنجا که زخم برداشته بود و ديگر نمىتوانست راه برود، سرش را گذاشت روى سنگى و خوابيد.
هنوز چشمى از خواب گرم نکرده بود که حس کرد خبرهائى شده است. پا شد، ديد شير گندهئى نشسته بالاى سرش. ترسيد و با احتياط شروع کرد به عقب نشستن، که ناگهان شير به زبان آمد و گفت:
- بگو ببينم، کدام نامرد تو را اين جور زخمى کرده؟
کچل ذوق زده شد و احوالات را از سير تا پياز براى شير نقل کرد.
شير گفت: 'غصهشو نخور. پا شو بريم تو لونهٔ من، اول زخماتو درمان کنم، بعدش بريم که قصاصتو از خان بگيرم.
کچل پا شد راه افتاد و همراه شير رفتند لانهٔ او. شير از آب دهانش ماليد به زخمهاى کچل و با پوست درخت آنها را محکم بست و دوتائى گرفتند و خوابيدند.
صبح که پاشدند، از زخمهاى کچل اثرى باقى نمانده بود. اصلاً انگار نه انگار که چيزيش بود.
کچل، اين را که ديد، گفت: 'بابا شير دنيا ازت ممنونم!'
شير گفت: 'لازم نيس تشکر کني، تو همين جا بمون تا من برم شکارى گير بيارم، بخوريم.'
شير رفت و پس از مدتى با لاشهٔ يک آهو برگشت، و کچل از گوشت آهو براى خودش کبابى درست کرد و خورد.
چند روزى به همين منوال گذشت. کچل شکارهائى را که شير مىآورد، مىخورد و زور و سلامتى اوليهاش را پيدا مىکرد.