گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر چشمه محبت ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالیکه قلبت
از محبت بی نیاز است
چگوه ببوسمت وقتی که عشقت
در وجودم جاری می شود
بگذار نامت را تکرار کنم
نامت زیباست و دلنشین
چه داشته ای که اینگونه من را طلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را بامن اشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانیکه با تو هستم به آسمان به بیکران پرواز می کنیم
پس بدان...
پس بدان دوستت دارم
اگر چه پایان راه رانمی دانم.....
[FONT=Arial (Arabic)]
[/FONT]​
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز


در خواب خدا را دیدم
چون کودکی معصوم بدنبال کسی بود انگار
و بخود می گفت :کجاست؟
آرام نگاهش کردم
چشمم همه جا بدنبالش روان بود و من ایستاده
که نا گاه به هم برخوردیم
دلم تاب نیاورد نپرسم که "که را میجویی؟"
پاسخی داد که سخت آشفتم
گفت :من و دوستانم بازی میکردیم
قایم شدند از من و جستم و پیداشان کردم
نوبت من بود اینبار که پنهان شوم از دیدها
چند سالیست اما گم کردند مرا
هرچند
بسیار نشانه بود در سر راه
فکر کنم دیگر بالغ شده باشند و غرق گناه
و نجوییند مرا ...
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته ای خدا دنیا برام یه زندونه

ببین تو این دنیای تو کسی با من نمی مونه
می خوام بگم خسته شدم از این همه غریبه ها
چرا نمی شه من بیام پیشه تو ای خدا خدا
به من می گفت دوستم داره اما حالا می گه برو
دیگه حالا تنها شدم دلم گرفته ای خدا
کاشکی می شد بهت بگم که من چقدر دوستش دارم
اما نمی دونم چرا اون دیگه دوستم نداره
می گه که من دوست دارم این کارا واسه خودته
نمی خوام این محبت که با یه دنیا غم باشه
دیشب تا صبح زار می زدم چرا که این طوری شده
حالا می خوام من بمیرم که شاید تورو ببینم
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي كرد بهت چي گفت؟

گفت: جايي كه ميري مردمي داره كه تو رو مي شكنند، نكنه غصه بخوري
من همه جا با تو هستم. تو تنها نيستي .....
توي كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري
قلب ميزارم كه جا بدي
اشك ميدم كه همراهيت كنه
و مرگ كه بدوني برميگردي پيشم.
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسي مانند من تنها نماند
به راه زندگاني وانماند
خدا را در قفاي کاروان ها
غريبي در بيابان جا نماند
 

MOJTABA 77

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]الو سلام منزل خداست ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اين منم مزاحمي که آشناست هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است ولي هنوز ؛ پشت خط در انتظار يک صداست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر صداي من چطور ؟ خوب و صاف و واضح و رساست ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل مرا بخوان به سوي خود تا سبک شوم پناهگاه اين دل شکسته خسته من باش[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]الو مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم ... دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست ...[/FONT]

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خدایا!
بی آنکه دویده باشم
از نفس افتاده ام
بی آنکه مرده باشم
بر خاک خفته ام بارها وبارها
بی آنکه چون درویشان
در سماع بوده باشم
از خود گریخته ام
و دراین گریز نا گزیر
از خود به تو
رسیده ام
نفس در نفسم بدم
که از نفس افتاده ی عشق تو
به هرم نفسها یت محتاج است.
[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهي

الهي

پسنديدگان ترا بتو جستند و به تو پيوستند، نا پسنديدگان تو را بخود جستند و بگسستند نه او كه پيوست بشكر رسيد، نه اوكه گسست بعذر رسيد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهي چه خوش روز گاري است روزگار دوستان تو با تو ، چه خوش بازاري است بازار عارفان در كار تو ،چه اتشين است نفسهاي ايشان در ياد تو .

چه خوش دردي است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو ، چه زيباست گفت وگوي ايشان در نام و نشان تو .


گر روز وصال باز بينم روزي

بااو گله هاي روز هجران نكنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندگارا
من نمی خواهم تو را رنج دهم
تنها مرا ، همان گونه که هستم
پذیرا باش !
 

