قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تنها! توتنها!چقدرکوچیکه دنیا
من دلتنگ!تودلتنگ!همه شدن مثل سنگ
من بی تاب!توبی تاب!چشام شدن پرازآب
من آروم!توآروم!قدم زدیم توبارون
من عاشق!توعاشق!دلامثل شقایق
من بیرنگ!توبیرنگ! دنیاشده هزار رنگ
من دریا!تو دریا!شدی برام یه رویا
من بی تو!توبی من!تا ما نشیم داریم غم
 

ELLY775

عضو جدید
نه!
نه افتاب می خواهم
نه اب وایینه
جام می وخواب دم صبح
من فقط ملاقاتی با خدا می خواهم
ومن اماده این سفرم
توشه ام نقاشی
دستهایم رنگی
پایم با جاده ،دوستی دارد
با تمام ذرات خاک پیوند اشتی دارد
ایا میهمان می شوم؟
 

تبسم 2

عضو جدید
نیاز

نیاز

سلام.
این نوشته مال خودمه
نیاز
ربم که نیازم از تو نیاز میشود هجای نفس هایم با تو پژواک و هستی بی وجودم با تو وجود می گیرد و وجود بی وجودم هر سان تو را می خواند مرا در یاب که خستگی جسم فانی ام خستگی نزول از صعودهایم افکارم را پیر و فرتوت می کند و این فانی بازار عمر بس در کوچه های تنگ معاصی می گذرد و چه سخت اژدهای زمان مرا در مرداب این افکار مرده به دنبال خود می کشد
و تو آن سان در پس این سردی چه زیبا به انتظار من نشسته ای.

:gol::smile:
 

ELLY775

عضو جدید
سلام.
این نوشته مال خودمه
نیاز
ربم که نیازم از تو نیاز میشود هجای نفس هایم با تو پژواک و هستی بی وجودم با تو وجود می گیرد و وجود بی وجودم هر سان تو را می خواند مرا در یاب که خستگی جسم فانی ام خستگی نزول از صعودهایم افکارم را پیر و فرتوت می کند و این فانی بازار عمر بس در کوچه های تنگ معاصی می گذرد و چه سخت اژدهای زمان مرا در مرداب این افکار مرده به دنبال خود می کشد
و تو آن سان در پس این سردی چه زیبا به انتظار من نشسته ای.

:gol::smile:
سلام دوست عزیز زیبا بودولی ایکاش به جای واژه ای اژده ها از کلمه ای دیگه ای استفاده میکردی مثل روح این شعر هم تقدیم به شما واحساس زیبایی شما


من سادگیم را دوست دارم
حتی اگرکلاغان هم در مزرعه مرا به سخره گیرند
من سادگیم را دوست دارم
حتی اگر زمین
مرا در خود جای ندهد
من سادگیم را دوست دارم
حتی اگر ماهی تنهای تنگ بلور باشم
یا سنگ صبور
من سادگیم را دوست دارم
پاکی دستانم را در میان
قنوت دوست دارم
من تک تک رگهای ابی وجودم را دوست دارم
من برای زمین افریده شدم
اما
در میان اسمان یک دوست دارم
شمع محفل من ودوست
یک شمع نبود لبخند مهربان خدایم بود
که مرا در هر ثانیه یاد میکرد
 

تبسم 2

عضو جدید
خدایا اگر تو در رحمتت ببندی به کدامین در پناه برم
خدایا گر تو رحمتت بر من بپوشانی به کدامین رحمت گر پناه برم
خدایا گر من پر گناه و ناسپاس به سوی تو نیایم کدامین دست یارای نجاتم دارد
خدایا در خود خود میشکنم تا در خود تو جستجو کنم
دستم بگیر... رمضان مبارک
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
این غزل سروده ی خودمه، نظر بدید لطفاً....




