از دو چشمم آب یک سو گشته جاری خون ز یک سومخمور و مست گردان امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان امروز کوی ما را
دست و پایم بسته دین از یک طرف قانون ز یک سو
از دو چشمم آب یک سو گشته جاری خون ز یک سومخمور و مست گردان امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان امروز کوی ما را
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد بدین بالا نشینیها
ز من در عشق شیرین کار تر نیست
چرا فرهاد را افسانه کردند؟
تمام عمر ستم کرد و من همان عاشق
بیک نگه که در آغاز دلربائی کرد
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
دوستان شب خوش
ای اجل روز فراق آمد و دلسوزی نیستمن آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
ممنون شبت خوش
رسوا منم وگرنه تو صد بار در دلم
رفتی و آمدی و کسی را خبر نشد
ای اجل روز فراق آمد و دلسوزی نیست
من اگر کشتنی ام بهتر از این روزی نیست
در بساطی کاندرو دیوان احسانش بود
آرزو بسیار گو باشد تقاضا هرزه کار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |