ز رکن آباد ما صد لوحش اللهاي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام جان
جان به يغمايش سپردم نيست آرامم هنوز
که عمر خضر میبخشد زلالش
ز رکن آباد ما صد لوحش اللهاي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام جان
جان به يغمايش سپردم نيست آرامم هنوز
شرمش از چشم مي پرستان بادز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
یاد باد آن کو به قصدِ خونِ مازان مي كه داد حسن و لطافت بارغوان
بيرون فكند لطف مزاج از رخش نجوي
ز هوشیارانِ عالم هر که را دیدم غمی داردمن که ديده به ديدار دوست کردم باز
چه شکر گويمت اي کارساز بنده نواز
يـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرادر گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
.
یکدو جامم دی سحرگه اتفاق افتاد بودآنان که ز پيش رفته اند ای ساقی .... در خاک غرور خفته اند ای ساقی
رو باده خور و حقيقت از من بشنو .... باد است هر آن چه گفته اند ای ساقی
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمانیکدم غم جان دار غم نان تا کی
وز پرورش این تن نادان تا کی
اندر ره طبل اشکم و نای و گلو
این رنج ز نخ به ضرب دندان تا کی
یکدو جامم دی سحرگه اتفاق افتاد بود
وزلب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
مسلمانان مرا وقتی دلی بودیادمان باشد سرِ سجادۀ عشق
جز برای دلِ محبوب دعایی نکنیم
تو نیکی می کن و در دجله انداز[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خواهم که جاودانه بنالم به دامنت[/FONT]
دستِ من ،گیسویِ تو؟آه خیالی است محالمسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
زِهَر سر بر سر سجاده کردمتو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
در دیر مغان امد یارم قدحی در دستدستِ من ،گیسویِ تو؟آه خیالی است محال
مگر آندم که غبارم برساند به تو باد
من انم به مستی بگردم هلاکزِهَر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبان از یکسره از باده کردم
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشقمن انم به مستی بگردم هلاک
به ائین مستان بریدم بخاک
قدر وقت ار نسناسد دل کاری نکندکاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آندلی کز تو نلرزد بچه ارزد ای عشق
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه توقدر وقت ار نسناسد دل کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که مامن ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو
عاقلان بیهده خندند بدیوانه تو
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینیمن اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درودعاقبت کار که کشت
من ملک بودم و فردوس برین جایم بودتو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
من هیچ ندانم که مرا انکه نوشتتو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
من دیدم اگر ندید هر بی بصریمن ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |