مشاعرۀ سنّتی

rf_niloofar

عضو جدید
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

این چه عشقی است که در دل دارم من از ایــن عشــق چـه حـاصـل دارم
مــی گـریـزی ز مــن و در طلـــبــت
بــــاز هـــــم کــوشــش بـــاطـل دارم
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این چه عشقی است که در دل دارم من از ایــن عشــق چـه حـاصـل دارم
مــی گـریـزی ز مــن و در طلـــبــت
بــــاز هـــــم کــوشــش بـــاطـل دارم



من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن



بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران

کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا
 

iman.mpr

عضو جدید
ای خدا این وصل را هجران مکن / سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار / قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن / خلق را مسکین و سرگردان مکن
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گرچه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
 

iman.mpr

عضو جدید
نفس می‌زند موج نفس می‌زند موج،
ساحل نمی‌گیردش دست پس می‌زند موج
فغانی به فریادرس می‌زند موج
من آن رانده مانده بی‌شکیبم که راهم به فریادرس، بسته
دست فغانم شکسته
زمین زیر پایم تهی می‌کند جای زمان در کنارم هوس می‌زند موج
نه در من غزل می‌زند بال نه در دل هوس می‌زند موج
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه



مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه



مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را
از همه دل بریده ام نشسته ام به پای تو
غریب این جهان بود هرکه شد آشنایِ تو
چه حاجتی چو حاجیان طواف کعبه را کنم
رسیده دست همتم به دامن ولای تو
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
وحشی از من زین سرود غم بسی خواهد شنید



زانکه خود را بلبل خرم بهاری کرده‌ام
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است



گل این باغ بسی ، سرو روان بسیار است
 

iman.mpr

عضو جدید
مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم
به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم
به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم به حال گل و سرو و لاله می سوز
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا