بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامي به گرمي كرسي بر كرسي نشانان:gol:

منم اومدم ولي زود مي خوام برم:cry:
فردا صبح كلاس دارم:cry:
نمي تونم زياد زير كرسي بمونم:cry:
فقط اومدم يكم گرم شم:thumbsup2:
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترکوندنو امشب بیخیال بشین...دیگه کسی نمونده...من میگم چایی رو بزنیم;)
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به به سلام آبجی نگار...اینطرفا...کم پیدایی آبجی! امشب برامون قصه چی داری؟:D
من؟قصه؟؟؟؟؟
سلام!
نمردیمو معنی همه رو هم دونستیم :surprised:
ممنون ارامی :w27:
خدا رو شکر شما هم خوبید .
یه حرف درست زد!

;)دست پیش گرفتی که به کسی نگم آقایی؟!؟!هان؟!؟!:D

این الان خبری بود؟؟اگه خبری بود زیاد نقل کننده ش صادق نبوده باهات!! :دی

به به!!سلام آقا منصوره خانم!!چیطوری؟؟شبت بخیر باشه ;):gol:
ارام؟
باز شروع کردی؟

خیلی بد شد...طفلکی چایی نخورده تو این سرما رفت...:(
اگه نجنبی منم بی پذیرایی میرم


سلام دو باره به همه
شرمنده
من نقل قول که هیچ!
پست هم به زور می زنم!
 
  • Like
واکنش ها: pme

noosh_l

عضو جدید
امشب مثل اينكه از قصه خبري نيست
قصه ميييييييييييييييخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب مثل اينكه از قصه خبري نيست
قصه ميييييييييييييييخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام


قصه ؟؟؟

شنگول و منگول و حبه انگورو گرگه خورد تموم شد رفت پي کارش . حالا با خيال راحت ميتوني بخوابي .:D
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به آرمانديس جونم كه اينجاست:w02:
يه چايي بيار هوا سرده:w02:

اينم چايي واسه خاطر تو
.
 

maten110

عضو جدید
اینجا کرسی دارید ......ایول ایول .............میمیرم برا کرسی و مخصوصا بوی ذغالش:D
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عیب نداره نگار جان...بیا یه گاز از این شیرینیا بزن...قول میدم همه چی ردیف شه!;)


 
  • Like
واکنش ها: sh85

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا کرسی دارید ......ایول ایول .............میمیرم برا کرسی و مخصوصا بوی ذغالش:D


منظورت چيه ؟ :confused: ذغال ... نه نکنه تو ميخواي مارو معتاد کني ... مي براي رفع خطر از کرسي برقي استفاده مي کنيم . يه بار ديگه حرف دودو ذغال بزني باس بريم آزمايش بديا .......
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه مييييييييييييييييييخواااااااااااااااااام


اینم یه قصه برای شما:smile:



پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’

آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.

ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’

پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.

نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’

پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’
نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.

به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!! پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..

آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!

فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!

آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد

و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد!!!

پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند.
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب مثل اينكه از قصه خبري نيست
قصه ميييييييييييييييخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
من اولين باره قصه ميگم حولم نكنين تورو خدا:d

پنج آدمخوار در یک شرکت!

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یکشرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شماهمه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکترفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را ازسر خود بیرون کنید."
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند. چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسیاز شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟
آدمخوارها اظهار بی اطلاعیکردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: "کدوم یک ازشما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالاآورد. رهبر آدمخوارها گفت: "ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیرانپروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجهشد!
از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنندنخورید
! هر كه هم بگه تكراريه من ديگه عمراً قصه بگم:w02:
ندیس;1332224]اينم چايي واسه خاطر تو
.
[/quote]
:w27:
امشب زدیم توکار غرب زدگی....!
یه کاپوچینو نوش جون کنید فعلاً;)
يه شب كه هزار شب نميشه:w27:

اینجا کرسی دارید ......ایول ایول .............میمیرم برا کرسی و مخصوصا بوی ذغالش:D
معتادي؟:w02:
 

Similar threads

بالا