آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند.   
			
			آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...
  ...و عاشق هم شدند.
  کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
  و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
  بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»
 کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»
 بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»
 ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
 درست مثل هوا که تغییر می کند.
 دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
 کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
 بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
 ...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
 کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
 قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»
 بچه قورباغه گفت قول می دهم.
 ولی مثل عوض شدن فصل ها،
 دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
 بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
 کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»
 بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...
 من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
 کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...
 این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»
 ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
 درست مثل دنیا که تغییر می کند.
 دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
 او دم نداشت.
 کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»
 بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»
 «آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»
 کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
 یک شب گرم و مهتابی،
 کرم از خواب بیدار شد..
 آسمان عوض شده بود،
 درخت ها عوض شده بودند
 همه چیز عوض شده بود...
 اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
 بال هایش را خشک کرد.
 بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
 آنجا که درخت بید به آب می رسد،
 یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
 پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»
 ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
 قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
 و درسته قورتش داد.
 و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
 ...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....
 ...نمی داند که کجا رفته.
				
ولی بخاطر اینکه جو اینجا بهم نخوره اینجوری کردم