احمد ترابی

عضو جدید
آفرین برشماها
خوبه این تاپیکها هست
همه به دنباله گمشده اند.همه کمبود دارند.
خدایا کمکم کن جلوه های ترا با خودت اشتباه نکنم.
کی معنی "خدایا لحظه ای مارا به ما مگذار"را میدونه؟بگه
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايا مرا به فقري كه موجب شقاوت من گردد دچار نكن.
 

mahdi271

عضو جدید
پيش از اين ها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچ كس از جاي او آگاه نيست
هيچ كس را در حضورش راه نيست

پيش از اين ها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها

زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست

آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند

با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود

نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود

*****
تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!

گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست و رويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد

گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟

گفت آري خانه او بي رياست
فرش هایش از گليم و بورياست

مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد

مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد

مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد

مي توان مثل علف ها حرف زد
با زبان بي الفبا حرف زد

مي توان درباره هر چيز گفت
مي شود شعري خيال انگيز گفت....

*****
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست

دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفره ی خداوند پهن است

اما

دور آن هنوز هم چقدر خلوت !!!

میکائیل نان قسمت می کند , آدمها چنگ می زنند و نان می قاپند !

و میکائیل می گرید ...

میکائیل گفت : خسته ام از این آدمها که هیچوقت سیر نمی شوند !

خدا گفت : تا هنگامی که آدمی بجای نور , نان می خورد , گرسنه خواهد ماند !

و اما نور , تنها نزد من است .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقي مي خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان مي بست. هي هفته ها را تا مي کرد و توي چمدان مي گذاشت. هي ماه ها را مرتب مي کرد و روي هم مي چيد وهي سال ها را جمع مي کرد و به چمدانش اضافه مي کرد.او هر روز توي جيب هاي چمدانش شنبه و يکشنبه مي ريخت و چه قرن هايي را که ته ته چمدانش جا داده بود...


و سال ها بود که خدا تماشايش مي کرد و لبخند مي زد و چيزي نمي گفت. اما سرانجام روزي خدا به او گفت: عزيز عاشق، فکر نمي کني سفرت دارد دير مي شود؟ چمدانت زيادي سنگين است. با اين همه سال و قرن و اين همه ماه و هفته چه مي خواهي بکني؟عاشق گفت : خدايا! عشق، سفري دور و دراز است. من به همه اين ماه ها و هفته ها احتياج دارم. به همه اين سال ها و قرن ها، زيرا هر قدر که عاشقي کنم، باز هم کم است...


خدا گفت : اما عاشقي، سبکي است. عاشقي، سفر ثانيه است. نه درنگ قرن ها و سال ها.بلند شو و برو و هيچ چيز با خودت نبر، جز همين ثانيه که من به تو مي دهم. عاشق گفت : چيزي با خود نمي برم، باشد. نه قرني و نه سالي و نه ماه و هفته اي را...


اما خدايا ! هر عاشقي به کسي محتاج است. به کسي که همراهي اش کند. به کسي که پا به پايش بيايد. به کسي که اسمش معشوق است. خدا گفت : نه ؛ نه کسي و نه چيزي. "هيچ چيز" توشه توست و "هيچ کس" معشوق تو، درسفري که که نامش عشق است. و آنگاه خدا چمدان سنگين عاشق را از او گرفت و راهي اش کرد. عاشق راه افتاد و سبک بود و هيچ چيز نداشت. جز چند ثانيه که خدا به او داده بود..


عاشق راه افتاد و تنها بود و هيچ کس را نداشت...

