
ما 4 خواهریم مهریه 3 تا خواهر دیگه ام 600 سکه هست. پدر من شرط گذاشته بود که مهریه ما 4 تا خواهر باید برابر هم باشه. چند تا از خواستگارای من روهم به خاطر این که به 600 عدد سکه راضی نبودن رد کرد.
وقتی من داشتم ازدواج میکردم آقای داماد امر فرمودند که 600 عدد نه و 300 عدد
به دو دلیل:
1- میخوام نشون بدید که برای حرفم ارزش قائلید
2- مقدارش در حدی باشه که برام قابل پرداخت باشه
ایشون خواستگار بنده بودن و ما هیچ شناختی ازهم نداشتیم و خانواده هامون مهر تایید رو به این ازدواج زدن ومن هم به حرف های شب خواستگاری آقا داماد اعتماد کردم که حماقت محض بود.
ما عقد کردیم تا 1 سال بعد نامزد باشیم و بعد عروسی کنیم.
بعد از سه هفته دیگه جونم از عابرو داری تازه عروس بودن و توهین های ریز و درشت آقایی که از مهندس بودن فقط اسمش و یدک میکشید و به غیر پز دادن این که لیسانس داره و شغل خوب داره خونه داره ماشین داره وخلاصه همه چیز تمومه وحتی چند تا خواستگار داشته به لبم رسید

واقعا فکر میکرد چون همه اون امتیازها رو داره روی هر دختری که دست میگذاشت از خداش بوده که قبول کنه که باهاش ازدواج کنه خلاصه این آقا داماد ما رو بد جوری غرور برداشته بود خصوصا این که من هم هیچ ایرادی نداشتم و هم تحصیلات هنر تیپ قیافه پول از اون سرتر بودم که کم نداشتم. فکر میکرد ببین چی هستم که این رو به من دادن



ولی متاسفانه این اقای خود خواه به خودش اجازه هر فخر فروشی و میداد و هر حرف توهین آمیزی و با برداشت کج خودش تبدیل به حقیقت دروغی خودش میکرد و به ذهن بیمار خودش و اطرافیانش تحویل میداد
خانواده اش هم که مثل بت میپرستیدنش چون فکر میکنم اولین پسری بود که توی خانوادشون لیسانس گرفته بود و ماشین و خونه خریده بود وکلی آقا بود به من هم میگفتن خدا تو شکر کن که شوهرت مهندسه

ما یک فامیل داریم قصابه هر شب وقتی میره خونه 1 فص زنش رو میزنه این شاه داماد اگر بد اخلاق قرقرو تو به مهندس بودن و خونه دار بودن ماشین دار بودنش ببخشش

و خداتو شکر کن که دست بزن نداره من در عرض 3 هفته ازش متنفر شده بودم دختر مغروری بودم هیچ وقت به هیچ پسری باج نداده بودم و نخواهم داد برام اصلا مهم نبود که آیا شرایطش ایده آل هست یا نه
من فقط میخواستم دوستش داشته باشم
دلم براش تنگ بشه
بینمون محبت باشه نه این که به خاطر خود خواهی و غرور و توهین ازش فراری باشم
بعد یکی از دعواهای مصخرمون و توهین هایی که به خاطر هیچ چیز شنیده بودم بهش گفتم که حرف اول و آخرم طلاقه وازش جدا میشم باورش نمیشد فکر میکرد هر کاری دلش بخواد میتونه بکنه و من از ترس عابروم دم نزنم فکر میکرد از عابرو ریزی طلاق میترسم بهم گفت داری این حرف رو میزنی که از من سواری بگیری

