داستانهاي خر كننده

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستانهاي خر كننده كه هميشه براي توجيه اينكه هر بلايي به سرمان ميايد مصلحت خداوند است. ( به صورت طنز ) :

گنجشک به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت: ماری در راه لانه‌ات بود و تو خواب بودی. باد را گفتم لانه‌ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی و زنده ماندي!!! چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته دشمنی پنداشتی.

گنجشک از خدا تشکر کرد و رفت اما مار لب به سخن گشود و گفت خدایا چرا باد را گفتی که لانه گنجشک را خراب کند تا گنجشک را برهاند؟‍! اگر آنروز این گنجشک را شکار میکردم دختر زیبایم (مارکوچولو) از گرسنگی نمی مرد!!!

و خداوند فرمود مارکوچولوی تو اگر زنده میماند تبدیل به اژدهایی میشد که که اولین شکارش خود تو می بودی و بعد از آن دیگر این روال بین تمامی مارها پدیدار میشد که بعد از سن بلوغ پدر و مادر خود را میخوردند. خلاصه مارکوچولوی تو مارکپولو میشد و سردسته تمام مارهای مادر خوار...

مار هم از خدا تشکر کرد و رفت اما مار کوچولو گفت خدایا تو چرا تقدیر من را چنین کردی؟!! مگر چه میشد که من زنده میماندم ولی مثل بقیه مارها زندگی میکردم و مادر و پدرم را نمیخوردم؟!

خدا گفت تو الان در بهشتی وجایگاه خوبی داری پس شکرگذار باش

مارکوچولو گفت بهشت اصلا هم جای خوبی نیست! هر وقت فرشته ها مرا میبینند جیغ میزنند وای مار و فرار میکنند و هیچ کس مرا دوست ندارد

خدا گفت خوب اشکالی ندارد تو را تبدیل به دختر زیبایی میکنم تا کسی از تو نترسد

مارکوچولو گفت خوب نمیشد همون موقع که زنده بودم سرنوشت مرا جوری تنظیم میکردی که من هم زنده بمانم و هم مادر و پدرم را نخورم و هم خانه آن گنجشك كوچك را خراب نمي كردي؟؟؟؟

تو اي خدا واقعا نمي توانستي بدين گونه سرنوشت همه موجودات را چنان تنظيم مي كردي ؟؟!

خدا گفت تو پدر منو درآوردی یه کلمه دیگه حرف بزنی نزدیا…

و خداوند مارکوچولو را تبدیل به دختر زیبایی كرد و در بهشت به عشق و حال پرداخت و كلي دوست پسر واسه خودش رديف كرد و هر روز با يه دوست پسر ...


حال دو سوال :

پس چرا خداوند عشق و حال رو از اول سرنوشت همه موجودات قرار نداد ؟؟!!!!!!!!!!


حتما بايد دهن همه ما رو سرويس مي كرد بعدش يه چيزي به ما ميداد ؟؟؟؟؟؟
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دنیا ادم به اختیار خوش هر کاری میتونه انجام بده

خیال همتون تخت من کردم شما هم امتحان کنید برد لب پشت بوم و خودتونو بندازید پایین

حالا دیدید میشه تازه کار برا کردن زیاد هست اگه خواستید بیاد خوصوصی اموزش ببینید
 

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دنیا ادم به اختیار خوش هر کاری میتونه انجام بده

خیال همتون تخت من کردم شما هم امتحان کنید برد لب پشت بوم و خودتونو بندازید پایین

حالا دیدید میشه تازه کار برا کردن زیاد هست اگه خواستید بیاد خوصوصی اموزش ببینید
:surprised::surprised::eek::(:mad::cry:
 

samiei.dept

عضو جدید
سلام دوست عزیز
داستانت جالب بود اما خیلی ناقص
به این دلیل میگم ناقص چون ما ها هممون عادت کردیم اگه میخوایم از یه پیز تعریف کنیم فقط یه جنبه رو میبینیم و اگه میخوایم نقد هم کنیم از یه جنبهنقد میکنیم خلاصه همه چیز رو با یه فوت میریزیم بهم.
من به سوال دارم اصلا فکر کن خدا توی همین دنیا بهت همه چیز میداد آخرش که چی و اصلا از اون دیدگاه آخرت بهت بده بازم آخرش که چی؟
نفراتی مثه من و شما اصلا هدف از خلقت و زندگی رو فراموش کردیم و داریم دور خودمون میچرخیم.
واقعا فکر کن و از خودت بپرس آخرش که چی؟
شاید خودت بتونی تاحدودی به جواب برسی و بعد از محل مناسب جوابت رو اثبات کنی.
یا علی;)
 

mehdix622

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ئایره قسمت ما نقطه پرگاریم
لطف آنچه تو گویی و حکم آنچه تو فرمایی


بله اینجا خطرناک بیده بچه مچه نویاد تو
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستانهاي خر كننده كه هميشه براي توجيه اينكه هر بلايي به سرمان ميايد مصلحت خداوند است. ( به صورت طنز ) :


حتما بايد دهن همه ما رو سرويس مي كرد بعدش يه چيزي به ما ميداد ؟؟؟؟؟؟
نام تاپیک و نتیجه گیری نهایی آن بسیار بی ادبانه نوشته شده. کلام استاتر مودبانه نیست. متاسفم.
 

fayazbahram

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستانهاي خر كننده كه هميشه براي توجيه اينكه هر بلايي به سرمان ميايد مصلحت خداوند است. ( به صورت طنز ) :

گنجشک به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت: ماری در راه لانه‌ات بود و تو خواب بودی. باد را گفتم لانه‌ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی و زنده ماندي!!! چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته دشمنی پنداشتی.

گنجشک از خدا تشکر کرد و رفت اما مار لب به سخن گشود و گفت خدایا چرا باد را گفتی که لانه گنجشک را خراب کند تا گنجشک را برهاند؟‍! اگر آنروز این گنجشک را شکار میکردم دختر زیبایم (مارکوچولو) از گرسنگی نمی مرد!!!

و خداوند فرمود مارکوچولوی تو اگر زنده میماند تبدیل به اژدهایی میشد که که اولین شکارش خود تو می بودی و بعد از آن دیگر این روال بین تمامی مارها پدیدار میشد که بعد از سن بلوغ پدر و مادر خود را میخوردند. خلاصه مارکوچولوی تو مارکپولو میشد و سردسته تمام مارهای مادر خوار...

مار هم از خدا تشکر کرد و رفت اما مار کوچولو گفت خدایا تو چرا تقدیر من را چنین کردی؟!! مگر چه میشد که من زنده میماندم ولی مثل بقیه مارها زندگی میکردم و مادر و پدرم را نمیخوردم؟!

خدا گفت تو الان در بهشتی وجایگاه خوبی داری پس شکرگذار باش

مارکوچولو گفت بهشت اصلا هم جای خوبی نیست! هر وقت فرشته ها مرا میبینند جیغ میزنند وای مار و فرار میکنند و هیچ کس مرا دوست ندارد

خدا گفت خوب اشکالی ندارد تو را تبدیل به دختر زیبایی میکنم تا کسی از تو نترسد

مارکوچولو گفت خوب نمیشد همون موقع که زنده بودم سرنوشت مرا جوری تنظیم میکردی که من هم زنده بمانم و هم مادر و پدرم را نخورم و هم خانه آن گنجشك كوچك را خراب نمي كردي؟؟؟؟

تو اي خدا واقعا نمي توانستي بدين گونه سرنوشت همه موجودات را چنان تنظيم مي كردي ؟؟!

خدا گفت تو پدر منو درآوردی یه کلمه دیگه حرف بزنی نزدیا…

و خداوند مارکوچولو را تبدیل به دختر زیبایی كرد و در بهشت به عشق و حال پرداخت و كلي دوست پسر واسه خودش رديف كرد و هر روز با يه دوست پسر ...


حال دو سوال :

پس چرا خداوند عشق و حال رو از اول سرنوشت همه موجودات قرار نداد ؟؟!!!!!!!!!!


حتما بايد دهن همه ما رو سرويس مي كرد بعدش يه چيزي به ما ميداد ؟؟؟؟؟؟

رفیق همینجوریش با این همه درد و رنج هم همه یادشون رفته خدایی هست
چه برسه به روزی که همه غرق در خوشی باشن
 

minoomy

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستانهاي خر كننده كه هميشه براي توجيه اينكه هر بلايي به سرمان ميايد مصلحت خداوند است. ( به صورت طنز ) :

گنجشک به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت: ماری در راه لانه‌ات بود و تو خواب بودی. باد را گفتم لانه‌ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی و زنده ماندي!!! چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته دشمنی پنداشتی.

گنجشک از خدا تشکر کرد و رفت اما مار لب به سخن گشود و گفت خدایا چرا باد را گفتی که لانه گنجشک را خراب کند تا گنجشک را برهاند؟‍! اگر آنروز این گنجشک را شکار میکردم دختر زیبایم (مارکوچولو) از گرسنگی نمی مرد!!!

و خداوند فرمود مارکوچولوی تو اگر زنده میماند تبدیل به اژدهایی میشد که که اولین شکارش خود تو می بودی و بعد از آن دیگر این روال بین تمامی مارها پدیدار میشد که بعد از سن بلوغ پدر و مادر خود را میخوردند. خلاصه مارکوچولوی تو مارکپولو میشد و سردسته تمام مارهای مادر خوار...

مار هم از خدا تشکر کرد و رفت اما مار کوچولو گفت خدایا تو چرا تقدیر من را چنین کردی؟!! مگر چه میشد که من زنده میماندم ولی مثل بقیه مارها زندگی میکردم و مادر و پدرم را نمیخوردم؟!

خدا گفت تو الان در بهشتی وجایگاه خوبی داری پس شکرگذار باش

مارکوچولو گفت بهشت اصلا هم جای خوبی نیست! هر وقت فرشته ها مرا میبینند جیغ میزنند وای مار و فرار میکنند و هیچ کس مرا دوست ندارد

خدا گفت خوب اشکالی ندارد تو را تبدیل به دختر زیبایی میکنم تا کسی از تو نترسد

مارکوچولو گفت خوب نمیشد همون موقع که زنده بودم سرنوشت مرا جوری تنظیم میکردی که من هم زنده بمانم و هم مادر و پدرم را نخورم و هم خانه آن گنجشك كوچك را خراب نمي كردي؟؟؟؟

تو اي خدا واقعا نمي توانستي بدين گونه سرنوشت همه موجودات را چنان تنظيم مي كردي ؟؟!

خدا گفت تو پدر منو درآوردی یه کلمه دیگه حرف بزنی نزدیا…

و خداوند مارکوچولو را تبدیل به دختر زیبایی كرد و در بهشت به عشق و حال پرداخت و كلي دوست پسر واسه خودش رديف كرد و هر روز با يه دوست پسر ...

حال دو سوال :

پس چرا خداوند عشق و حال رو از اول سرنوشت همه موجودات قرار نداد ؟؟!!!!!!!!!!

حتما بايد دهن همه ما رو سرويس مي كرد بعدش يه چيزي به ما ميداد ؟؟؟؟؟؟

تنكسام تموم شده:(
خيلي خوب بود;)
 

Similar threads

بالا