تا لحظه ای حیات دل انگیز می شود


گویی عبور عقربه ها تیز می شود


آدم همینکه پای درین خطه می نهد


با رنج روز گار گلاویز می شود


از خانه خانه لذت دنیا تهیستیم


از بسکه پای درد به دهلیز می شود


از ما سکوت و صبر بعید است بیش ازین


کین کاسه از پریست که لبریز می شود


ای چرخ برخلاف دل ریش ما مگرد


هشدار اینکه نوبت ما نیز می شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بی دل چه کنم


همه شب فریاد میزد تو را میخواهد
دلی که دیگر بامن نیست
شوق پیوستش بود
رفت در تن دیگری زیست

از سر اندوه ،از درماندگی
خدایا تورا یاد میکنم گاهی
آهسته باز میگردم افسوس
که تو هیچ کس را بی دل نمیخواهی

فقط تو می دانی ای خدا
اگر در سینه دلی داشتم
گر کفر نمی پنداری آری
کسی را بیشتر از تو دوست می داشتم
 

چاووش

عضو جدید
پاییز

من در میان همهمه برگهای زرد
رازونیاز گام تورا گوش میکنم
با التماس ساقه دست بریده ام
پاشیده های ایینه راجوش میکنم
تصویر رنگ پریده شبهای عشق را
با اشکهای یاد تو روتوش میکنم
با اشتیاق با همه ناگواریش
چندین هزار درد تورا نوش میکنم
تا دستهای نرم تو شد تکیه گاه من
اندوه وغصه جمله فراموش میکنم
تا مژده رسیدن تو باورم شود
اندام کوچه را همه گلپوش میکنم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه! هتل چند ستاره نمیخواهم
عشق که بیاید
_کم کم_
مشتری همین سادگی میشود
و قلب های متروکمان
شیرینی عشق را
_بی قیمتی گزاف_
سالها تجربه میکنند
آی مردم...
تنها اندکی عشق میخواهم...عشق
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چای تلخ بود
_با قند_
شیرینی نگاهت را که دیدم
بی قند
چای را سرکشیدم..
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب!
چشم دوخته ام به آسمان
به این کرانه بیکران
ستاره می شمارم
به یاد تو
تو ای درخشان ترین ستاره
در آغوش میگیرم آسمان را_و تو را_
غرق میشوم در اشتیاق هم آغوشی
گم میشوم در جاده فراموشی
 

ELLY775

عضو جدید
سحرگاهان که خورشید طلوع میکند


دامن زرد خود را به رخ اسمان میکشد


زنی درخانه خویش


هزاران باردر رویاهایش میمیرد


پرواز فکرش


نان صبحانه وپنیر روزانه است


زنی که شاعرفصل ها بود


زنی که اوازخوان قصه ها بود


اینجا در اشپز خانه کد بانو می شود


ماهی تابه روی اجاق گاز


این چیست میسوزد


دستان زنی که محبوس است


برنج ابکش می شود


بوی چه می اید


تنی که خسته است


ظرفها شسته می شوند


همین ظرفها


که سربازان کثیف حسرت اند


حسرت ثانیه های در گذر


لباس های چرکین


در نبردی با


دستانِ


قلم به دست میبرند


زنی که درلباس سپید عروس امد


به بردگی رفت


اینجا کسی پشت سالهای جوانیش


سالهای ازادیش


دارد میمیرد


کسی در شهر زنده است؟


در شهر همه چیز هست


الا


انسانیت

نظر یادتون نره
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزلی دیگر از خودم............



تاروح شاد همدلی احیا نمیشود


دراین دیار چشم دلی وانمیشود


دیریست ماه وسال که آیندومیروند


کس فارغ ازنبردمن و ما نمیشود


رخش زمانه گرچه سراسیمه میدود


اماسواد مقصدی پیدا نمیشود


یاکس نمیزند درمهمانسرای دوست


یامیزند و در به رخش وانمیشود


ازبسکه ضرب برهمه تقسیم گشته است


درجمع ها غمیست که منها نمیشود


تنها تپیدن من وتوبهرخویشتن


هرگزکلید حل معما نمیشود


کاخ بلندصلح وسعادت بساختن


کارجماعتیست که تنها نمیشود


بااین روال وحال که ماخوگرفته ایم


دنیا نشد بکام، وعقبی نمیشود
 

koruosh

عضو جدید
سلام


دوستانی که میتونن نقدش کنن لطفا دریغ نکنن

و بقیه دوستان که میخونن امیدوارم خوششون بیاد

شعره جدیدمه





این یه رازه که فقط خودت میدونی
چه قده سخته که با خود میکشونی


میکشی نقاشی از یه رازه کهنه
کو مداد رنگی که بی اون نمیتونی



نمیتونی رنگ کنی نقاشیاتو
خطایه سیاه سفیدو بپوشونی



بپوشونی تا کسی نفهمه رازو
تا تو کاغذ خودتو تنها ندونی



بذار مردم همه این رازو بدونن
که میگه رنگاشو تو فقط میدونی




89/6/7
ساعت4.12بامداد
 
آخرین ویرایش:

Nooshin-M

عضو جدید
خدا داند که بر من سخت بگذشت که از روی سخن گفتن گریزم

وگرنه با تو ای سنگ صبورم کدامین سختیه فرهاد آمد

مگر نه من به تو حسی ندارم پس این آشفتگی سردر گمی چیست

مگر نه جز گذشت روز و ایام دگر با حرف تو کاری ندارم

چرا اینگونه ام آزرده خاطر مگر با قلب تو پیمان دارم

مگر از وصف عشق تو شنیدن مرا سهمی بود من خود ندانم

دلم پر شد ز صبر بی شمارش دلم رنجید از فریاد و خواهش

مرا اینگونه پر پر وانزارم مرا در خلوتم تنها نزارم

بیا یادت مرا آرامشی است که بعد از هیچ طوفانی ندارم

22/1/87
 

Schneider

مدیر بازنشسته
....

....

یزمان بد عاشق شده بودیماااااااا :D
(برا 3 سال پیشمه)
اسم این قطعه رو گذاشته بودم " بگذر از این بیابان"
یاد باد آن روزگاران................................یاد باد! :smile:


گفتي كه اين بيابان وين جان بينهايت ........ خود گوي باشد روا, بردن به يك اشارت
گفتم روا نمايد كين جان و اين حكايت ........ به نازوغمزه اش تو, پوچ نامي في البدايت
گفتي كه سختي تويي فرط ز مفرط تويي ........ باشد به از تو چندين, بي حد و بيشمارت
گفتم اميدم به تو, ياد سپيدم به تو ........ سرد خندت به من, جانا كه جان فدايت
گفتي كه پستي تويي, نحس كه طالع تويي ........ كجا درست اكنون ,اين نام و اين كرامت
گفتم كه اينم اكنون, پروانه ي شمعم اكنون ........ بگذار كه پر بسوزم به صوتي زان نوايت
گفتي كه مست جاني, رو كه نباشدت راه ........ در كوي و برزن ما, نا خود را هيچ بشارت
گفتم كه مستي تويي, پستم و هستي تويي ........ هان كه دوايم تويي, جرعه اي زان لبانت
گفتي كه در پليدي ناگفته كم نداري ........ وه كه سياهي تو, آن قتل چاه حاجت
گفتم به نامت اي دوست, بين كه خيالت اي دوست ........ نا ديده پربگيرد, چون اشك در وصالت
گفتي بيابان تو, آن آه سيه بال تو ........ هين كه چه فرق اكنون, ناكام يا به هوايت
گفتم به نام نامي كز نام مانكوتر, يا به صفاي صافي كز صاف ما جليتر ........ دستگيري ز پستان كم نكند زآنچه نامند آن لياقت
گفتي به ترديد كنون, هان كه تويي اكنون ........ من خواستت بر آرم, صبري تا قيامت
هنركه به سكوت گفتن, يا كه به دل نهفتن ........ اي كه به يادت قسم, بگذر از اين بيابان وين عشق بينهايت
 

kazimoto

عضو جدید
کاربر ممتاز

این یه رازه که فقط خودت میدونی
چه قده سخته که با خود میکشونی


میکشی نقاشی از یه رازه کهنه
کو مداد رنگی که بی اون نمیتونی



نمیتونی رنگ کنی نقاشیاتو
خطایه سیاه سفیدو بپوشونی



بپوشونی تا کسی نفهمه رازو
تا تو کاغذ خودتو تنها ندونی



بذار مردم همه این رازو بدونن
که میگه رنگاشو تو فقط میدونی

به به خیلی عالی بود.
چون گفتی نقد کن دو نکته میگم .
اول اینکه وزن شعرت متغیره و ثبات نداره.
ثانیا جمله هات خیلی خودمونیه. رسمی تر باشه عالی میشه.

مثلا نمتونی رنگ کنی نقاشیاتو با کل وزن شعر مغایره.
ولی استارت رو بزنی همه چی حله
امیدوارم نقدم مفید باشه
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلبرازما دیده بردوزید و رفت


طالع مخمورما خوابید و رفت


دلربائی ها سراسر حیله بود


حیله ها بگذاشت خود جنبید ورفت


آنکه اشک دوریش میریختیم


ازکنارلب بما خندید ورفت


اضطراب لحظه های رفتنش


شادی مارا همی دزدید و رفت


خواستیم تا مانعش گردیم گفت


آنچه من گفتم شما گفتید و رفت


ازقفایش حسرتا نخل امید


راست بودوخم شد وافتید و رفت


هردمی کزکوی درویشان گذشت


روی زخم مانمک پاشید و رفت


عشق نیش است وعتابش نیشتر


جانبش هرگز نباید دید و رفت


ازمیان بوستان معرفت


خوشه های چند باید چید و رفت


ای خوشا آنکس که ازبهرفلاح


لحظه ای راهم نیارامید و رفت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با سلام خدمت دوستان عزیز
از حسن توجه و ابراز علاقه شما به سرودهای دوستان بسیار سپاس گذارم
ولی با عرض پوزش باید به اطلاع برسانم ابراز احساسات و تشکر ها همه دوستان بعد از سه روز حذف خواهد شد فقط نقد ادبی و اشعار باقی خواهد ماند تااین جستار منسجم ویکدست باشد
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلبرازما دیده بردوزید و رفت


طالع مخمورما خوابید و رفت


دلربائی ها سراسر حیله بود


حیله ها بگذاشت خود جنبید ورفت


آنکه اشک دوریش میریختیم


ازکنارلب بما خندید ورفت


اضطراب لحظه های رفتنش


شادی مارا همی دزدید و رفت


خواستیم تا مانعش گردیم گفت


آنچه من گفتم شما گفتید و رفت


ازقفایش حسرتا نخل امید


راست بودوخم شد وافتید و رفت


هردمی کزکوی درویشان گذشت


روی زخم مانمک پاشید و رفت


عشق نیش است وعتابش نیشتر


جانبش هرگز نباید دید و رفت


ازمیان بوستان معرفت


خوشه های چند باید چید و رفت


ای خوشا آنکس که ازبهرفلاح


لحظه ای راهم نیارامید و رفت


خیلی قدیمی حرف میزنی
درست مثل این میمونه که بهخای تو لباس کسه دیگه بری
ملومه حتی خودتم توش راحت نیستی
راحت بنویس
شعر که زوری نمیشه !!
میبخشیم اگه خیلی مودب نبودم
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
این غزل سروده ی خودمه، نظر بدید لطفاً....




تا لحظه ای حیات دل انگیز می شود


گویی عبور عقربه ها تیز می شود


آدم همینکه پای درین خطه می نهد


با رنج روز گار گلاویز می شود


از خانه خانه لذت دنیا تهیستیم


از بسکه پای درد به دهلیز می شود


از ما سکوت و صبر بعید است بیش ازین


کین کاسه از پریست که لبریز می شود


ای چرخ برخلاف دل ریش ما مگرد


هشدار اینکه نوبت ما نیز می شود

قلمت سبک و سنگین میشه همین روونییه شعر و میگیره
تو ذوق(املام خوب نیست اگه غلطه !) میزنه



از بسکه پای درد به دهلیز می شود
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی قدیمی حرف میزنی
درست مثل این میمونه که بهخای تو لباس کسه دیگه بری
ملومه حتی خودتم توش راحت نیستی
راحت بنویس
شعر که زوری نمیشه !!
میبخشیم اگه خیلی مودب نبودم

خب شعرهم، البته غزل چیز جدیدی نیست، در ضمن کم و کاستی ها رو قبول دارم به همین خاطر هم گفتم که نظر بدید، جالب اینجاست که بعضی دوستان هم از شعر تشکر می کنند و هم از نقد، ضمن اینکه نقد هم حتما ً مستحضر هستید که چارچوبی داره ..........
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلمت سبک و سنگین میشه همین روونییه شعر و میگیره
تو ذوق(املام خوب نیست اگه غلطه !) میزنه


از بسکه پای درد به دهلیز می شود

سبک و سنگین شدن قلم فکر نکنم مشکلی داشته، یادت باشه که با حافظ طرف نیستی.
و این مصراع فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه و توی ذوق بزنه. دهلیز فضایی است که از داخل آن در های خانه ها گشوده می شود و ....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
این یکی چطوره؟....



