مشاعرۀ سنّتی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی

به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت‌ها
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟

 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یاریست هر چه هست و ز یاری غرض وفاست

یاری که بیوفاست کجا می‌برد کسی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یا کمتر اندر دامِ خوبان مبتلا شو

یا ناله کم کن مردِ میدانِ بلا شو
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش در بزم خواجه ی مستوفی شنیدم که در سرآمد سودای آن نوجوان قافیه موجود ایستاده از همه به جلو

اگه این شعرو مرتب کردید؟؟
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهندس جون اینو ما من نمی تونم بخونم انتظار داری مرتب کنم
عزیزان یکی بیاد با یه حرف دوباره مشاعره رو شروع کنه ؟
خورد به کوچه بن بست ؟!
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دوش در بزم خواجه ی مستوفی شنیدم که در سرآمد سودای آن نوجوان قافیه موجود ایستاده از همه به جلو

اگه این شعرو مرتب کردید؟؟


دوش در بزم خواجه ی مستو
فی شنيدم كه در سر آمد سو
دای آن نوجوان قافيه مو
جود ایستاده از همه به جلو

وقتست که درتابم چون صبح در این عالم

وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
از آن نفس که جدا گشتی از من بی ‌دل

فتاده‌ام به کف محنت و بلا ای دوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو

پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود

و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان

من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:

مهار عقده آتشفشان خاموشم
گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه من انفجار زندانى است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:



تو به صد نغمه زبان بودی و دل ها همه گوش

چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست : مرگ
و آنچه را که درس می دهد
زندگی است
فریدون مشیری
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
 

tebyan

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.
سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.
پرهایم؟ پر پر شده ام.
چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.
این سو نه ، آن سویم
و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم ، چیزی را می جویم .
سنگی می شکنم ، رازی با نقش تو می گویم.
برگ افتاد ، نوشم باد ، من زنده به اندوهم
ابری رفت ، من کوهم ، می پایم.
من بادم ، می پویم
در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید ، می آیم ، می بویم
 
آخرین ویرایش:

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بندۀ آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
میرود عمر عزیز ما ، دریغا چاره چیست
دی برفت و می رود امروز و فردا ، چاره چیست
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا