به اینکه اینجا (کارکنده ساری) عجب بارونی داره میاد از سر شب تا الان داره میریزه
به اینکه:به اینکه اینجا (کارکنده ساری) عجب بارونی داره میاد از سر شب تا الان داره میریزه
به اینکه:
به اینکه سمت جویبار هستشبه اینکه:
کارکنده کدوم طرفه ساری هست؟
به اینکه شاسی برای تولدش هستبه اینکه علیرضا با یه کادو گرون قیمت مهدیه رو سوپرایز میکنه
احتمالا ماشین شاسی
به اینکه ازین شانس ها نداریم خواهربه اینکه علیرضا با یه کادو گرون قیمت مهدیه رو سوپرایز میکنه
احتمالا ماشین شاسی
به اینکه باور نمیکنی من ساری هستم؟؟قدرت تخیلت و دوست دارم![]()

به اینکه:به اینکه امروز تو جمعه بازار یه خانومی دیدم شبیه خانوم مهندس
گفتم خودشه ، صدا زدم خانوم مهندس خوبی ، گفت اشتباه گرفتی ، گفتم ببخشید خیلی شبیه خانم مهندسی
گفت خانم مهندس کیه ، گفتم یه دوست باشگاهی اهل گرگان ، گفت جدی؟ منم گرگانیم ، کجای گرگان، گفتم تهرانپارس ، گفت خوب منم مال همون محل هستم ، اسمشو بگو شاید شناختمش
گفت اسمش مهدیه هست و مهندس هستش
گفت آها شناختمش ، خانم مهدیه که خیلی شیکه و همیشه در حال خریده
گفتم خودشه ، گفت تازگیا رفتن ساری
گفتم میدونم ، میخواستم بهش سر بزنم اما نمیدونم خونش کجاست ، تو نمیدونی
گفت نه ، اما برات میپرسم از همسایهاشون
شماره منو گرفت و گفت شب بهت زنگ میزنم و آدرسشو میدم
کاش یادش نره بپرسه تا فردا راحت برم دیدن خانم مهندس و نخوام کل شهر را بگردم
به اینکه:باور میکنم داستان تو باور نکردم
به اینکه همش الکیه
به اینکه:به اینکه من اصلا روم نمیشه بخوام خونه کسی برم مسافرت
من حس مزاحم شدم بهم میده ترجیح میدم هتل بریم یا خونه بگیریمبه اینکه:
بستگی به میزان صمیمیت داره.
هرچند من خودم آخرین باری که رفتیم خونهی کسی مسافرت از دماغم در اومد، با اینکه خودشون دعوت کرده بودن و ما شام رفتیم، خوابیدیم و فردا صبحش برگشتیم خونه خودمون.
خانومش فردا دو ساعت بعد از اینکه از خونهشون حرکت کردیم به سمت گرگان، هنوز توی جاده چالوس بودیم زنگ زد و دعوا که تو چرا دیروز فلان حرف رو بهم زدی
حالا حرفم چی بود؟
این بود که به شوخی بهش گفتم که وقتی به کورش(شوهرم) زنگ زدی گفتم اِ چرا زهرا به خودم زنگ نزد؟یعنی دقیقا همین ترکیبِ جمله.
حالا خانوم زنگ زده بود دعوا که قبل از اینکه تو با کورش ازدواج کنی، ما برای هم مثل خواهر برادر بودیم و من کورش رو مثل برادر خودم میدونم و تو حق دخالت نداری
حالا اون خانوم کیه؟ خانومِ دوستِ شوهرم که البته همهی ما قبلا با هم همدانشگاهی بودیم.
خلاصه همون تلفن شد آخرین تماس من و شوهرم با اون خانوم و شوهرش.
کلا دیوونه بود، یه وقتهایی شوهرم میگه که دوستم بدبخت شد با این ازدواجش.
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
:•:•:•: فکر کن همین الان زنگ در خونتون رو بزنن ... :•:•:•: | زنگ تفريح | 132 | |
|
|
همین الان دلتون چی میخواد ؟ | زنگ تفريح | 1618 | |
|
|
همین الان چکار میکنید ؟! | زنگ تفريح | 2812 | |
| P | همین الان دلتون واسه کدوم دوست هم باشگاهی تنگ شده؟؟ | زنگ تفريح | 239 | |
|
|
همین الان دوست داشتی کنار چه کسی بودی؟ | زنگ تفريح | 264 |