مکه
مکه
لبیک...اللهم لبیک...لبیک یا شریک لک لبیک.....
محرم شدیم...
شب بود که به هتل رسیدیم...دوباره بیخوابی...دلهره...خدایا چه جوری بخوابم؟
وقتی خونه هامون به هم نزدیکه ولی نمیتونم پیشت باشم؟ خونه اتو ببینم؟
بعد از چند ساعت بالاخره وقت رفتن شد
احساس میکردم تا صبح خدا دستامو گرفته تا اروم باشم....حالا هم منتظرمه تا برم خونه اش....
صدام میزنه:میگه بیا بنده ی من ....بیا ...پاک شو...میخواهم لذتی را به تو بچشانم که تا عمق جانت نفوذ کند...بیا فقط مال من باش...!
به راه افتادیم ...با چشمانی خیس....خدایا...چی بگم از کعبه ات؟
چه صبح قشنگی بود....با چشمان بسته وارد خانه ات شدم...وارد مسجدالحرام...چشام بسته بود ولی زمزمه هات راهنماییم میکرد که قدمامو کجا بزارم....اروم اروم....سرم پایین بود ..و داشتم به کعبه ات نزدیک میشدم....دلم شور میزد....
مکه
لبیک...اللهم لبیک...لبیک یا شریک لک لبیک.....
محرم شدیم...
شب بود که به هتل رسیدیم...دوباره بیخوابی...دلهره...خدایا چه جوری بخوابم؟
وقتی خونه هامون به هم نزدیکه ولی نمیتونم پیشت باشم؟ خونه اتو ببینم؟
بعد از چند ساعت بالاخره وقت رفتن شد
احساس میکردم تا صبح خدا دستامو گرفته تا اروم باشم....حالا هم منتظرمه تا برم خونه اش....
صدام میزنه:میگه بیا بنده ی من ....بیا ...پاک شو...میخواهم لذتی را به تو بچشانم که تا عمق جانت نفوذ کند...بیا فقط مال من باش...!
به راه افتادیم ...با چشمانی خیس....خدایا...چی بگم از کعبه ات؟
چه صبح قشنگی بود....با چشمان بسته وارد خانه ات شدم...وارد مسجدالحرام...چشام بسته بود ولی زمزمه هات راهنماییم میکرد که قدمامو کجا بزارم....اروم اروم....سرم پایین بود ..و داشتم به کعبه ات نزدیک میشدم....دلم شور میزد....