کورخوندی من بهت سواری نمیدم سه هفته از زندگی مضحک ما بیشتر نمیگذشت که با هم قهر کردیم حتی پیش مشاوره هم رفته بودیم و اون حاضر نبود به حرفای مشاور عمل کنه و چون مشاور حق و داده بود به من جری تر شده بود و حرکتها و رفتار ها و حرف هاش زشت تر شده بود و غیر قابل تحمل دیگه یک لحظه هم نمیتونستم تحملش کنم هر حرفی بینمون به بحث ودعوا قهر تبدیل میشد
بهش گفتم بیا بریم طلاق توافقی بگیریم من همه مهریه ام رو میبخشم ققط از هم جدا شیم
وقتی دید هنوز سر حرف خودم هستم باورش نمیشد که حرفام حقیقت داره و فکر نمیکرد حاظر باشم به شرایطی که اون داره پشت پا بزنم و هیچ وقت نخواست قبول کنه که من اگر قبول کردم بدون هیچ شناختی همسرش بشم به خاطر این بود که به حرفهای شب خواستگاری اعتماد کرده بودم و اون رو یک آدم خوش اخلاق خوش برخورد مودب دیده بودم نه یک آدم خود خواه مغرور قرقرو
متاسفانه قبول نکرد که به صورت توافقی از هم جدا بشیم و گفت من تو رو هیچ وقت طلاق نمیدم کور خوندی باید بیای سر خونه زندگیت حق نداری با عابروی من بازی کنی
باهاش رابطه ام رو قطع کردم وگفتم باید بریم دادگاه
چون میدونست خانواده ام مخالف طلاق هستن گفت برو با بزرگترت بیا من با تو هیچ حرفی ندارم با بابات قرار طلاق رو میزارم
به اجبار خانواده من دوباره با هم آشتی کردیم خانواده اون که جرات یا حق هیچ گونه اظهار عقیده و نظری و نداشتن خودش همه ازش میترسیدن و میگفتن اون برای زندگی خودش بلده تصمیم بگیره ما دخالت نمیکنیم
دوباره آشتی کردیم و اولین قدم رفتیم پیش مشاور توی راه به هر طریقی بلد بود باز توهین میکرد و عقد هاش رو خالی میکرد وقت یاز مشاوره بر میگشتیم گفت من ثابت میکنم تو دیوونه ای و میرم از دست تو و بابات شکایت میکنم که زن دیوونه دادین به من میخواست به هر دری بزنه که به همه ثابت بکنهکه ایراد از منه که آدمی توی شرایط اون و دوست ندارم و باید همه اون رو دوست داشته باشن چون آدم موفقیه ولی لازمه دوست داشتن دوست داشتنی بودنه و به اخلاق ربط داره نه هیچ چیز دیگه
اوایل مرداد پارسال با هم رفتیم شمال عروسیه یکی از اقوامشون دیگه همه چیز اون جا تموم شد چون خانوادگی قلبشون داشت میخوابید وقتی میدیدن من نسبت به پسرشون چقدر سردم وهیچ کس نمیگفت به اون آقای محترم چیکار کردی که این خانوم حاظر نیست 2 دقیقه شما رو تحمل کنه همه باز با تمام وقاحت به من میگفتن ما که پسرمون مهندسه شرایطش عالیه چرا لگد به بخت خودت میزنی پسر ما رو تحویل بگیر

احمقها
وقتی از شمال برگشتیم خانواده اش به جای این که دنبال مشکل توی پسرشون باشن به طور کامل من . بایکوت کردن نه زنگ نه تلفن نه دیدار نه خودشون نه پسرشون حتی من رو پاگشا هم نکردم اون موقع ما 2 ماه بود که عقد کرده بودیم و من فقط یک بار شام خونه مادر شوهرم رفته بودم وبه غیر از 2 بار مسافرتی که توی شمال خونه اقوامشون رفته بودیم خونه هیچ کودوم از فامیل هاش رو ندیدم حتی خواهر وبرادرش
ببین چه زهر چشمی از من می خواستن بگیرن
خلاصه تا 19 مهر ماه بایکوت بودم و روز 19 مهر بدون هیچ گل یا شیرینی یا هیچ چیز خودش خواهرش برادرش دامادشون مادرش دست خالی اومدن خونه ما مثلا برای آشتی هر توهینی بلد بودن به من کردن که چرا دختر شما توس شمال پول آرایشگاهشو خودش حساب کرده خواسته پول باباش و به رخ پسر ما بکشه چرا پا نشده توی مجلس قاطی ما برقصه وبه فاطمه زهرا قسم هزار جور دروغ به من نسبت دادن جلوی خانوادهان اونم در صورتی که فرداش یعنی 20 مهر تولدم بود و اولین سالی بود که عروس اون خانواده مضحک بودم و ازمن پرسیدن قول میدی بعد از این رفتارتو درست کنی؟
گفتم

نه من حاظر نیستم 1 دقیقه هم پسرتون رو ببینم
از خرداد ماه که ما عقد کردیم و از روز یکه با اون شاه داماد دعوام شد تا روزی که بابام رو به طلاق رازی کنم با بابام و خانواده ام 4 ماه جنگیدم کتک خوردم فحش خوردم تحقیر شدم تا به هم ثابت کنم که این آقا فقط اسمش مهندسه نه ادب داره نه شعور
این آقای زرنگ شناسنامه و عقد نامه من رو به اسم کار اداری گرفته بودن از تابستون پارسال پیش بینی این رو کرده بود که نتونم مهریه ام رو اجرا بزارم این رو من ساده وقتی فهمیدم که 23 مهر ماه که رفتم جلوی در خونشون تا شناسنامه ام رو برای کار دانشگاهم پس بگیرم ولی به جا یشناسنامه یک کتک مفصل از این آقای مهندس محترم توی پارکینگ خونشون خوردم همه محتویات کیف من روخالی کرد روی کف پارکینگ و هی میگفت ضبط صوت آوردی همرات که فحش های من و ضبط کنی و ببری به همه نشون بدی
فکر میکرد منم مثل خودش پست و تنگ نظرم و دیدم خدایا این ذهنش تا کجاها که کار نمیکنه
البته قبلا هم من وزده بود ولی چ.ن توی ماشین و در حین رانندگی بوده خوب نتونسته بود مثل این بار عقده هاش رو خالی کنه
برگشتم خونه با مادر و پدرم رفتم جلوی درشون بد بخت ترسئ نیومد پایین زنگ زد اول داداشش اومد بعد اومد پایین
بابام بهش گفت تو این زدی گفت اگه من زدمش برید شاهد بیارید
همون موقع دیگه دستش رو شد دیگه همه شناختنش حتی کسی که توی فامیل ما معرف اون آقا بود و تا عید طرفداریش رو میکرد الان از دشمن های قسم خورده اش شده
همون موقع رفتم همه مهریه ام رو اجرا گذاشتم
حالا میگه بیا همه مهریه ات روببخش تا طلاقت روبدم
بهش میگم یادته پارسال همین موقع گفتم بیا توافقی جدا شیم همه مهریه ام رو ببخشم بهم گفتی نه من طلاقت نمیدم برو با بزرگترت بیا
خوب حالا که رفتم 4 ماه از بزرگترم کتک خوردم فحش خوردم تا راضیش کردم به طلاق پشتم وایساده میگه مهریه ات رو تا قرون آخرش میگیری خودت خواستی
باز من گفتم از 65 ملییون بیا 15 ملییون بده من بقیه اش رو میبخشم میگه نه همه رو یا باید ببخشی یا تا ؟آخر عمرت طلاقت نمیدم
منم میگم نه تو چه زود همه چیزو فراموش میکنی
1- باشه پارسالم به حرفم گوش ندادی امسالم نده به 15 ملییون راضی نشو ببینم کی پشیمون میشی
2- طلاقم نده همین که دیگه نمیبینمتو مجبور نسیتم تحملت کنم برام بسه
3- دیگه به هیچ مردی اعتماد ندارمو ازدواج نمیکنم
حالا شما بگید جای من یا اون اگه بودید چیکار میکردید حق با کیه مقصر کیه؟
البته این و بگم که من خودم رو هم مقصر میدنم که بدون شناخت کافی جواب بله رو دادم باعث بد بختی هر دو مون شدم؟