یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کنمن دیدم اگر ندید هر بی بصری
خاک پدرم در کف کوزه گری
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کنمن دیدم اگر ندید هر بی بصری
خاک پدرم در کف کوزه گری
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولییادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود زیان این همه نیست
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتادتنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالیتو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
تا اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
در خزان هجر گل ، ای بلبل طبع حزینتنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک را شیوه او پرده دری بود
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما رادر خزان هجر گل ، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود ، غوغا چرا؟!
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردمافسانه محبت هر چند کس نخواند
من سر گذشت خود را پر زین فسانه خواهم
ایکه در سوختنم با دلِ من ساخته ایمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندایکه در سوختنم با دلِ من ساخته ای
کاش یک شب دلت اندیشۀ فردا می کرد
یارب ز شرابِ عشق سر مستم کناز چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارندیارب ز شرابِ عشق سر مستم کن
وز عشقِ خودت ،نیست کن و هستم کن
از هر چه به جز عشق تهیدستم کن
یکباره به بندِ عشق پا بستم کن
این خرد خام به میخانه برنصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
شهر خالیست ز عاشق بود کز طرفیاین خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون بجوش
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
در مذهب طریقت خامی نشان کفرستشهر خالیست ز عاشق بود کز طرفی
مردی از خویش برون اید و کاری بکند
شهر خالیست ز عاشق بود کز طرفی
مردی از خویش برون اید و کاری بکند
یا وفا یا خبر یا مرگ رقیبدر مذهب طریقت خامی نشان کفرست
آری طریق دولت چالاکی ست و چستی
در آستان جانان از آسمان میندیشیا وفا یا خبر یا مرگ رقیب
بود ایا که فلک زین دوسه کاری بکند
یا رب از ابر هدایت برسان بارانیدر این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی
دیگر وفا ای دل خریداری نداردیا وفا یا خبر یا مرگ رقیب
بود ایا که فلک زین دوسه کاری بکند
ترا چنانکه توئی هر نظر کجا بیندیک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
در خلوص منت ارهست شکی تجربه کندیگر وفا ای دل خریداری ندارد
کم گوی از این کالا که بازاری ندارد
کاش دایم دلِ ما از تو بلرزد ای عشقترا چنانکه توئی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک
قوت شاعره من سحر از فرط ملالکاش دایم دلِ ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟
تو نیستی که ببینیقوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شداز بنده گریزان می رفت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودتو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |