من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب برآذر زدن
عشق یعنی سوز نی , آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی یک سلام و یک درود...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش می‌گیریم ... هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.
 

elina1362

عضو جدید
مـــا دو تا مســـافریم


تـــــوی راه زنـــدگــی


قلبامون شبـــیه هــم


پر از عشق و سادگی


تو مسیــر این ســـفر


پــــره از گلهــای یاس


تـــن پاک گــــل سرخ


بوسه گــاه ما دوتاس


کوله بارم همه عشق


کوله بارت همه عشق


این سفـــر تموم بشه


دو تایی میریم بهشت
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
می ترسم از نبودنت ...

و از بودنت بیشتر !

نداشتن تو ویرانم می كند ...

و داشتنت متوقفم !

وقتی نیستی كسی را نمی خواهم

و وقتی هستی" تو را" می خواهم ...

رنگهایم بی تو سیاه است و در كنارت خاكستری ام ...

خداحافظی ات به جنونم می كشاند

و سلامت به پریشانی ام !؟

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار

بی تو خسته ام و با تو در فرار !

در خیال من بمان ...

از كنار من برو !

من خو گرفته ام به نبودنت ...!
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز غمگینم
بغضی مدام دارد می کوبد تمام وجودم را به "او"
امروز خسته ام
!
خسته از تکرار تنها یک باور ِ دور به "او"
امروز مدام چشمانم می خواهد که ببارند
امروز دلم عجیب گرفته
امروز دلتنگم
چقدر دلتنگ!!
براستی می دانی ای یار؟!
این جا
دارم می میرم از دلتنگی هایم
خسته ام ای یار
امروز چقدر غریبم از تمام آروزهایم
دلم عجیب گرفته
خیال ِ خواب هم ندارم انگار
مدام می پیچم به خود
مدام می گریم با خود
مدام می شکنم در خود
امروز دلم گرفته ای یار
چقدر دلتنگم
چقدر؟!!
براستی هیچ می دانی ..می بینی دلتنگی هایم را ای یار؟!
مدام دستانم می غلتد در موهایم
مدام انگشتانم می لغزد بر لب هایم
مدام بغضی ..آهی ..چیزی..می آید در گلویم
مدام دارم می اندیشم
چقدر؟
چقدر؟ چرا؟چرا؟
مدام دارد تنهایی هایم مرا می کوبد به دیوار ِ اتاق
مدام چشمانم را می بندم
و چشمانش را نگاه می کنم
و همان چشم ها!!
درست همان چشم ها مرا می پراکند به دره سقط ها
!!
امروز دلتنگم!!
امروز حالم خوب نیست
بغضی ..درد..اهی ..نمی دانم چیزی دارد مرا می برد به نا کجا
کوفتی "ناز"
!!
کوفتی "او"
!!
امروز مدام می خواهم ببارم
حالم عجیب و غریب گرفته
دلتنگم دلتنگ!!
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز چقدر دلتنگم
هر بار ترک رویایش کنم اینگونه ام
هر بار ترک ماوایش کنم اینگونه ام
کوفتی "او"
که بودنش درد است و نبودنش هم درد
که مرا معلق کرده است در این بودن و نبودن های پر دردش
کوفتی "من"
که چقدر دارم می نیشنم و می گریم و می بافم و می کوبم و می شکنم و آه!!!
مدام دارم می پیچم به خود
مدام دارم می بارم
امروز حالم هیچ خوب نیست
به اندازه تمام تمناهایم دلتنگم
به اندازه تمام دوست داشتن هایم تنهایم
و هیچ کس را ندارم که اندکی نگاهش کنم
اندکی دستانش را در دست بگیرم
که اندکی در اغویش ماوا بگیرم
که اندگی در حصار چشمانش رویا ببافم
امروز خیال "او" را هم ندارم هیچ
امروز حتی از خود هم هیچ ندارم
هیچ می دانی یعنی چه؟!!
من امروز هیچ نمی دانم چقدر تنهایم!!
و چقدر جا مانده ام از تمام باورها
امروز حالم عجیب گرفته عجیب و غریب پریشانم
..!!
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار در یک کلام بگویم
امروز به اندازه تمام دنیا از "او" و دوست داشتن های کذایی اش دلتنگم
..
و این مدام حالم را بدتر و بدتر می کند ..
:razz::cry:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو همه این دلتنگی هام خیلی دلم می خواد فقط بگم "ناز" دیوونه چطوری؟!!
اما این بغض مدام جلو من و می گیره ..مدام چشام و خیس می کنه
مدام خیلی چیزا رو می کوبونه تو مخم:cool:
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران یاد باد
گرچه یاران فارغند از یاد من
ازمن ایشان را هزاران یاد باد
این زمان در کس وفاداری نماند
زان وفاداران و یاران یاد باد
من که در تدبیر غم بیچاره ام
چاره ی آن غمگساران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغ از رازداران یادباد
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي
وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي

خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟

خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي اما

وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي

خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه

خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه

چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه

خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره
 

arash62

عضو جدید
چگونه علت تلاطم غم چشمانت را جویا شوم

تا بهانه ای نشود برای شکستن بغضت روی لحظه های نازک تنهاییت

و چگونه اجازه شکستن بغضت را میدهی

مادامیکه میدانی

الماسهای حاصل از شکستنش

دلتنگیهایم را زخمی تر میکند
 

srva

عضو جدید
وزمان!!

و چقدر زمان تمام چیزها را به یک سوی دیگر می پراکند!

وعشق؟!!

واین زمان چه برسر عشق می آورد؟!

تو میدانی؟
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
کـــاش میشـد که فـرامـوشـت کرد، کــاش میشـد که تــو را دوســت نــداشت .
کــاش میشـد که بـه انــدازۀ یـک چشـم زدن، ...آتـش عشـق تــو را از جــان شســت
کـــاش یک لحظه به جایم بودی، تا بفهمی که چــه زجــری دارم
تا ببینی که همـــه هستــیِ من، در بـرم نیست ولــی..... بیدارم
من به یادَش همـــۀ ثانیه ها می بارم
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه خبر از دل تو....؟ نفسش مثل نفسهاي دل کوچک من ميگيرد...؟ يا به يک خنده ي چشمان پر از ناز کسي ميميرد...؟ چه خبر از دل تو....؟ دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من ميگيرد....؟ ......مثل روياي رسيدن به خدا.... همه شب تا به افق دل من نيز به آزادگي قلب تو ..........پر ميگيرد
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
کـــاش میشـد که فـرامـوشـت کرد، کــاش میشـد که تــو را دوســت نــداشت .
کــاش میشـد که بـه انــدازۀ یـک چشـم زدن، ...آتـش عشـق تــو را از جــان شســت
کـــاش یک لحظه به جایم بودی، تا بفهمی که چــه زجــری دارم
تا ببینی که همـــه هستــیِ من، در بـرم نیست ولــی..... بیدارم
من به یادَش همـــۀ ثانیه ها می بارم
:w27::gol:
 

srva

عضو جدید

بس است دیگر

نیشخند و نگاه پر تردید

زیباتر و دلربا تر از این هم که باشی

هر چند که بمانی

هر چند که بروی

نگاهم کنی

و با کلمه ای زیبا عاشقم کنی

نمی توانی در قلعه ی رازم بگشایی

من با کلید کسی دیگر بسته شده ام

و هر گز این راز را فاش نخواهم کرد

به تو نمی گویم چقدر دوستت دارم

نه ! نمی توانم

هر چند چیزی نمانده دلم دو نیمه شود

می دانم

صبح با آغوشی از مهربانی می آید برای یافتن

پرنده ای که در اتاقم جامانده

و کاری هم با آن دل دیوانه

و سیگار و کبریتی

که در جیب کتت پنهان کرده ای

ندارد!
 

Narges *

عضو جدید
سنگ در برکه می اندازد و می پندارد
با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد
کی انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظه ی آب گرفت!
 

arash62

عضو جدید
نازنین

نازنین

:

چون مهمانی دیرهنگام
می آمد و نرم
میزد به شیشه ی پنجره ی شعرهایم
صدایم می كرد :
«باز کن !
از دورها آمده ام و هدیه ام
سبد واژه های ناب است
باغستانی اند که
بكر مانده اند.»
به یاد دارم که سبد واژه ها را می ستاندم و
بالای تاقچه ی چشمم می نهادم
او هم می گفت :
کنارت می مانم
تا نگاهم را درنگاهت بیندازم
ای نازنینم!
هرگز ازبرف ِ میهمان ِ دیر هنگام ِعزیزی چون تو
سیراب نمی شوم !
ای نازنینم !
بیا با
دست هایت برف بیار
من دوست دارم اگر آب شدم
با برف آب شوم
ای نازنینم !
 

khorshid777

عضو جدید
دیگر میان بودن و رفتن کسی نبود
من ماندم و تو رفتی و وقت سفر شد و ...

فرقی نکرد زندگی ام بعد رفتنت
جز آن که زیر حس دل من زبر شد و ...

مردی که از قضاوت دنیا رهیده بود
با حکم پوچ شاعر خود در خطر شد و...

من را بدون عشق فقط محض احتیاط
بوسید وقلب دخترکی باز خر شد و ...

عاشق تر از همیشه برای تو اشک ریخت
ننگ تو را ندید و فقط کور و کر شد و ...
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشمانت که نگاه می کنم به اندازه تمام کاینات بزرگ می شوم.
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
خندید برایم ..خندیدم برایش
قصه تمام شد..به همین راحتی!!
به همین سادگی!!
رفتم و رفتم و رفتم اما هیچ نرسیدم
گفتم و گفتم و گفتم اما هیچ نشنیدم
سعی کردم و سعی کردم و سعی کردم و این شد که می بینی
اشک ریختم و نالیدم و این شدم که می بینی
دارد عشق می دهد
دارد دل می برد
دارد حال م.ی.ک.ن.د
دارد به قول خودش انقلابی به پا می کند
!!!
تو هیچ می دانی انقلاب یعنی چه؟!
من ماندم!!مانده ام به گمانم هنوز!
این شد که می بینی
!!کوفتی هر چه دوست داشتن نامش هست
کوفتی هر چه مهربان یار
کوفتی تمام ماندن ها و رفتن ها
من مانده ام و تمام دردهایی که از جانب او و پیامد های ناشی از انقلابش بر جای مانده!یا بر من مالیده!!
کوفتی "او"
که دارد مدام می خندد
دارد عجیب دل می برد
دارد غریب خوش می گذراند
به گمانم حسابی حال م.ی.ک.ن.د
کوفتی من!!
که مدام باز دارم هی کوفتی کوفتی راه می اندازم!!
خب رفته است دیگر!!دلش می خواهد انقلابی به پا کند..بگذار بکند!!!
دیگر کوفتی کوفتی بازی ندارد که!!

 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا