آيا خدا ((شادي كنندگان)) را دوست ندارد ؟!!!

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
<< إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ >>

قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد و از گنجينه‏ها آن قدر به او داده بوديم كه كليدهاى آنها بر گروه نيرومندى سنگين مى‏آمد آنگاه كه قوم وى بدو گفتند شادى مكن كه
خدا شادى‏كنندگان را دوست نمى‏دارد.


دوستان نظرتون ؟
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
صرفا ترجمه تحت الفظي قرآن براي فهم اون كافي نيست...

خوده من بعده ديدن اين تاپيك رفتم سراغ تفسير اين آيه و متوجه شدم كه منظور از فرحين كسانيست كه سرمست از مال دنيا هستند . بعبارتي خوشحالي و غرور از مال دنيا... خدا به افراديكه از داشتن دنيا و اموال فاني اين دنيا شاد و سرمست هستند رو دوست نداره نه هركي كه شادي كنه!:eek:

حتي جايي ديگه در قرآن خدا فخر را از لوازم فرح شمرده، و فرموده : وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ" به آنچه خدا به شما داده خوشحالى مكنيد، كه خدا اشخاص مختال (خيال پرداز) و فخور (مغرور ) را دوست نمى‏دارد...
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
<< إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ >>

قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد و از گنجينه‏ها آن قدر به او داده بوديم كه كليدهاى آنها بر گروه نيرومندى سنگين مى‏آمد آنگاه كه قوم وى بدو گفتند شادى مكن كه
خدا شادى‏كنندگان را دوست نمى‏دارد.


دوستان نظرتون ؟
چرا خداوند شادی رو دوست داره..
منتها در قران شادی دو جنبه داره..
شادی از جنبه ی گناه و ظلم که قارون نمادشه و شادی از جنبه ی خوبی و نیکی که مومنان نمادشن..
توی قران ایه ای هم داریم که مومنان شاد رو وصف میکنه..
خداوند مخالف شادمانی بندگانش نیست...
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
تفسیر الميزان

‌صفحه‌ى 109 ترجمه آيات‏ به درستى كه قارون كه از قوم موسى بود پس بر آنان طغيان كرد، ما به وى از گنجينه‏ها آن قدر داده بوديم كه تنها كليد آنها، مردانى نيرومند را خسته مى‏كرد، مردمش به او گفتند، اين قدر شادى مكن كه خدا خوشحالان را دوست نمى‏دارد (76). و بجو در آنچه خدا به تو داده خانه آخرتت را و بهره‏ات از دنيا را فراموش مكن و همان طور كه خدا به تو احسان كرده تو نيز احسان كن و در پى فساد انگيزى در زمين نباش كه خدا مفسدان را دوست نمى‏دارد (77). او در جواب مى‏گفت آنچه برايم فراهم شده با علم خودم فراهم شده آيا نمى‏داند كه خدا قبل از او از قرنها كسانى را هلاك كرده كه از او نيرومندتر و ثروت اندوزتر بودند و مجرمان از جرمشان پرسش نمى‏شوند (چون به سيما شناخته مى‏شوند) (78). قارون غرق در زينتش به سوى قومش بيرون شد آنهايى كه هدفشان زندگى دنيا بود گفتند اى كاش ما نيز مى‏داشتيم مثل آنچه را كه قارون دارد كه او بهره عظيمى دارد (79). و كسانى كه داراى علم بودند به ايشان گفتند واى بر شما پاداش خدا بهتر است براى آن كس كه ايمان آورد و عمل صالح كند و اين سخن را فرا نگيرند مگر خويشتن‏داران (80). پس ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم هيچ كس را نداشت كه او را يارى كند چون غير از خدا ياورى نيست و خودش هم از ممتنعين نبود (81). كسانى كه ديروز آرزو مى‏كردند كه به جاى باشند امروز مى‏گفتند واه گويى خداست كه رزق را براى هر كس از بندگانش بخواهد وسعت مى‏دهد و براى هر كه بخواهد تنگ مى‏گيرد اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم در زمين فرو مى‏برد واى گويى كه كافران رستگار نمى‏شوند (82). (آرى) اين خانه آخرت را به كسانى اختصاص مى‏دهيم كه نمى‏خواهند در زمين برترى نمايند و فساد انگيزى كنند و سرانجام خاص متقين است (83). هر كه نيكويى كند جزايى بهتر از آن دارد و هر كه بدى كند آنان كه بدى مى‏كنند جز خود آن عمل كيفرى ندارند (84). بيان آيات [بيان آيات مربوط به قارون كه بهره‏مندى از مال و ثروت او را از خدا غافل ساخته به هلاكتش انجاميد] بعد از آنكه در آيات گذشته عذر و بهانه مشركين را نقل كرد، كه گفتند: اگر به تو ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 110 ايمان آوريم عرب ما را از سرزمينمان مى‏ربايند، و سپس جوابهايى از آن داد، اينك در اين آيات داستان قارون بنى اسرائيل را خاطرنشان فرموده، تا از اين داستان عبرت بگيرند، چون حال و وضع قارون درست حال و روز مشركين را مجسم مى‏كند، و چون كفر او، كارش را به آن عاقبت زشت كشانيد، پس مشركين نيز بترسند از اينكه مثل آنچه كه بر سر قارون آمد، بر سرشان بيايد زيرا خداى تعالى از مال دنيا آن قدر به او روزى داده بود كه سنگينى كليد گنجينه‏هايش مردان نيرومند را هم خسته مى‏كرد، و در اثر داشتن چنين ثروتى خيال مى‏كرد كه او خودش اين ثروت را جمع‏آورى كرده، چون راه جمع‏آورى آن را مى‏دانسته و خودش فكر بوده و حسن تدبير داشته، اين فكر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهى ايمن و خاطر جمع شد، و زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده و در زمين فساد برانگيخت، خداى تعالى هم او و خانه او را در زمين فرو برد، نه آن خوش فكرى و حسن تدبيرش، مانع از هلاكت او شد و نه آن جمعى كه دورش بودند. " إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ" در مجمع البيان گفته:" كلمه" بغى" به معناى برترى‏طلبى بدون حق است و نيز گفته: كلمه" مفاتح" جمع مفتح است، هم چنان كه كلمه" مفاتيح" جمع مفتاح است، و معناى هر دو يكى است، و آن عبارت است از هر چيزى كه قفلها را باز مى‏كند، و نيز گفته: " ناء بحمله ينوء نوءا، معنايش اين است كه كسى بارش را با اينكه برايش سنگين بود از زمين بلند كرد «1» ديگران «2» گفته‏اند:" ناء به الحمل" معنايش اين است كه: بار او از شدت سنگينى كمرش را خوابانيد. و اين معنا با آيه شريفه موافق‏تر است. و نيز در مجمع البيان گفته:" كلمه" عصبة" به معناى جماعتى بهم پيوسته است، ولى در عدد آن اختلاف است، بعضى گفته‏اند:" عصبه" ما بين ده نفر تا پانزده نفر را گويند- نقل از مجاهد-. و بعضى ديگر گفته‏اند: ما بين ده تا چهل را" عصبه" گويند- نقل از قتاده-. و بعضى ديگر گفته‏اند:" عصبه" به معناى چهل نفر است.- نقل از ابى صالح «3»-. بعضى ديگر گفته‏اند ما بين سه تا ده نفر است- نقل از ابن عباس-. و بعضى ديگر گفته‏اند: به معناى جماعتى است كه به يكديگر تعصب بورزند «4». و ليكن كلام برادران يوسف كه به پدر گفتند:" وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ- ما عصبه هستيم" «5» _______________ (1 و 2 و 3 و 4) مجمع البيان، ج 7، ص 265. (5) سوره يوسف، آيه 8. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 111 غير از دو قول اخير را تضعيف مى‏كند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند. و به هر حال معناى آيه اين است كه: قارون از بنى اسرائيل بود، و در مقام اين برآمد كه بدون حق بر بنى اسرائيل تجاوز كند، و ما از گنجينه‏ها آن قدر به او داديم كه حمل كليدهاى آنها جماعتى نيرومند را خسته مى‏كرد. بعضى «1» از مفسرين گفته‏اند:" مراد از مفاتيح كليد گنجينه‏ها نيست، بلكه خود گنجينه‏ها است". و ليكن درست نيست. [گفتگوى مؤمنين با قارون و اندرز دادن به او به اينكه سرمستى نكند و با انفاق اموال براى آخرت توشه بياندوزد] " إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ" كلمه" فرح" به معناى" بطر" تفسير شده، و ليكن بطر، لازمه فرح و خوشحالى از ثروت دنيا است، البته فرح مفرط و خوشحالى از اندازه بيرون، چون خوشحالى مفرط آخرت را از ياد مى‏برد، و قهرا بطر و طغيان مى‏آورد، و به همين جهت در آيه شريفه:" وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ" «2» اختيال، و فخر را از لوازم فرح شمرده، و فرموده به آنچه خدا به شما داده خوشحالى مكنيد، كه خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمى‏دارد. و نيز به همين جهت است كه در آيه مورد بحث نيز نهى از فرح را تعليل كرده به اينكه خدا اشخاص خوشحال را دوست نمى‏دارد. " وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ..." در آنچه خدا به تو عطا كرده از مال دنيا، خانه آخرت را بطلب، و با آن آخرت خود را تعمير كن، به اينكه آن مال را در راه خدا انفاق نموده، و در راه رضاى او صرف كنى. " وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا"- يعنى آن مقدار رزقى را كه خدا برايت مقدر كرده ترك مكن، (و آن را براى بعد از خودت به جاى مگذار)، بلكه در آن براى آخرت عمل كن، چون حقيقت بهره و نصيب هر كس از دنيا همان چيزى است كه براى آخرت انجام داده باشد، چون آن چيزى كه برايش مى‏ماند همان عمل است. بعضى «3» از مفسرين، جمله مورد بحث را چنين معنا كرده‏اند كه: فراموش مكن اين معنا را كه نصيب تو از مال دنيايى- كه به تو روى آورده- مقدار بسيار اندكى است، و آن همان مقدارى است كه مى‏پوشى و مى‏نوشى و مى‏خورى، بقيه‏اش زيادى است، كه براى غير از خودت باقى مى‏گذارى، پس از آنچه به تو داده‏اند به قدر كفايت بردار، و باقى را احسان كن، _______________ (1) تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 126. (2) و خوشحال نگرديد به آنچه به شما داده است و خداوند دوست ندارد هيچ متكبر فخر كننده‏اى را. سوره حديد، آيه 23. (3) روح المعانى، ج 20، ص 112. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 112 و اين نيز وجه بدى نيست. البته در اين ميان وجوه ديگرى نيز هست كه چون با سياق آيه سازگارى ندارد ذكر نشد. " وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ"- يعنى زيادى را از باب احسان به ديگران انفاق كن، همان طور كه خدا از باب احسان به تو انفاق كرده، بدون اينكه تو مستحق و مستوجب آن باشى، اين جمله بنا بر وجه اول از قبيل عطف تفسير است، براى جمله" وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا"، و بنا بر وجه دوم به منزله متمم آن است. " وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ"- يعنى در طلب فساد در زمين مباش، و از آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوى، كه خدا مفسدان را دوست نمى‏دارد، چون بناى خلقت بر صلاح و اصلاح است. [پاسخ مستكبرانه قارون: اموال من حاصل كاردانى و مهارت خودم مى‏باشد و كسى در آن سهيم نبوده حق مداخله ندارد] قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي ..." شكى نيست در اينكه اين جمله پاسخى بوده كه قارون از همه گفتار مؤمنين از قومش، و نصيحت‏هاى آنان، داده، چون اساس گفتار آنان بر اين معنا بود كه آنچه وى از مال و ثروت داشته، خدا به او داده، و احسان و فضلى از خدا بوده، و خود او استحقاق آن را نداشته، پس واجب است كه او هم با اين فضل خدا خانه آخرت را طلب كند، و آن را در راه احسان به مردم انفاق نمايد، و با تكبر و استعلا و طغيان در زمين فساد برنينگيزد. لذا قارون در پاسخ آنان، اين اساس را تخطئه كرده و گفته است كه آنچه من دارم احسان خدا نيست، و بدون استحقاق به دستم نيامده، و ادعا كرده كه همه اينها در اثر علم و كاردانى خودم جمع شده، پس من از ميان همه مردم استحقاق آن را داشته‏ام، چون راه جمع آورى مال را بلد بودم، و ديگران بلد نبودند، و وقتى آنچه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده، پس خود من مستقل در مالكيت و تصرف در آن هستم، هر چه بخواهم مى‏توانم بكنم، مى‏توانم آن را مانند ريك در انواع لذتها و گسترش نفوذ و سلطنت، و بدست آوردن مقام و رسيدن به هر آرزوى ديگرى صرف كنم، و سزاوار هم نيست كه كسى در كارم مداخله كند. و اين پندار غلطى كه در مغز قارون جاى گرفته بود و كار او را به هلاكت كشانيد، كار تنها او نبوده و نيست، بلكه همه ابناى دنيا كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند، هيچ يك از آنان آنچه را كه دست تقدير برايشان نوشته و اسباب ظاهرى هم با آن مساعدت كرده، از اين فكر غلط بدور نيستند كه همه را از لياقت و كاردانى خود بدانند و خيال كنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نيروى عاريه‏اى، همه از هنرمندى و كاردانى و لياقت خود آنان است، اين خودشانند كه كار مى‏كنند، و كارشان نتيجه مى‏دهد، ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 113 و اين علم و آگاهى آنان است كه ثروت و مقام را به سويشان سوق مى‏دهد، و اين كاردانى خودشان است كه مال و جاه را برايشان نگه مى‏دارد. آيات زير هم به همگانى بودن اين فكر اشاره نموده و مى‏رساند كه اين پندار غلط مخصوص قارون نبوده، هر انسانى همين طور است، كه وقتى نعمتش زياد شد، طغيان مى‏كند، و مى‏پندارد كه تنها سبب اقبال دنيا به وى، خود او و كاردانى اوست، و آن آيات اينها است كه مى‏فرمايد:" فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا، قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ، بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ، وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ، فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا، وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ" «1»، و نيز مى‏فرمايد:" أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ، وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ، فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ، فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ، وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ" «2»، و اگر اين آيات را بر داستان قارون عرضه كنيم جاى هيچ شكى نمى‏ماند كه مراد از علم در كلام قارون همان كاردانى و مهارتى است كه ما گفتيم. در آيه مورد بحث خيرخواهان به قارون گفتند:" وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ- در اين اموالى كه خدا به تو داده خانه آخرت را بطلب"، و او در پاسخشان نگفت:" انما آتانى اللَّه على علم عندى- خدا كه اينها را به من داده، به خاطر كاردانى من است"، بلكه‏ _______________ (1) و چون بلايى به انسان برسد ما را مى‏خواند، سپس همين كه نعمتى ارزانى‏اش بداريم، مى‏گويد اين از كاردانى و مهارت خودم است، ولى چنين نيست، بلكه اين امتحانى است، ولى بيشترشان نمى‏دانند، اين سخن را از نياكان ايشان نيز مى‏گفتند، ولى كاردانى و مهارتشان به كارشان نخورد، ناگزير كيفر اعمالشان به ايشان رسيد، از مردم امروز هم آن كسانى كه ظلم كردند، به زودى كيفر كرده‏هايشان به ايشان خواهد رسيد، و ايشان نمى‏توانند خدا را عاجز كنند، مگر هنوز نفهميده‏اند كه اين خداست كه براى هر كس بخواهد رزق را گسترش مى‏دهد، و براى هر كس بخواهد تنگ مى‏گيرد، در اين تفاوت كه در بهره‏هاى مردم مى‏باشد آيتهايى است براى كسانى كه ايمان بياورند. سوره زمر، آيه 52- 49. (2) مگر در زمين سير و تماشا نكرده‏اند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از ايشان بودند چگونه بود؟ آنان، هم عده‏شان بيشتر از اينان بود، و هم نيرومندتر بودند، و هم در زمين آثار بيشترى داشتند، ولى با همه اين احوال آنچه مى‏كردند به دردشان نخورد، و اين بدان جهت بود كه هر چه پيامبرانشان معجزه مى‏آوردند، ايشان خوشحال و دلگرم به زرنگى و كاردانى خود بودند، و معجزات پيامبران را به سخريه مى‏گرفتند، و همين استهزايشان به صورت عذاب ايشان را بگرفت. سوره مؤمن، آيه 82- 83. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 114 اصلا نام خدا را نبرد، و گفت:" إِنَّما أُوتِيتُهُ- تنها و تنها به خاطر كاردانيم داده شده‏ام"، و اين تعبير مى‏رساند كه وى از ياد خدا اعراض داشته، و خواسته است به ساحت كبرياى خدا بى اعتنايى كند. [جواب به قارون با ياد آورى اينكه خداوند پيش از او كسانى توانگرتر از او را هلاك ساخته است بدون اينكه علم و نيرويشان مانع از هلاكتشان شوند] " أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً؟"- استفهام در اين آيه توبيخى است، و پاسخى است از اينكه گفته بود: تنها و تنها به خاطر كاردانيم داده شده‏ام، پاسخى است قابل درك، و آسان، يعنى آسانترين بيانى كه ممكن است او را به خطا و فساد گفتارش متنبه كند، چون او خيال مى‏كرد تنها چيزى كه مال را براى او فراهم آورده، و هم براى او حفظ مى‏كند، و از آن بهره‏مندش مى‏كند، علم او و كاردانى اوست، با اينكه او خودش خبر دارد كه در قرون قبل از او كسانى بودند كه از او كاردانتر و نيرومندتر و مال اندوزتر و داراى كاركنانى بيشتر بودند، و ايشان هم مثل خود وى فكر مى‏كردند، و مى‏پنداشتند مال و نيرو، و مددكاران همه از كاردانى خودشان است، ولى خدا به همين جرم هلاكشان كرد، پس اگر تنها سبب و علتى كه مال فراهم مى‏كند و آن را حفظ نموده و وى را از آن برخوردار مى‏سازد علم بوده باشد، همين علمى كه او را مغرور ساخته، و اصلا به فضل و احسان خدا نبوده، بايد آن اقوام گذشته هلاك نمى‏شدند، و آن علم و مهارت، ايشان را از هلاكت نجات داده باشد، و هم چنان از اموالشان برخوردار كرده باشد، و با نيروى خود بلاء را از خود دفع كرده باشند، و نفراتشان هم ياريشان كرده باشند، و حال آنكه نه علمشان به كارشان خورد، نه اموالشان، و نه جمعشان. " وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ"- از ظاهر سياق برمى‏آيد مراد از اين جمله بيان سنت الهى در عذاب كردن مجرمين و هلاكت ايشان به جرم گناهانشان باشد، در نتيجه كنايه است از اينكه ايشان را مهلت نمى‏دهيم، و به عذرهايى كه بهم ببافند گوش نمى‏دهيم، و به تذلل و انابه‏اى كه قبلا به اميد نجات آماده كرده‏اند، توجه نمى‏كنيم، هم چنان كه قدرتمندان بشر وقتى مى‏خواهند محكوم خود را شكنجه كنند از جرمش مى‏پرسند، تا جرمش را شناخته و به جرم محكوم كنند و سپس عذابش كنند، و در قوانين حكومتهاى بشرى بسيار مى‏شود كه مجرم عذرهايى مى‏تراشد، و عذاب حكومت را از خود دور مى‏كند، ولى خداى سبحان چنين نيست، چون به حقيقت حال آگاه است، و لذا از مجرم نمى‏پرسد كه گناهت چيست؟ بلكه تنها عليه او حكم مى‏كند و او بدون هيچ درنگى عذاب مى‏شود، عذابى كه به هيچ وجه برگشت ندارد. بنا بر اين از ظاهر امر چنين برمى‏آيد كه جمله مورد بحث تتمه توبيخ سابق باشد، و
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 115 پاسخى است به قارون كه ثروت خود را به علم و كاردانى خود مستند مى‏كرد، و حاصلش اين است كه: مؤاخذه الهى مانند مؤاخذه بشر نيست، كه وقتى كسى را ملامت و يا نصيحت مى‏كنند، براى برگرداندن ملامت از خود، به علم و كاردانى خود متشبث شده، چيزهايى بهم مى‏بافند، چون خداى سبحان عالم و شاهد اعمال هر كسى است و مؤاخذه او را نمى‏توان با نيرنگ پاسخ داد، بلكه او به خاطر همين كه دانا و ناظر اعمال است، از هيچ مجرمى نمى‏پرسد كه چه كردى؟ بلكه تنها مطابق جرمش مؤاخذه‏اش مى‏كند، و نيز مؤاخذه او ناگهانى است، به طورى كه خود مجرم هيچ اطلاع قبلى از آن ندارد. [وجوهى كه در معناى جواب قارون (إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي) گفته شده است‏] اين آن معنايى است كه از سياق آيه به دست مى‏آيد ولى مفسرين معانى ديگرى براى آن ذكر كرده‏اند. مثلا بعضى «1» گفته‏اند:" مراد از علم در جمله" إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي" علم تورات است، چون قارون از همه بنى اسرائيل به تورات عالم‏تر بود". بعضى «2» ديگر گفته‏اند:" مراد علم كيمياء بوده، چون قارون كيمياء را از موسى و يوشع بن نون و كالب بن يوحنا فرا گرفته بود، و منظور از اينكه گفت:" عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي- با علمى كه نزد من است" اين بوده كه علم كيمياء مخصوص او بوده، و ساير مردم آن را نمى‏دانستند، و با اين علم مقدار زيادى طلا درست كرده بود". بعضى «3» ديگر گفته‏اند:" مراد از علم علم استخراج گنجينه‏ها و دفينه‏ها است، چون قارون اين علم را داشته، و به وسيله آن دفينه‏هاى بسيارى استخراج كرده بود". بعضى «4» ديگر گفته‏اند:" مراد از علم، علم خداى تعالى است و معنايش اين است كه: به نظر من خداى تعالى مرا به علم تحصيل ثروت اختصاص داده، و منظورش از كلمه" عندى" اين بوده كه مطلب به نظر من چنين است". بعضى «5» ديگر گفته‏اند:" مراد از علم همان علم خداست كه در وجه قبلى گذشت، و ليكن علم به معناى معلوم است، و معناى جمله اين است كه: اين اموال را كه خدا به من داده به وسيله معلوماتى داده كه آن را به من تعليم فرموده". و كلمه" على" در همه اين اقوال براى استعلا است، البته بعضى «6» گفته‏اند:" ممكن هم هست كه براى تعليل بوده باشد". _______________ (1) تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 127. (2 و 3) مجمع البيان، ج 7، ص 267. (4 و 5 و 6) روح المعانى، ج 20، ص 113. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 116 بعضى «1» گفته‏اند:" مراد از سؤال در جمله" وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ"، سؤال در روز قيامت است، و آن سؤالى كه نفى شده، سؤال استعلام و خبرگيرى است، نه سؤال توبيخ، چون خداى تعالى از خود مجرمين داناتر، و با خبرتر از خود آنان به گناهان آنان است و احتياج ندارد كه از ايشان بپرسد چه گناهى مرتكب شده‏اند، علاوه بر اين ملائكه نيز گناهان ايشان را از نامه‏هاى اعمال آنان مى‏فهمند، و مجرمين را از سيماى آنان مى‏شناسند. بخلاف آيه" وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ" «2»، كه سؤال در آن سؤال توبيخ است، نه استعلام و خبرگيرى، ممكن هم هست سؤال در هر دو آيه به يك معنا باشد، و اگر در يكى نفى و در يكى اثبات شده، به خاطر اختلاف مواقف روز قيامت است. چون در موقفى سؤال نمى‏شوند و در موقفى ديگر سؤال مى‏شوند، پس تناقضى در آيات نيست". و نيز بعضى «3» از مفسرين گفته‏اند:" ضمير جمع در جمله" عَنْ ذُنُوبِهِمُ" به-" مَنْ هُوَ أَشَدُّ- كسانى كه از قارون نيرومندتر بودند" برمى‏گردد، و مراد از مجرمين غير ايشان است، و معناى آيه اين است كه: ساير مجرمين از گناهان اقوام گذشته كه خدا هلاكشان كرده پرسش و بازخواست نمى‏شوند". اين بود آن وجوهى كه گفتيم مفسرين در تفسير آيه آورده‏اند، و هيچ يك از آنها با سياق سازگار نيست. [دنيا طلبان غافل از عقبى ثروتى همانند ثروت قارون را آرزو مى‏كنند و مؤمنان خدا شناس مى‏گويند:" ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ ..."] " فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ" كلمه" حظ" به معناى بهره آدمى از سعادت و بخت است. " الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا"- يعنى كسانى كه زندگانى دنيا را هدف نهايى و يگانه غايت مساعى خويش مى‏دانند، و غايتى ديگر وراى آن نمى‏بينند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى‏دانند كه خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم كرده، آيه" فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا، وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا، ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" «4» نيز به اين معنا تصريح دارد، و به همين جهت اموال قارون را سعادتى عظيم شمردند، بدون اينكه قيد و _______________ (1) روح المعانى، ج 20، ص 121. (2) نگهشان داريد كه بازخواست خواهند شد. سوره صافات، آيه 24. (3) روح المعانى، ج 20، ص 121. (4) از كسانى كه از ذكر ما روى‏گردانى مى‏كنند، و جز دنيا نمى‏خواهند، روى بگردان، كه اينان علمشان همين قدر است. سوره نجم، آيه 30. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 117 شرطى در كلام خود بياورند، گفتند: اى كاش ما هم مى‏داشتيم آنچه را كه قارون دارد، چون او حظى عظيم، و سعادتى بزرگ دارد. " وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ..." كلمه" ويل" به معناى هلاكت است، كه در موارد نفرين به هلاكت و نيز انزجار از هر چه خوش آيند نيست استعمال مى‏شود، و در آيه مورد بحث انزجار از آرزويى است كه دنياطلبان آن را آرزو كردند. گويندگان اين حرف مؤمنين بنى اسرائيل بوده‏اند، كه به خدا علم داشتند، و خطابشان در اين سخن بر همان نادانهايى است كه آرزو كردند اى كاش آنچه قارون دارد آنان نيز مى‏داشتند، و آن را سعادتى عظيم آنهم بدون قيد و شرط پنداشتند، و مقصودشان از اين سخن اين بوده كه ثواب خدا كه مخصوص اشخاصى است كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ايمان دارند و صالح هستند آرزوى آن ثوابها كنند، نه آنچه كه قارون دارد. " وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ"- كلمه" يلقاها" مضارع مجهول از مصدر" تلقيه" است، كه به معناى فهماندن است، هم چنان كه تلقى به معناى فهميدن و گرفتن است، و ضمير" ها"- به طورى كه گفته‏اند «1»- به" كلمه" برمى‏گردد، كه از سياق آيه استفاده مى‏شود، هر چند كه لفظ كلمه قبلا در آيه نيامده و معناى آيه اين است: اين كلمه را- كه گفتيم: ثواب خدا براى آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كنند بهتر است- نمى‏فهمند مگر كسانى كه صابر باشند. و بعضى «2» ديگر از مفسرين گفته‏اند: ضمير مذكور به سيره يا طريقه برمى‏گردد،- كه آن نيز از مفهوم آيه استفاده مى‏شود-، و معنايش اين است كه: طريقه يا سيره ايمان و عمل صالح را كسى نمى‏فهمد، و يا موفق به عمل به آن نمى‏گردد، مگر صابران. و صابران كسانى هستند كه در هنگام شدائد و نيز در برابر اطاعتها و هم چنين ترك گناهان خويشتن‏دار باشند، و وجه اينكه تنها اين دسته مى‏توانند به ثواب خدا برسند و اين كلمه، يا سيره و يا طريقه را بفهمند، اين است كه: تصديق به بهتر بودن ثواب آخرت از حظ دنيوى- كه قهرا مستلزم داشتن ايمان و عمل صالح است كه آن دو نيز ملازم با ترك بسيارى از هواها و محروميت از بسيارى از مشتهيات هستند- محقق نمى‏شود، مگر براى كسانى كه‏ _______________ (1 و 2) روح المعانى، ج 20، ص 122. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 118 صفت صبر دارند، و مى‏توانند تلخى مخالفت طبع و سركوبى نفس اماره را تحمل كنند. " فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ ..." دو ضمير" به" و" بداره" به قارون برمى‏گردد، و چون خسف و فرو بردن قارون و خانه‏اش در زمين متفرع بر بغى و طغيان او بود" فاء" تفريع بر سر اين جمله آمد. " فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ"- كلمه" فئة" به معناى جماعتى متمايل بهم است، و در كلمه" ينصرونه" و كلمه" منتصرين" در اين آيه معناى منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا اين است كه: قارون، هيچ جماعتى نداشت كه او را از عذاب شدن منع كنند، و خودش هم از ممتنعين نبود، كه زير بار عذاب نرود، و اين درست بر خلاف پندارى بود كه يك عمر در سر مى‏پرورانيد، و خيال مى‏كرد كه آن عامل كه ثروت و خير را به سويش جلب نموده و شر را از او دفع مى‏كرد، حول و قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، كه آنها را هم به علم خود كسب كرده بود، ولى نه آن جمعش نگهش داشت، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد، و معلوم شد كه آنچه داشته خدا به او داده بود. بنا بر اين حرف" فاء" در جمله" فما كان" تفريع اين جمله را بر جمله" فَخَسَفْنا بِهِ ..." مى‏رساند، و چنين معنا مى‏دهد كه ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، پس برايش روشن شد بطلان آنچه ادعا مى‏كرد، و مى‏گفت من خودم مستحق اين ثروت هستم، و حاجتى به خدا ندارم، و اين نبوغ علمى و نيروى خودم است كه جلب خير و رفع ضرر از من مى‏كند. [بعد از هلاكت قارون، بر آرزومندان ثروت او معلوم گشت كه وسعت و تنگى رزق تابع مشيت خدا است‏] " وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ، يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ ..." مى‏گويند كلمه" وى" كلمه‏اى است كه در هنگام اظهار ندامت استعمال مى‏شود، و بسا هم مى‏شود كه در مورد تعجب به كار مى‏رود، و هر دو معنا با آيه شريفه مى‏سازد، هر چند كه معناى اول زودتر به ذهن مى‏رسد. " وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ"- در اين جمله همان كسانى كه ديروز آرزو مى‏كردند اى كاش به جاى قارون بودند، بعد از خسف قارون، اعتراف كرده‏اند به اينكه آنچه قارون ادعا مى‏كرد و ايشان تصديقش مى‏كردند، باطل بوده، و وسعت و تنگى رزق به مشيت خدا است، نه به قوت و جمعيت و داشتن نبوغ فكرى در اداره زندگى. معمولا كلمه" كان" براى تشبيه چيزى است به چيزى، مى‏گوييم: فلانى كانه شير ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 119 است، يعنى مثل اوست در شجاعت، ولى مقام در آيه مورد بحث مقام تحقيق است نه تشبيه، تا با شك و ترديد مناسبت داشته باشد، لذا كلمه" كان" در اين آيه براى تشبيه نيست، بلكه گويندگان اين سخن، كلمه مذكور را به اين منظور آورده‏اند كه بفهمانند همين الآن ابتداء و اولين لحظه‏اى است كه ما، در سخن قارون دچار ترديد شديم، با اينكه قبلا او را تصديق كرده بوديم، و به كار بردن كلمه" كان" به اين منظور شايع است. شاهد اينكه كلمه مذكور را به منظور ترديد به كار نبرده‏اند، جمله" لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا" است كه به طور جزم و تحقيق و بدون هيچ ترديد گفته‏اند، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم فرو مى‏برد. در جمله" وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ" براى بار دوم اظهار ندامت كرده‏اند، و اينكه گفته‏اند: واى! گويا كافران رستگار نمى‏شوند، رد مطلبى است كه لازمه آرزوى قلبى ايشان است، كه گفتند: اى كاش ما جاى قارون بوديم، چون لازمه اين آرزو اين است كه قارون‏ها رستگارند." تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ" اين آيه و آيه بعدش به منزله نتيجه‏گيرى از داستان قارون است. و در جمله" تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ" كلمه" تلك" كه مخصوص اشاره به دور است، شرافت و ارجمندى و علو مكان آخرت را مى‏رساند، و همين خود شاهد است بر اينكه مراد از دار آخرت، دار آخرت سعيده است، نه هر آخرتى، و نيز به همين جهت مفسرين دار آخرت را در آيه مورد بحث به بهشت تفسير كرده‏اند. و معناى اينكه فرمود:" نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- قرارش مى‏دهيم براى كسانى كه نمى‏خواهند در زمين گردن فرازى كنند، و فساد انگيزند" اين است كه: ما بهشت را اختصاص به چنين كسانى مى‏دهيم، و منظور از گردن فرازى اين است كه: بر بندگان خدا استعلا و استكبار بورزند، و منظور از فسادانگيزى اين است كه: خواستار گناهان و نافرمانى خدا باشند، چون خداى تعالى شرايعش را، كه انسانها را به آنها مكلف فرموده، بر اساس آنچه كه فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده، و فطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن كار و آن روشى را كه موافق با نظام اتم و احسن در حيات زمينى انسانهاست، پس هر معصيتى، بى واسطه و يا با واسطه در فساد اين زندگى اثر دارد، هم چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:" ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ‏
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 120 أَيْدِي النَّاسِ" «1». از اينجا روشن مى‏شود كه علو خواهى يكى از مصاديق فساد خواهى است، و اگر از ميان فسادها خصوص علوخواهى و برترى جويى را نام برده، براى اين است كه نسبت به خصوص آن عنايت داشته است، و حاصل معناى آيه اين است كه: اين خانه آخرت، يعنى بهشت را اختصاص به افرادى مى‏دهيم، كه نمى‏خواهند با برترى‏جويى بر بندگان خداوند و با هر معصيتى ديگر در زمين فساد راه بيندازند. اين آيه شريفه عموميت دارد، و مى‏رساند كه تنها كسانى به بهشت مى‏روند، كه در زمين، هيچ يك از مصاديق فساد و يا به عبارتى ديگر هيچ يك از گناهان را مرتكب نشوند، به طورى كه حتى اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مى‏شوند، و ليكن آيه ديگرى از قرآن كريم اين عموم را تخصيص زده و فرموده:" إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ، وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً" «2». " وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ"- يعنى عاقبت نيك و پسنديده، كه همان خانه سعيد آخرت، و يا عاقبت سعيد در دنيا و آخرت است، از آن مردمى است كه تقوى پيشه كنند، چيزى كه هست از دو احتمال مزبور احتمال اول مورد تاييد سياق هر دو آيه است. " مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها" هر كس كارى نيك كند پاداشى بهتر از آن دارد، براى اينكه پاداشش به فضل خدا چند برابر مى‏شود، هم چنان كه خودش در جاى ديگر فرمود:" مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها" «3». " وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ" و كسى كه عمل زشت كند زشتكاران جز همان عملشان پاداش داده نمى‏شوند، يعنى بر آنچه كه كرده‏اند چيزى اضافه نمى‏شود، و در اين، كمال عدل الهى است، هم چنان كه در كار نيك پاداش به ده برابر كمال فضل اوست. ظاهر كلام اقتضاء داشت به جاى جمله" فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا" بفرمايد:" فلا يجزون" يعنى ضميرى به كلمه" من- كسى كه" برگرداند، ولى چنين نفرمود، بلكه دوباره‏ _______________ (1) فساد در بر و بحر عالم پديد آمد به خاطر آنچه مردم به دست خود كردند. سوره روم، آيه 41. (2) اگر از آنچه نهى شده‏ايد گناهان بزرگ را ترك كنيد، ما گناهان ديگرتان را جبران نموده، و شما را به منزلى آبرومند مى‏بريم. سوره نساء، آيه 31. (3) هر كس كار نيك كند، ده برابر مثل آن پاداش دارد. سوره انعام، آيه 160. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 121 اسم ظاهر به كار برد، يعنى به جاى ضمير، موصول" الذين" را به كار برد، و شايد اين تعبير اشاره به اين باشد كه حكم در آيه، مخصوص كسانى است كه زياد معصيت مى‏كنند، و خطا سراپايشان را گرفته، نه كسى كه در عمر يك گناه از او سرمى‏زند، هم چنان كه كلمه" سيئات" كه جمع" سيئة" است، و نيز جمله" كانوا يعملون- همواره مرتكب مى‏شدند"، نيز دلالت بر اين كثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما كسى كه هم گناه مى‏كند و هم حسنه به جاى مى‏آورد، اميد هست كه خداى تعالى او را بيامرزد، هم چنان كه خودش فرموده:" وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً، عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" «1». اين را بايد دانست كه ملاك در" حسنه و سيئه" به خاطر اثرى است كه از آنها براى انسان حاصل مى‏شود، و به خاطر آن آثار، اعمالى را حسنه، و اعمالى ديگر را سيئه مى‏ناميم، نه به خاطر جرم و اسكلت اعمال، كه يك نوع حركت است. ثواب و عقابى هم كه بر اعمال مترتب مى‏شود، باز به لحاظ آن آثار است، نه به خاطر متن عمل، هم چنان كه قرآن كريم نيت باطنى را نيز مورد محاسبه قرار مى‏دهد، و مى‏فرمايد: " وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ" «2». با اين بيان، جواب از اشكالى «3» كه بر اطلاق آيه شده، كه: توحيد يك حسنه است، و هيچ پاداشى مهم‏تر از آن نيست، پس چگونه پاداش بهتر از آن را به شخص موحد مى‏دهند؟ و لا بد آيه شريفه يا مربوط به عقايد نيست، و يا به مساله توحيد تخصيص خورده است، روشن مى‏شود. [اشاره به اينكه ملاك در ثواب و عقاب، آثار حاصل از اعمال است‏] توضيح اينكه گفتيم: ملاك در ثواب و عقاب به خاطر آثار حاصل از اعمال است، نه به خاطر خود اعمال، در مساله توحيد هم ملاك اثرى است كه بر اين عمل قلبى مترتب مى‏شود، و اين اثر غير از خود توحيد است، گر چه هيچ عملى بهتر از توحيد فرض ندارد، ولى ممكن است چيزى را فرض كرد كه از اثر توحيد بهتر و افضل باشد. علاوه بر اين توحيد هر چه و به هر معنا فرض شود، قابل شدت و ضعف و نقصان و _______________ (1) جمعى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند، عمل صالح را با عمل زشت مخلوط كردند، اميد است خدا توبه‏شان را بپذيرد كه خدا آمرزنده رحيم است. سوره توبه، آيه 102. (2) اگر اظهار كنيد آنچه در دلها داريد، و يا اظهارش نكنيد، به هر حال خدا شما را با آن محاسبه مى‏كند. سوره بقره، آيه 284. (3) تفسير فخر رازى، ج 24، ص 221. ذيل سوره نمل و مجموعة من التفاسير، ج 4، ص 770. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 122 زيادت است، و پر واضح است كه توحيد شخص موحد كه در يك حدى از شدت و ضعف قرار دارد، اگر در وقت جزا دادن چند برابر شود از برابرش بهتر است. بحث روايتى [(رواياتى در باره داستان قارون و آيات مربوط به آن)] در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم، حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- و ابن مردويه، از ابن عباس روايت آورده‏اند كه گفت: قارون مردى از قوم موسى (ع)، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنكه علم بسيارى جمع‏آورى نمود، و هم چنان به كار خود ادامه داد تا روزى كه بر موسى (ع) طغيان كرد، و به وى حسد ورزيد. موسى (ع) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده كه از بندگانش زكات بگيرم، تو هم بايد زكات مالت را بدهى، قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد، و به مردم گفت: موسى (ع) مى‏خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش كرديد، و دستورهايى ديگر داد همه را اطاعت كرديد، آيا باز او را اطاعت مى‏كنيد و اموالتان را به او مى‏دهيد، مردم گفتند: نه ما نمى‏خواهيم به اين كار تن در دهيم، ولى چه چاره‏اى داريم؟ گفت: من نظرم اين است كه بفرستم به سراغ يكى از زنان فاحشه بنى اسرائيل، و وقتى آمد او را تحريك كنيم، و به سر وقت موسى بفرستيم كه او را متهم كند به اينكه خواسته‏اى با من زنا كنى. مردم اين نظريه را پسنديده، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى كه موسى با تو زنا كرده است هر چه بخواهى به تو مى‏دهيم، زن پذيرفت. قارون نزد موسى (ع) آمد، و گفت: دستور بده بنى اسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه كن، موسى (ع) قبول كرد، و بنى اسرائيل را جمع كرد، و به ايشان فرمود: شما را جمع كرده‏ام تا به اطلاعتان برسانم كه پروردگارم چه دستوراتى داده، بنى اسرائيل گفتند: چه دستور داده؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا را بپرستيد، و چيزى را شريك او مگيريد، و صله رحم كنيد، و چه و چه كنيد، تا آنكه فرمود: و اينكه اگر كسى زنا كرد در صورتى كه زن داشته باشد سنگسارش كنيد، گفتند: هر چند كه خودت باشى؟ فرمود بله اگر خودم نيز زنا كنم بايد سنگسار شوم، گفتند: خوب تو زنا كرده‏اى، و بايد سنگسار شوى، موسى (ع) با تعجب پرسيد: من زنا ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 123 كرده‏ام؟ اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن كه بيا و شهادت بده، چون آمد، پرسيدند در باره موسى (ع) چه شهادت مى‏دهى؟ موسى (ع) از او پرسيد تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت: چون مرا به خدا سوگند مى‏دهى (راستش را مى‏گويم) اين مردم مرا خواستند و مزدى برايم مقرر كردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود كنم، و اينك شهادت مى‏دهم تو از اين تهمت برى هستى، و نيز شهادت مى‏دهم بر اينكه تو رسول خدايى. موسى با چشم گريان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه چرا مى‏گريى؟ با اينكه من زمين را مسخر تو كرده‏ام، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد، كه اگر فرمانش دهى اطاعتت مى‏كند. موسى (ع) سر از سجده برداشت، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش را بگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همين كه وضع را چنين ديدند، از در التماس فرياد زدند: اى موسى اى موسى! موسى (ع) مجددا فرمان داد بگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به يا موسى يا موسى بلند شد، بار سوم موسى (ع) فرمان داد كه بگير ايشان را، پس زمين همه‏شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد كه: بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع كردند اجابت نكردى، به عزتم سوگند اگر مرا مى‏خواندند اجابتشان مى‏كردم. ابن عباس مى‏گويد: اين است معناى آيه شريفه كه مى‏فرمايد:" فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ" كه زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد «1». مؤلف: در كتاب مزبور از عبد الرزاق، و ابن ابى حاتم، از ابن نوفل هاشمى، نيز همين قصه روايت شده، چيزى كه هست در روايات مذكور آمده كه آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شكايت از موسى آن تهمت را پيش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى، و اين خبر به گوش موسى رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شكوه كرد، خدا هم او را بر قارون مسلط كرد. مرحوم قمى در تفسير خود در اين داستان گفته: موسى (ع) خودش نزد قارون آمد، و حكم زكات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء كرده و از خانه‏اش بيرون راند، موسى (ع) نزد پروردگارش از رفتار قارون شكوه كرد، خدا هم او را بر _______________ (1) الدر المنثور، ج 5، ص 136. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 124 وى مسلط ساخت و زمين به فرمان وى قارون و خانه‏اش را در خود فرو برد «1». ليكن اين روايت به خاطر اينكه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريده است از ايراد همه آن خوددارى كرديم، دو روايت ابن عباس و ابن نوفل نيز موقوفند يعنى از صحابى نقل كردند نه از رسول خدا (ص). علاوه بر اين روايت ابن عباس بغى و ستمكارى قارون را نسبت به موسى دانسته، در حالى كه قرآن فرموده:" فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ"، قارون بر بنى اسرائيل ستم كرد، و نيز روايت مى‏گويد: علمى كه قارون داشته علمى بوده كه با درس خواندن فرا گرفته، و آيه قرآن همان طور كه گفتيم ظاهر در اين است كه: مراد از علم به علم قارون، علم به راه‏هاى جمع‏آورى ثروت و امثال ثروت است. البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو ديگرى آمده، در اصحاح شانزدهم، از سفر عدد، مى‏خوانيم: قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى، و داثان، و ابيرام، دو پسر الياب، و أون، پسر فالت، كه از نواده‏هاى رأوبين بودند، با جمعى از بنى اسرائيل و رؤساى ايشان كه دويست و پنجاه نفر مى‏شدند، در مخالفت با موسى پافشارى مى‏كردند، و در روزى مقرر، يك جا جمع شدند، تا عليه موسى و هارون قيام كنند، به موسى و هارون گفتند: تا اينجا هر چه كرديد بس است، اين جمعيت كه مى‏بينيد همه‏شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى‏جوييد؟ وقتى موسى اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا كرد كه: فردا رب اعلام خواهد كرد كه او براى چه كسى است؟ و چه كسى مقدس است؟ آن گاه آن كسى را كه مقدس‏تر باشد به درگاه خود نزديك خواهد كرد، آرى او هر كه را بپسندد به خود نزديك مى‏كند، اين كار را بكنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگيريد، و آتشى در آن بيفكنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين كار را در مقابل رب انجام دهيد، چون آن مردى كه خدا او را بپسندد او مقدس است، و همين شما را بس است اى دودمان لاوى. تورات هم چنان قصه را ادامه مى‏دهد، و در ضمن مى‏گويد كه فرداى آن روز آمدند، و آتشدانها كه در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خيمه اجتماع كردند، آن گاه در تورات گفته شده كه زمين زير پايشان شكافته شد و دهان خود را باز كرد، آنان و خانه‏هايشان را بلعيد، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نيز فرو برد، و آنچه از آنان زنده ماند در همان‏ _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 145. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 125 بيابان در بين جمعيت در زمين فرو رفتند، به طورى كه بقيه اسرائيليان كه در اطرافشان بودند از صداى آنان فرار كردند، چون با خود گفتند: ممكن است ما را هم فرو ببرد، آن گاه آتشى از ناحيه رب بيرون آمد، و آن دويست و پنجاه مرد را كه بخور آورده بودند بسوزانيد، اين بود آن مقدار از داستان تورات كه مورد حاجت ما بود. و در مجمع البيان در ذيل آيه" إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏" گفته است: كه وى پسر خاله موسى (ع) بود،- نقل از عطاء از ابن عباس، و از روايت امام صادق (ع) «1». و در تفسير قمى در ذيل جمله" ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ ..." گفته: كليد گنجينه‏هايش را جمعى نيرومند نمى‏توانستند حمل و نقل كنند «2». و در معانى الاخبار به سند خود از موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر (ع) از پدرش از جدش از آباى گرامش از على (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله" وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا" فرمود: سلامتى و نيرومندى و فراغت و جوانيت و نشاطت را فراموش مكن، و با اين سرمايه‏هاى گرانبها آخرت خود را تامين نما «3». و نيز در تفسير قمى در ذيل جمله" فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ" گفته: قارون با جامه‏هاى رنگين، و دامن بلند از خانه بيرون مى‏آمد، و دامن خود را به زمين مى‏كشيد «4». [چند روايت در باره تواضع و بيان اينكه بسا مى‏شود كه بند كفش كسى موجب عجب و استعلاى او مى‏شود] و در مجمع البيان مى‏گويد: زاذان از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه در دوران خلافتش در بازارها قدم مى‏زد و گم شدگان را به مقصد مى‏رساند، و ضعيفان را كمك مى‏كرد، و به فروشندگان و بقالان مى‏گذشت، و قرآن را پيش رويش باز مى‏كرد، و مى‏خواند:" تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً" و مى‏فرمود: اين آيه در باره اهل عدالت و تواضع از واليان امور، و در باره قدرتمندان از ساير مردم نازل شده «5». و نيز در مجمع البيان آمده كه سلام اعرج از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه فرمود: بند كفش كسى باعث عجب او مى‏شود، و به همين جهت مشمول اين آيه مى‏شود، _______________ (1) مجمع البيان، ج 7، ص 266. (2) تفسير قمى، ج 2، ص 144. (3) معانى الاخبار، ص 325. (4) تفسير قمى، ج 2، ص 144. (5) مجمع البيان، ج 7، ص 269. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 126 كه مى‏فرمايد:" تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ" «1». مؤلف: سيد بن طاووس در كتاب سعد السعود خود روايت را به اين صورت از مرحوم طبرسى صاحب مجمع البيان نقل كرده، كه فرمود: مردى به همين مقدار كه بند كفش او بهتر از بند كفش رفيقش است باعث عجب او مى‏شود، لذا مشمول اين آيه مى‏شود «2». و در الدر المنثور است كه: محاملى و ديلمى از ابى هريره روايت كرده‏اند كه رسول خدا (ص) فرمود: جبارى در زمين و اخذ بدون حق از مصاديق اين آيه است «3». _______________ (1) مجمع البيان، ج 7، ص 269. (2) سعد السعود، ص 88 (ط نجف). (3) الدر المنثور، ج 5، ص 139.
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسي خيبر جان...
منم اتفاقا به همين تفسير الميزان مراجعه داشتم...


شادمهرباز لبخند بزن برادر، خدا شادي كنندگان رو دوست دارد...;)
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شادی در قرآن و معیارهای آن

شادی در قرآن، جایگاه خاصی دارد و به گونه های مختلف، مورد تأیید و توجه قرآن قرار گرفته است، اما نه شادی بیهوده و عبث، بلکه شادی توأم با اهداف الهی و انسانی و لذا آیات قرآن دربارۀ شادی دو دسته اند؛ دسته ای از آیات، مؤمنین را دعوت به شادی نموده؛ مانند آیه ی:
(قُل بِفَضلِ اللهِ وِ بِرَحمَتِهِ فَبِذلکَ فَلیَفرَحُوا هُوَ خَیرٌ مما یَجمَعُونَ)1
«(ای رسول خدا!) به خلق بگو که شما باید منحصرا به فضل و رحمت خدا شادمان شوید (و به نزول قرآن مسرور باشید) که آن بهتر و مفیدتر از ثروتی است که برای خود اندوخته می کنید».
بنابراین مردم به فضل پروردگار و به رحمت بی پایان او به این کتاب بزرگ الهی که جامع همه نعمتها است باید خشنود شوند نه به جمع ثروتها و بزرگی مقامها و فزونی قوم و قبیله.
همچنین قرآن کریم، زمانی که وعدۀ الهی، مبنی بر نصرت و پیروزی رومیان اهل کتاب بر مشرکان مجوس، محقق می شود، می فرماید:
(... وَ یَومَئذٍ یَفرَحُ المُؤمِنُونَ بِنَصراللهِ ...)2
«و در آن روز (که رومیان فاتح شوند) مؤمنان شاد می شوند به یاری خداوند».
بنابراین، شادیها براساس ارزشها و اهداف مقدس؛ قرآن، و پیروزی موحدین بر مشرکین است.
دسته ی دیگری از آیات قرآن شادی را مذمت نموده؛ شادیهای بیهوده ای که براساس ضد ارزشهاست. در اینجا به دو نمونه از آنها اشاره می شود:
1- قرآن کریم در داستان «قارون» که فردی خودخواه و مغرور بود و شادیهای مستانه داشت، از زبان قومش می فرماید:
(اذ قَالَ لَهُ قَومُهُ لاتَفرَح اِنَّ اللهَ لایُحِبُ الفَرِحین)3
«به خاطر بیاور هنگامی که قوم قارون به او گفتند: این همه شادی مغرورانه مکن که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد»
2- قرآن کریم ضمن بیان عذابهای دوزخیان می فرماید:
(ذلِکُم بِما کُنتُم تَفرَحُونَ فِی الارضِ بِغَیرِ الحَقِّ وَ بِما کُنتُم تَمرَحُونَ)4
«این به خاطر آن است که به ناحق در زمین شادی می کردید و از روی غرور و مستی به خوشحالی می-پرداختید».
جالب اینکه در آخر آیه می فرماید: (بِما کُنتُم تَمرَحُونَ) که به معنای شادی به خاطر مطالب
بی اساس، یا شدت فرح، ... و شدت فرح نوعا سر از همه ی این مسایل درمی آورد.5 بنابراین، آنجا که از شادی مذمت شده به جهت همراه بودن شادی با گناه، غفلت و فساد است.
در اینجا این سؤال مطرح می شود که راه شناخت شادیهای ناروا از شادیهای سازنده چیست؟
پاسخ این است که تشخیص این دو نوع از شادیها را می توان از قراینی چون انگیزۀ شرکت، برنامه و محتوای مجلس، نوع شرکت کننده های چنین مجالسی، به دست آورد.
عناصر تعیین کنندۀ شادی
عوامل و زمینه های شادی مردم به تناسب دیدگاهها و باورها و شرایط و موقعیتهای اجتماعی آنان بستگی دارد. افراد متمول، به ثروت و شهرت و موقعیت اجتماعی و افراد فقیر، بی خانمان و بیمار، به رفاه، آسایش و سلامتی، جوامعی که زیر فشارهای اجتماعی قرار دارند، به کسب آزادی و استقلال و هر فرد و گروهی به تناسب ارزشها و نیازهای خود از رسیدن به خواسته های خود، مسرور می شوند.
بعضی از روانشناسان شخصیت و وراثت را عامل اساسی در شادی می دانند و معتقدند شخصیت افراد بیش از عوامل دیگر در تعیین سطح شادی آنها اهمیت دارد. برخی از مردم به خاطر منش و شخصیت خود رویدادهای زندگی را مثبت و خوش بینانه تفسیر می کنند در حالی که عده ای دیگر در واکنش های خود نسبت به رویدادها، ذاتا منفی و بدبینانه برخورد می کنند.
درست است که شخصیت و وراثت در میزان شادی مؤثر است اما نمی توان آن را تنها عامل دانست زیرا دیگران هم با هرگونه شخصیتی که دارند می توانند بر اندوه و ماتم چیره گردند و شادی را درآغوش بگیرند.
بعضی شادی و نشاط را به باطن می دانند و می گویند اگر انسان در باطن شاد و سرخوش باشد در ناگوارترین شرایط هم شادمانی خود را حفظ می کند اما اگر در درون غمگین و افسرده باشد شادترین موقعیت ها نمی تواند تأثیری در روحیه او به وجود آورد.
بسیاری از مردم شادی را به ثروت، شهرت و قدرت و ... می دانند اما به تجربه ثابت شده است که ثروت به تنهایی شادی و خوشبختی نمی آورد.
دکتر «دیوید مایزر» در کتاب خود به نام «در جست و جوی شادی» چه کسی شاد است و چرا؟ کلیه مقاله های تحقیقی را که در آمریکا، کانادا و کشورهای اروپایی و غربی و برخی دیگر از کشورها دربارۀ «شادی» به چاپ رسیده است به طور جامع بررسی می-کند. وی از این بررسی های خود نتیجه می گیرد که رابطه ای بین ثروت و شادی وجود ندارد و آرامش و شادی را اجتماعی، محل زندگی، نژاد و سطح تحصیلات کمک مؤثری به شادی انسان نمی کند. او از افرادی که با آنان مصاحبه شده گفته های متعددی نقل می کند، نظیر «ترجیح می دهم تمام ثروت خانوادگی ام را با خانه ای پر از محبت عوض کنم» پول به هر اندازه که باشد، نمی تواند تأثر و غمی که از ناراحتی فرزندانم برایم به وجود آمده برطرف کند.6
در عین حال می بینیم که بسیاری از مردم هنوز برای کسب شادی و خرسندی به دنبال ثروت اندوزی می روند در حالی که بسیاری از ثروتمندان بزرگ جهان شاد نیستند.
او می گوید: «همیشه علاقه مند بودم بدانم، شادترین مردم جهان چه کسانی هستند و بدین منظور، تحقیقات خود را در بازدید از کشورهای مختلف آغاز کردم. روزی با یکی از مهمانداران هواپیمای سوئیس در زمینه ی فوق صحبت کردم و پرسیدم آیا شما خوشحال ترین مردم جهان هستید؟ گفت: نه، گرچه کشورمان بسیار زیبا و تمیز و منظم است؛ ولی بسیاری از خانواده های ما با داشتن دو فرزند از همسرانشان جدا شده و یا جدا می شوند. و دادگاه اکثرا بچه ها را به مادر واگذار می کند و پدر مجبور است بخشی از درآمدش را برای نگهداری از بچه ها بپردازد و هفته ای یک روز می تواند فرزندش را ببیند و من همیشه نگران تقاضای طلاق توسط همسرم و متلاشی شدن زندگی ام هستم. تنها جایی که به سؤال من جواب مثبت دادند، در هندوستان بود که مهندس جوان هندی در پاسخ به سؤال من گفت، ما هندیها شادترین مردم دنیا هستیم! با خود گفتم چگونه چنین چیزی ممکن است؛ آنها با آن همه فقر، شادتر از مردم آمریکا و سوئیس باشند. چگونه هندیها با وجود اینکه مصرف سرانه ی منابع طبیعی شان حدود یک سی ام مصرف سرانه ی منابع طبیعی آمریکایی هاست، از آنان شادتر می باشند؟ و چگونه ممکن است یک هندی که تمام روز را زحمت می کشد و کار می کند تا زندگی خود را تأمین کند. و تمام زندگی اش بیش از چند روپیه نمی-ارزد، خوشحال تر از یک میلیونر آمریکایی باشد؟ لذا سیر و سفری در هندوستان کردم و از نزدیک، زندگی ساده و بی آلایش آنها را دیدم و فهمیدم که تنها ثروت نمی تواند برای انسان خوشبختی و شادی بیاورد».
جوانان و شادی
«جوانان» به لحاظ داشتن قدرت و توان بالا و برخورداری از سلامت جسم و روح، مظهر نشاط و شادابی هستند و سعی می کنند همیشه شاد باشند. و در ادبیات جوانان نیز این جملات وجود دارد که در زندگیِ دو روزه باید شاد باشی، ای بابا! جوانی است ، باید خوش باشی.
ما هم ضمن اینکه شادی را برای جوانان یک نیاز می دانیم، اما سؤالی برایمان مطرح است که کدام خوشی، کدام شادی و کدام تفریح؟
آیا خوشی و شادی به پرسه زدن در کوچه و خیابان و وقت گذرانی و به تمسخر گرفتن ارزشها و سیگار کشیدن، اعتیاد و استفاده از آهنگها و فیلمهای مبتذل، عشقهای کاذب و از بین بردن مرزهای حیا و پاکی است؟ و یا هیجان آفرینی و حادثه جویی در فعالیتهای ورزشی و دیدن فیلمها و خواندن کتابهای هیجانی و ...؟
یا گذراندن عمر در ورزشگاهها، پارکها، شب نشینیهای طولانی و خنده های مستانه در کنار دوستان؟ به تجربه ثابت شده آنهایی که شادی را چنین تفسیر می کنند و زندگی را به بازی می گیرند و جوانی خود را این چنین می گذرانند، عاقبت از گذشته ی عمر خود، پشیمان می شوند و راه جبرانی ندارند، به یاد دارم یکی از طرفداران تیم ملی که عمری برای حمایت از تیم مورد علاقه خود، بوق زده بود از دنیا رفت و مجله ی جوانان نوشت: «محمد بوقی که سی سال برای تیم ملی بوق می زد از دنیا رفت آیا سعادت و خوشبختی انسان به این است که انسان زندگی را در این حد بداند؟
به نظر ما استفاده از تفریح و شادیهای معقول و مشروع در حد متعادل، مانعی ندارد. اما همه ی این شادیها، گذرا و مقطعی است و آنچه به انسان نشاط و شادابی دایمی می دهد، به فرمولی است که تحت عنوان «شهر شادی» آورده ایم.
شادیهای ظاهری و حقیقی
بخشی از شادیها «ظاهری» و سطحی است؛ مانند تبسم ، خنده و گشاده رویی که ممکن است از لحاظ زمانی، گذرا و ناپایدار باشند که گاهی به صورت افراطی مطرح می شود به طوری که انسان بعد از پایان شادی، در خود احساس ملامت و پشیمانی دارد، لذا این گونه شادیهای افراطی مورد مذمت اسلام است؛ مانند شادیهایی که از سر غفلت و هوسرانی، غرور و تکبر و استهزای دیگران به انسان دست می دهد و از این نوع شادیها در فرهنگ متعالی اسلام به عنوان «لهو و لعب» یاد می گردد.
بخشی دیگر از شادیها «حقیقی و واقعی» است ولو در ظاهر خنده ای وجود نداشته باشد و آن احساس رضایت و آرامش از اعماق جان است؛ مانند موارد زیر:
نجات دادن غریق و نجات یک طفل از خطر آتش سوزی، ایثار در حق مسکین و دردمند، عیادت مریض بی پناه، دلجویی از غریب، رسیدگی به داد مظلوم، گذشت از دیگران، احساس به والدین، که در این صورت از ضمیر خود ندای احسنت و آفرین می شنویم و به قول «مولوی» اگر آدمی را شادی از دل می آید، جزای آن است که کسی را شاد کرده و اگر غمگین می شود، کسی را غمگین کرده و معمولا این نوع شادی، پایدار و بادوام است و انسان با مراجعه به آرشیو یادمان و خاطرات خود، مکرر می تواند با یادآوری عمل مسرت بخش خویش، در زندگی شاد باشد.
معیارهای غم و شادی
«غم و شادی» بستگی به معیار و ارزش هر فرد دارد. اصولا میزان رشد فکری و بزرگی همت و عظمت روح را از غمها و شادیهای هرکس می توان شناخت؛ یکی خوشحالی اش به عفو و گذشت است و دیگری به انتقام. یکی غصه می خورد که چرا مردم، خلاف می کنند، دیگری غمش برای این است که چرا جلو خلافش را می گیرند. طبق نظام ارزشی اسلام مطلوبیت هر چیزی زمانی است که در مسیر کمال و سعادت انسان باشد و پیامبر و ائمه ی معصومین علیهم السلام تلاش می کردند که شادیهای مردم را جهت بدهند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی که از مکه به مدینه هجرت کردند، مردم مدینه دو روز را عید می-گرفتند و به تفریح و جشن می پرداختند. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: این دو روز چه خصوصیتی دارد؟ گفتند در دوران جاهلیت این روز را این گونه سپری می کردیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خدای سبحان بهتر از این دو روز را برای شما آورده و آن عید فطر و عید قربان است».7
خلاصه اینکه: عید و شادی ما باید با عید کسانی که مادی فکر می کنند، فرق داشته باشد، عید یک مؤمن همان لحظه هایی است که بر شیطان و نفس خود غلبه پیدا می کند و عزای او آن روزی است که به گناه مبتلا می شود:
عید هرکس در درون وی بُوَد
چون عزا آنجاست عیدش کی بُوَد
عوامل ذیل را می توان از معیارهای شادی دانست:
الف – اطاعت خداوند: شادی، وقتی است که انسان توفیق طاعت خداوند را پیدا کرده باشد و از گناه، دوری گزیند؛ چنانچه علی علیه السلام می فرماید:
«سُرورُ المُؤمِنِ بِطاعَهِ رَبِّهِ و حُزنُهُ عَلی ذَنبِهِ».8
«شادی مؤمن، به طاعت پروردگارش می باشد و حزنش بر گناه و عصیان است».
و در روایت دیگر به مناسبت عید فطر فرمود:
«اِنَّما هُوَ عیدٌ لِمَن قَبِلَ اللهُ صِیامَهُ و شَکَرَ قِیامَهُ».9
«این عید برای کسی است که خداوند نماز و روزه اش را پذیرفته باشد و هر روزی که معصیتی صورت نگیرد، آن روز عید است».
ب – پرهیز از گناه: لذت و خوشی، همیشه در «انجام دادن» نیست، زمانی هم در «پرهیز کردن» است. گاهی اتفاق می افتد که با انجام کارهایی که عادتا باید لذتبخش باشند، هیچ لذتی به انسان دست نمی دهد، حتی عذاب روانی و وجدانی هم می آورد، چرا که روح و وجدان، آمادۀ لذت بردن نیست اساسا روح انسان به گونه ای است که گاهی از «پرهیز» سرخوش می شود و به شادی و نشاط می رسد که با هیچ یک از شادی های دیگر قابل مقایسه نیست و به قول سعدی:
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی
انسان در زندگی وقتی شاد است که از گناه پرهیز کند و حدود الهی را رعایت نماید. ارضای تمایلات، به هرگونه و هر نحو شادی آور نیست.10
از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال شد بهترین بندگان خدا چه کسانی هستند؟ فرمود: آنهایی هستند که وقتی نیکی می کنند خوشحال می شوند و زمانی که بدی کردند طلب استغفار می کنند.11
علی علیه السلام فرمود:
«اَکثِر سُرُورَکَ عَلی ما قَدَّمتَ مِنَ الخَیرِ و حُزنَکَ عَلی ما فاتَ مِنهُ».12
«سرورت را زیاد کن، برآنچه از کارهای خیر برای آخرتت انجام داده ای و حزنت را به آنچه از کارهای خیر، محروم گشته ای».
مردی خدمت امام جواد علیه السلام وارد شد در حالی که شاد و مسرور بود، حضرت فرمود: «چیست که تو را شاد می بینم؟».
عرض کرد: یابن رسول الله! از پدر بزرگوارت شنیدم که می فرمود: «بهترین روزی که سزاوار است بندۀ خدا در آن روز شاد باشد، روزی است که توفیق خدمت، و دستگیری از برادران مؤمن نصیب او گردد و امروز من موفق شدم ده نفر از برادران فقیر که از فلان شهر نزد من آمده بودند، به هر کدام از آنها بخشش نمایم لذا از این جهت خوشحالم.
حضرت فرمود: «به جان خودم سوگند! تو شایسته ی این شادی هستی اگر آن انفاق و بخشش خود را به وسیله منت گذاشتن نابود نکرده باشی...».13
ج – احیای ارزشها: امام صادق علیه السلام فرمود:
«اَلسُّرورُ فی ثَلاثَ خِصالٍ: اَلوَفاءُ و رِعایَهُ الحُقُوقِ وَ النُّهوُضُ فِی النَّوائِبِ».14
«شادی به سه خصلت است: وفاداری، رعایت حقوق دیگران و ایستادگی در گرفتاری ها و مشکلات.
علی علیه السلام فرمود:
«فَلیَکُن سُرورُکَ بِما نِلتَ مِن اخِرَتِکَ وَلیَکُن اَسَفُکَ عَلی ما فاتَکَ مِنها».15
«باید شادی تو به خاطر آنچه برای آخرت انجام داده ای و حزن و غمت برای محرومیت از آن باشد».
شبی که بنا شد علی علیه السلام در جای پیامبر صلی الله علیه و آله بخوابد تا حضرت از تیغ دشمنان در امان بماند از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید اگر من در بستر شما بخوابم جان شما به سلامت خواهد بود. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله جواب مثبت داد حضرت علی علیه السلام لبخندی زد و به شکرانه ی این توفیق سجدۀ شکر کرد.16
د – احیای حق یا از بین رفتن باطل: علی علیه السلام در نامه ای به «عبدالله بن عباس» می فرماید: «اما بعد: انسان گاهی مسرور می شود به خاطر رسیدن به چیزی که هرگز از دستش نمی رفت و گاهی محزون می شود به خاطر از دست دادن چیزی که هرگز به آن نمی رسد، پس باید شادی تو به خاطر احیای حق یا نابودی باطل باشد».17
هـ - تحول معنوی: شادی، زمانی پسندیده است که در انسان تحولی ایجاد شود و انسان بتواند خطاهای گذشته ی خود را جبران کند و روزی که احساس کند خداوند گناهان گذشته ی او را بخشیده. علی علیه-السلام فرمود: «عید برای کسی است که بداند گناهانش بخشیده شده است».18
بعضی از بزرگان فرموده اند:
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
«لَیسَ العیدُ لِمَن لَبِسَ الجَدیدَ اِنَّما العیدُ لِمَن اَمِنَ الوَعیدَ».19
«عید، به سرور و لباس نو پوشیدن نیست بله عید، روزی است که به جهت دوری از گناهان از عذابهای الهی در امان باشد».
شرایط و آداب شادی
شادی، شرایط و آدابی دارد که ذیلا به برخی از آنها اشاره می نماییم:
الف – گناه و معصیت نباشد
باید مجالس شادی، همراه با گناه و معصیت نباشد؛ چنانچه امام صادق علیه السلام فرمودند:
«لاتَسخَطُوا اللهَ بِرضی اَحَدٍ مِن خَلقِهِ ولاتَتَقرَّبُوا اِلَی الناسِ بِتَباعُدٍ مِنَ اللهِ».20
«خداوند را به غضب درنیاورید به خاطر رضایت و خشنودی احدی از مردم و نزدیک نشوید به مردم به وسیله ی دوری از خدا».
و نیز امام صادق علیه السلام فرمود:
«لایَنبَغی لِلمؤمِنِ أَن یَجلِسَ مَجلِساً یُعصیَ اللهُ فیهِ وَ لا یَقدِرُ عَلی تَغییرِهِ».21
«سزاوار نیست برای مؤمن در مجلسی بنشیند که معصیت خدا در آن می شود و نمی تواند جو مجلس را عوض کند».
و متأسفانه گاهی شادیها آنچنان همراه با گناه است که شادی مساوی با گناه است.
ب – همراه با اذیت و آزار نباشد
یکی از شرایط شادی و تفریح این است که با، اذیت و آزار دیگران همراه نباشد متأسفانه امروزه، بسیاری از شادیها همراه با اذیت و آزار دیگران است؛ مانند بلند کردن صدای موسیقی و آهنگهای مبتذل، مزاحمتای تلفنی، کبوترپرانی، انفجارهای تفریحی در شبهای شادی، جشن پتو که گاهی در جمع دانشجویان و جوانان انجام می شود به این نحو که بر سر فردی پتو می اندازند و جمعی او را کتک می زنند! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«مَن آذی مُؤمِناً فَقَد آذانی».22
«کسی که مؤمنی را آزاد دهد، مرا آزار داده است».
«هشام بن سالم» می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: خداوند می فرماید:
«لَیأذَنَ بِحَربٍ مِنّی مَن أذی عَبدِی المُؤمِنَ».23
«آن کس که بنده مؤمن مرا بیازارد، با من اعلان جنگ می دهد».
علی علیه السلام فرمود:
«اَلمُسلِمُ مَن سَلِمَ المُسلِمُونَ مِن لِسانِهِ وِ یَدِهِ اِلا بِالحَقِّ».24
«مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در آسایش باشند مگر جایی که باید (به حق) برخورد کند (مانند امر به معروف و نهی از منکر)».
ج – لهو نباشد
در آیین اسلام، سرگرمیهای زیانبار و همه ی عوامل بازدارنده از پیشرفتهای معنوی، ممنوع است. «موسیقی و غنا» یکی از سرگرمیهای زیانبار است که آدمی را از توجه به خدا و آخرت بازمی دارد. و استعمارگران با تمام نیرو و توان خود می کوشند در قلمرو نفوذ خود، جامعه را به غفلت و بی خبری بکشانند تا دیگر کسی به فکر مسایل حیاتی و واقعیتهای زندگی نباشد، بدین منظور، تلاش می کنند از عواملی که انسان را در هاله ای از غفلت و بی خبری می کشاند، استفاده نمایند، مانند مشروبات الکلی، فحشا، قمار، آزادی جنسی، و بی بند و باری، رقص ، موسیقی و ...
شگفت آور این است که برخی، موسیقی را غذای روح می پندارند و برای گریز از رنجها و فراموش کردن ناراحتیهای خود به آن پناه می برند! در حالی که موسیقی، نه تنها غذای روح نیست بلکه سم کشنده ای است که جان و دل انسان را می میراند.
موسیقی، اثری همچون الکل و افیون در روح و روان انسان دارد؛ یعنی با رخوتی که در اعصاب ایجاد می کند، موجب می شود که انسان موقتا از واقعیتهای زندگی فاصله بگیرد و اگر این خاصیت دلیل آن است که موسیقی را غذای روح بدانیم، الکل و هروئین شایستگی بیشتری دارند که غذای روح نامیده شوند.
موسیقی، لذت و تخدیر آنی و زودگذر دارد ولی نابسامانیهای بسیاری را در پی دارد و مهمتر از همه این است که شنونده را از خدا بی خبر می سازد.
تحقیقات جامعه شناسان این نتیجه را به دست آورده است که موسیقی، موجب بیماریهای بسیاری؛ مانند حمله های عصبی، ضعف اعصاب، بیماریهای روانی و قلبی، زخم معده و ... می شود.25
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت آن حضرت رسید و سؤال کرد: من همسایگانی دارم که آنها کنیزان خواننده دارند، می خوانند و می نوازند وگاهی من دستشویی می روم ،صدای غنا و موسیقی آنها به گوش می رسد و من نشستن خود را طول می دهم تا نغمه های آنان را بشنوم! آیا مانعی دارد؟
حضرت فرمود: «دیگر چنین مکن».
او گفت: به خدا قسم من در مجلس موسیقی آنان شرکت نمی کنم بلکه فقط گاهی از خانۀ خودم به آن گوش می-کنم!
حضرت فرمود: آیا کلام خدا را در قرآن کریم نشنیده ای که می فرماید:
(... اِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ و الفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسوُولاً).26
«(در پیشگاه خداوند) گوش، چشم و دلها همه مسؤول هستند».
آن مرد گفت: گویا من تا به حال این آیه را از کسی نشنیده بودم الان متوجه شدم و دیگر چنین کاری انجام نمی دهم.
سپس حضرت فرمود: «در چه حال بدی بودی اگر در این حال از دنیا می رفتی...».27
زبان حال موسیقی حرام
نقل شده است که علی علیه السلام دید مردی «طنبور»28 می زند، حضرت او را از این کار بازداشت و حتی طنبور او را گرفت و شکست، سپس وی را نصیحت فرمود و او توبه کرد. آنگاه علی علیه السلام به او فرمود: «آیا می دانی طنبور هنگامی که به صدا درمی آید، چه می گوید؟
او عرض کرد: وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله داناتر است.
حضرت فرمود: طنبور هنگام نواختنش می گوید:
سَتَندِم سَتَندمُ اَیا صاحِبی
سَتَدخَلُ جَهَنَّمَ اَیا ضارِبی29
«به زودی پشیمان می شوی، به زودی پشیمان می شوی ای صاحب من! به زودی داخل دوزخ می گردی ای زنندۀ (تار) من!».
گزیده ای از احکام موسیقی
- «شنیدن و نواختن موسیقی مطرب، حرام است».30
- «آموزش موسیقی مطرب، جایز نیست».31
- «خرید و فروش ابزار موسیقی، درصورتی که این آلات و ابزار مختص به لهو باشد جایز نیست».32
- «استفاده از آهنگهایی که مناسب مجالس لهو و فساد است حرام است و فرقی بین موسیقی سنتی و نوین و فرح انگیز و غیر آن نیست»33
- «در حرمت موسیقی بین مراسم عروسی و غیر آن فرقی نیست».34
د – میانه روی در غم وشادی
در زندگی انسان، هم غم و هم شادی، هر دو از نیازهای روح هستند و باید هر کدام به مقدار لازم وجود داشته باشد؛ زیرا اگر سراسر زندگی انسان، مملو از غم و ناراحتی باشد، روح انسان فرسوده و آسیب سختی می بیند، همچنین اگر تمام زندگی انسان مشحون از شادی و خوشی باشد منشأ غفلت و دور شدن از خداوند می گردد. پس شادیها باید به حدی باشد که انسان را از تعهد و سوز و همدردی جدا نکند و همچنین غصه ها و اندوه ها نیز نباید به حدی باشد که مایۀ افسردگی روح، یأس و دلسردی پدید آورد.
بعضی تصور می کنند که زندگی فقط شادی است در حالی که حزن و غم نیز لازمۀ زندگی می باشد. و بعضی نیز فکر می کنند زندگی، فقط غم، درد و مصیبت است، در حالی که انسان به شادی و نشاط هم نیاز دارد. افراط و تفریط در غم و شادی، نشانۀ نوعی بیماری روحی است و تعادل در غم و شادی، نشانۀ «سلامت روح» است.
انسانهای دمدمی مزاج را حتما دیده اید که روزی شاد و مسرورند و روز دیگر، گرفته و غمگین، زمانی با چهرۀ گشاده و بشاش و لبخند بر لب، با دوستان خود برخورد می کنند و زمانی دیگر، با چهره ای گرفته و عبوس به نحوی که نمی توان با آنها یک کلمه سخن گفت.
انسان باید نه مجسمۀ غم باشد و نه آن چنان بی درد و بی احساس باشد که نسبت به غم و دردهای دیگران بی تفاوت و بی خیال گردد؛ چنانچه حاکمان هوسران و پادشاهان خوش گذران در دربار خود، با استفاده از افرادی بی شخصیت به عنوان «دلقک، تلخک و ملیجک» به تحقیر و استهزای دیگران می پرداختند تا ساعاتی را در غفلت و بی خبری و شادیهای مستانه بگذرانند. اما مردان الهی و وارسته در عین حال که محزونند، شادند و در عین حال که شادند، در دل محزون هستند.
علی علیه السلام فرمود: «پارسایان در سختیها چنانند که گویی در آسایش و راحتی فرود آمده اند، آنها با سختیها و بلاها همان اندازه انس دارند که با راحتیها».35
حفظ مرزهای غم و شادی
گرچه «شادی و غم» از نیازهای انسان است، اما گروهی فقط به «شادیها» فکر می کنند. حتی ایامی که شایسته است انسان محزون باشد مانند ایام محرم و ایام سوگواری شهادت معصومین علیهماالسلام شادی خود را کم نمی کنند. و برعکس، عده ای فقط به دنبال حزن و غم هستند و حتی در ایام شادی معصومین علیهماالسلام فضا را غمگین می کنند. یاد دارم در مجلسی که به مناسبت تولد امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام منعقد شده بود، با خوشحالی شرکت کردم، ولی متأسفانه مداح مجلس، به جای شیرین کردن کام ما با مداحی و خوش سرایی، تحت این عنوان که شیعه عید ندارد! شروع کرد به ذکر مصیبت! در حالی که عزا، عزا و شادی، شادی است و دلیلی ندارد ما شادیها را تبدیل به عزا کنیم و این ذهنیت را در نسل جوان جامعه ایجاد کنیم که «دین» مساوی است با غم، اندوه و مصیبت و اگر به زیباییها و جاذبه های دین پرداخته شود و اگر مرزها حفظ شود، طبیعی است که چهرۀ دین، جذابتر و زیباتر خواهد بود.
پی نوشت ها:
1 - یونس/ 58.
2 روم / 4 و 5.
3 قصص /76.
4 مؤمن / 75. و تفسیر نمونه، ج 2، ص 176.
5 همان.
6 دکتر مهدی بهادری نژاد، شادی و زندگی، 26 و شرع و شادی، 30.
7 التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 305.
8 میزان الحکمه، ج 4، ص 437؛ غررالحکم، حدیث 5594.
9 نهج البلاغۀ قصار، 428.
10 شرع و شادی، 42، ابوالفضل طریقه دار.
11 میزان الحکمه ، ده جلدی، ج 2، ص 439.
12 میزان الحکمه، ج 4، ص 437.
13 شیعه در پیشگاه قرآن و اهل بیت، ص 261.
14 بحارالانوار، ج 78، ص 237؛ میزان الحکمه، ج 4، ص 436.
15 میزان الحکمه، ج 4، ص 437؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 141، نامۀ 22.
16 وافی، ج 8، ص 882.
17 میزان الحکمه، ج 7، ص 427؛ نهج البلاغه، نامه 66.
18 میزان الحکمه، ج 7، ص 427.
19 بحارالانوار، ج 40، ص 73؛ میزان الحکمه، ج 7، ص 131.
20 وسائل الشیعه ج 11، ص 422.
21 همان، ص 503.
22 بحارالانوار، ج 67، ص 72؛ نهج الفصاحه، حدیث 3037.
23 وسائل الشیعه، ج 8، ص 587.
24 نهج البلاغۀ فیض الاسلام، خطبۀ 166.
25 تأثیر موسیقی بر روان و اعصاب، ص 41؛ موسیقی از نظر دین و دانش، ص 16.
26 اسراء / 36.
27 بحارالانوار، ج 79، ص 246 (چاپ ایران).
28 یکی از آلات موسیقی است شبیه سه تار که دارای دسته دراز و کاسه کوچک می باشد. فرهنگ عمید، ص 417.
29 المخازن، ج 1، ص 311، محمد محمدی اشتهاردی، داستانهای صاحبدلان، ص 36 (چاپ دفتر انتشارات اسلامی).
30 استفتاثات امام خمینی (ره)، ج 2، ص 11، س 25.
31 همان، سؤال 26.
32 همان، ص 25، س 12.
33 استفتائات آیت الله مکارم شیرازی، ص 144.
34 همان، ص 147.
35 نهج البلاغۀ فیض الاسلام، خطبۀ 192.
 

shadmehrbaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرش جون مثل اينكه از قبل اينارو آماده داشتي منتظر بودي من بپرسم؟!!! :d

راستشو بخواي من حال ندارم همه ي اينارو بخونم ، اينم نميدونم كه چقدر ميشه به اين تفاسير و رواياتي كه آوردي اطمينان كرد ... ولي ميخواستم ببينم از نظر شماها (مومنين!
) اين جمله مورد تاييده يانه ، كه خدارو شكر ديدم نيست! آخه من كلا" آدم شادي هستم ! (بچه هاي باشگاه هم كه منو شادي صدا ميكنن!!!
)


 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرش جون مثل اينكه از قبل اينارو آماده داشتي منتظر بودي من بپرسم؟!!! :d

راستشو بخواي من حال ندارم همه ي اينارو بخونم ، اينم نميدونم كه چقدر ميشه به اين تفاسير و رواياتي كه آوردي اطمينان كرد ... ولي ميخواستم ببينم از نظر شماها (مومنين!
) اين جمله مورد تاييده يانه ، كه خدارو شكر ديدم نيست! آخه من كلا" آدم شادي هستم ! (بچه هاي باشگاه هم كه منو شادي صدا ميكنن!!!
)


ان شالله همیشه شاد باشی دادا..........
 

Similar threads

بالا