کتاب عشق دردست وبلب دُرسخن دارم


صفاوگرمی محضیست کاندرانجمن دارم


ازآنکه کجمداریهای گردون کرده بی برگم


رخ شیرین ندیده اضطراب کوهکن دارم


گهی در چاه افتان و گهی در بیرهی خیزان


هزاران داد ازبیداد این چرخ کهن دارم


کجا در زندگی امید و اندر مرگ اعمالی


نه بهر زندگی کفش و نه در مردن کفن دارم


مراپرسید دلجوئی ز اسکان و بدو گفتم


بروی سایه ی خویشم وطندارم، وطن دارم


ولیکن نیستم محزون خاریها همینم بس


به سر سودا و دردل شور محبوبی که من دارم​
 

*sanaz

عضو جدید
چشمان توست که زندگی ام را نقش میزند
خنده هایت بهار این زندگی
اخم هایت تابستانی داغ وغیر قابل تحمل
اشک هایت زمستان است در زندگی
اما حالا زندگی ام پاییز است
اخر دوریت پاییز زندگی من است


این جزء همون شعر هاست که گفتم پاره شون می کنم
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمان توست که زندگی ام را نقش میزند
خنده هایت بهار این زندگی
اخم هایت تابستانی داغ وغیر قابل تحمل
اشک هایت زمستان است در زندگی
اما حالا زندگی ام پاییز است
اخر دوریت پاییز زندگی من است


این جزء همون شعر هاست که گفتم پاره شون می کنم


خوبه اجیجم پارشون نکن !!!
منم اکثر کارامو پاره میکنم این طبیعییه
ولی نشون دهنده عدم اعتماد به نفسه
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خودم

از خودم

تو که دل برده از این شهر دلت
یک نفر گم شده از شهر دلت
من تنها که از این شهر شلوغ
میرود باز شود بخت دلت !
:sweatdrop:


هر چه فریاد دارید بر سرم بزنید
بی نیازیم در نیاز منست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

maktub

عضو جدید
سلام


دوستانی که میتونن نقدش کنن لطفا دریغ نکنن

و بقیه دوستان که میخونن امیدوارم خوششون بیاد

شعره جدیدمه





این یه رازه که فقط خودت میدونی
چه قده سخته که با خود میکشونی


میکشی نقاشی از یه رازه کهنه
کو مداد رنگی که بی اون نمیتونی



نمیتونی رنگ کنی نقاشیاتو
خطایه سیاه سفیدو بپوشونی



بپوشونی تا کسی نفهمه رازو
تا تو کاغذ خودتو تنها ندونی



بذار مردم همه این رازو بدونن
که میگه رنگاشو تو فقط میدونی




89/6/7
ساعت4.12بامداد

قشنگ بود به نظر من ایرادی نداره ، بستگی داره به تراوش ذهنت ، هر جا رفت برو لزومی نداره وقتی احساس شعر گفتن اومد سراغت به این فک کنی که رسمی تر بنویسی یا چه میدونم قافیه هاتو درست کنی فقط بنویس شعرای منم بیشتر وقتا همینجوری میشه هیچوقتم اصلاحشون نمیکنم چون همون دفعه اولیه تکه تکه همیشه اینارو گفتم که اگه واسه دلت شعر میگی به کار ببندی . ولی اگه اهداف دیگه ای داری آره همون که بچه ها گفتن ، وزنشونو درست کن
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
قشنگ بود به نظر من ایرادی نداره ، بستگی داره به تراوش ذهنت ، هر جا رفت برو لزومی نداره وقتی احساس شعر گفتن اومد سراغت به این فک کنی که رسمی تر بنویسی یا چه میدونم قافیه هاتو درست کنی فقط بنویس شعرای منم بیشتر وقتا همینجوری میشه هیچوقتم اصلاحشون نمیکنم چون همون دفعه اولیه تکه تکه همیشه اینارو گفتم که اگه واسه دلت شعر میگی به کار ببندی . ولی اگه اهداف دیگه ای داری آره همون که بچه ها گفتن ، وزنشونو درست کن


اگه قراره در هیچ چهار چوبی نباشه
پس بهتره شعر نباشه
یه دل نوشته باشه
اینجام نباشه
اگه هست اسمشم شعره
صاحبشم میخاد که بگیم
میگیم
درستش کن
شعرش کن
 
بالا