جز خدا که هميشه با او بود
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را . اما . . .
روزی قطره با خجالت به خدا گفت : از دریا بزرگتر ، آیا از دریا بزرگتر هم هست ؟
خدا گفت : هست .
قطره گفت : پس من آن را می خواهم ... بزرگترین را ... بی نهایت را ...
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است .آدم عاشق خدا بود .
دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی آن عشق عظیم را نداشت .
آدم دلتنگ شد چرا که قلبش ظرفیت نگهداری آن احساس عمیق را نداشت . پس او نیز بگریست گریستنی بس سوزناک آدم هم عشقش را توی یک قطره ریخت . قطره از قلب عاشق عبورکرد .
وقتی که قطره از چشم عاشق چکید ،خدا گفت : حالا تو بی نهایتی چون که عکس من در اشک عاشق من است .
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، و لباس عافيت بر من بپوشان، و سراپايم را
به عافيت فراگير، و به عافيت محفوظم دار، و به عافيت گراميم دار، و به عافيت
بى‏نيازم كن، و عافيتت را بر من صدقه ده، و مرا عافيت بخش،
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداونداما نمي توانيم به درگاه تو دعا کنيم تا جنگ را پايان بخشي،زيرامي دانيم دنيا


را به اين شکل آفريده اي و انسان خود قادر است جاده صلح را هموار کند."


"خداوندا ما نمي توانيم دعا کنيم قحطي و گرسنگي را از بين ببري،زيرا منابعي به ما عطا کرده اي که در صورت استفاده عاقلانه از آن مي تواند تمام دنيا را تغذيه کند."

"خداونداما نمي توانيم دعا کنيم تبعيض نژادي را ريشه کن کني، زيرا به ما ديده بصيرت داده اي تا بتوانيم خوبي ها ي تمام انسانها را ببينيم."

"خداوندا ما نمي توانيم به درگاهت دعا کنيم به نااميدي هايمان پايان بخشي،زيراتوانايي از بين بردن نابساماني ها را به ما عطاکرده اي."

"خداوندامانمي توانيم دعاکنيم بيماري را ريشه کن کني،زيرابه ماقدرت تفکرداده اي تابه وسيله آن راه علاج بيماريها راکشف کنيم."

بنابراين به درگاهت دعا خواهيم کرد،به ما شهامت،قدرت،اراده،آگاهي ،عزمي راسخ،صبر،ايمان وتاب تحمل سختي ها را عطا کني تا ديگرلازم نباشد بگوييم،خدايا ما را به آرزوهايمان برسان...
 

mahdi271

عضو جدید
منا جات

من خدا را دیده ام
بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور
*
آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل
*
جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب
*
در سکوت لحظه ها

می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من
*
دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من
*
رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان
*
روی این سکوی دل
پله پله تا بلور
می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور
*

سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید
*
قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمانهای قدیم
*
آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو
*
روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم

*
من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید
*
من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر ....
 

احمد ترابی

عضو جدید
* پروردگارا هيچ پروانه‌اي به نازك‌دلي تو نيست. پروردگارا رحمت تو سپيده دم است و زيبايي تو نيايش آفرين! و جهان اسباب بازي كوچكي است كه تو آن را در لحظات تنهايي به دست مي گيري و به باغ روياها مي بري.
پروردگارا! انسان به نسيان افتاده است و داد كم كم خاطره ازلي تو را فراموش مي كند. رفته رفته فيلسوفان به تاريكي فرو رفته‌اند و دانايان از بساط مدنيت مي گريزند. انسان الان به يك منظره ظهور نياز دارد. خداوندا بايد با مخلوقات خود خاكي باشي تا تو را بپرستند و اين از براي تو تواضع است و از براي بشريت كبريا.
پروردگارا تو بي شك براي هدايت انسان حاذق‌تري! پروردگارا انسان را به مهماني قُربت دعوت كن! پروردگارا از آن كرشمه‌هاي خونين كه خانه احساس ما را ويران مي كند عنايت كن! پروردگارا مهربانيت را مثل يك شربت به ما بنوشان!
(احمد عزيزي)
 

matin_bc

عضو جدید
خدايا مرا به جاده آسايش راهنمايینکن

بلکه به راهی سخت و دشوار مرا مورد آزمون خود قراربده.

تا با ناملايمات دست به مبارزه بزنم و سربلند بيرون آيم.

مرا انسانی قرار بده که دلش روشن و صاف و هدف زندگيش عالی باشد.

پيش از اين که در انديشه فرمانروايی بر ديگران باشم
بر خويشتن حکومت کنم.
چقدر امضات قشنگه...مرسی...:w23:
 
بالا