دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
با درود
ترانهها ز من آموزد این نفس زهره
هزار زهره غلام دماغ سکرانم
با درود
ترانهها ز من آموزد این نفس زهره
هزار زهره غلام دماغ سکرانم
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندمش از بند ملامت
تو می روی نرود يادت از دلم که مــــــــدام
به گــــــــوش زمزمه ی آشنات مــــــی ماند
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
زنا مساعدی بختش اندکی گله بود
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
میخوار و سرگشته و رندم و نظر باز
وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است
ببخشید تشکر ندارم عزیز
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خواهش می کنم.
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارائی
صبا را گو که بر دارد زمانی برقع از رویت
تا نبیند آهِ من، بر من دلش سوزد؟نسوزد
سنگ تا آتش نبیند ، در گداز آید؟ نیا ید.
در خرقه زن و آتش که خم ابروی ساقی
بر میکند گوشه محراب امانت
ترسم از ضعف، پریدن ز قفس نتوانم
گر که صیاد ، زمانی کند آزاد مرا
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنن
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشك غم آميخت لبخند مرا
در هواي دوستداران دشمن خويشم رهي
در همه عالم نخواهي يافت مانند مرا
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی
رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تن داده ام به این که بسوزم در آتشت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد[/FONT]
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا
اين كوچه ها , ديوارها , اصلاً تمام شهر
سوزان و من محبوس در زنداني از آتش
شبی در کنج تنهایی غنودم
تو را تا صبح در رویا ستودم
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی
می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری
می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری
ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري كه مرا ياد كند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد كند
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باشبا درود
وادی ایمن مجوی از پی ناز کلیم
آن همه جا روشن است دیده موسا طلبوحشی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندرین ره بهتر ز تندرستی
روزی که بیامدی ز مادر عریانبا درود
یاران شنیدهام که بیابان گرفتهاند
بیطاقت از ملامت خلق و جفای یار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |