الهی
الهی
الهی به مستان می خانه ات
به عقل افرینان دیوانه ات
به نور دل صبح خیزان عشق
زشادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست اگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به انده پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور وشر
که خاکم گل از اب انگور کن
سراپای من اتش طور کن
به می خانه وحدتم راه ده
دل زنده وجان اگاه ده
که از کثرت خلق تنگ امدم
به هر جا شدم سر به سنگ امدم