خودتو با یه شعر وصف کن...!

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=times new roman, times, serif]در میان دستهایت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] آنچنان شکفته ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] که از یاد برده ام زمستانی در پیش است ...[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
غريو را تصوير کن
‌عصر مرا
در منحنى‌ تازيانه‌ به‌ نيش‌خط‌ِ رنج
‌همسايه‌ى‌ مرا
بيگانه‌ با اميد و خدا
و حرمت‌ ما را
که‌ به‌ دينار و درم‌ بر کشيده‌اند و فروخته

 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شمعم شمع مرادم خاموشی رفته از یادم
همه شب خودرا میسوزم که شب یاران بر افروزم
می سوزم تا به سحرگه از آهم کس نشد آگه
خوشو بی پروا میسوزم تا شب یاران بر افروزم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من به آنان گفتم :[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آفتابی لب درگاه شماست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.[/FONT]
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا گر مست می خواهی نگاهت را مگیر از من
که دل از ساقی چشمان مستت وام می گیرد
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
من امشب شکنم ساغر
لب یر جام نزنم دیگر
عاشقم و مست نگاهم
مستم از نگهی دلجو
ساغر را فکنم یک سو
بیش لبت باده نخواهم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گناه عقده اشكم به گردن غم توست
به خون گوشه نشينان بي گناه مرو

چراغ روشن شبهاي روزگار تويي
مرو ز آينهء چشم سايه ، آه مرو
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پروانه بال و پر زد و در دام خويش خفت
پايان شام پيله ابريشم است اين

گفتي كه شعر سايه دگر رنگ غم گرفت
آري سياه جامه صدماتم است اين
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت

بيچاره از اين عشق, سوختن آموخت

فرق من و پروانه در اينست ,پروانه پرش سوخت

ولي من جگرم سوخت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
با این گروه زاهد ظاهرساز
دانم که این جدال نه‌آسانست
شهر من و تو، ایطفلك شیرینم
دیریست کاشیانهٔ شیطان است
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمع خود سوزی چو من
در میان انجمن گاهی اگر اهی کشد دلها بسوزد
یه چنین آتش بجان
مصلحت باشد همان با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشنو :
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهانه بسيار است برای گريستن

تحملی بايد...

که افشای راز سوختن

خصلت پروانه نيست...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم وهستم
دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
 

Similar threads

بالا