مشاعرۀ سنّتی

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوري
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون‌جا که شبا
پشت بيشه‌ها
يه پري مياد
ترسون و لرزون
پاوش مي‌ذاره
تو آب چشمه
شونه مي‌کنه
موي پريشون...

"شاملو"
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
ماييم در اين گوشه، پنهان شده از مستي
اي دوست! حريفان بين يک‌جان شده از مستي

از جان و جهان رسته، چون پسته دهان بسته
دم‌ها زده آهسته، زان راز که گفتستي
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماييم در اين گوشه، پنهان شده از مستي
اي دوست! حريفان بين يک‌جان شده از مستي
پست بالاییتون با پست من همزمان بود باید ادیت می شد... بهتر بود جاش می ذاشتین!

در صبح آشنایی شیرینمان تورا
گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود
در این غروب سرد جدایی هنوز هم
می خواهمت چو روز نخستین ولی چه سود؟
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در سراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تو مسافري روان کن، سفري به آسمان کن
تو بجُنب پاره پاره، که خدا دهد رهايي

بنگر به قطره‌ي خون، که دلش لقب نهادي
که بگشت گِرد عالم، نه ز راه پرّ و پايي

نفسي روي به مغرب نفسي روي به مشرق
نفسي به عرش و کرسي که ز نور اوليايي

بنگر به نور ديده، که زند بر آسمان‌ها
به کسي که نور دادش، بنماي آشنايي

خمُش از سخن‌گزاري! تو مگر قدم نداري؟
تو اگر بزرگواري، چه اسير تنگنايي؟!
 

ra121

عضو جدید
دوش می آمد و رخصاره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت وی دوخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود
:heart:
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوش پیری را در کوی عشق دیدم
پا دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گفت حاصل عمرم سه سخن پیش نیست
خام بدم ، پخته شدم ، سوختم
 

sam-smith

عضو جدید
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفه‌ی سرد با یکی بالاپوش

آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر تو از دیده و گوش

شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی سوخته
من کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
 

sam-smith

عضو جدید
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفه‌ی سرد با یکی بالاپوش

آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر تو از دیده و گوش

شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی سوخته
من کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی سوخته
من کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
آفرین جان آفرین پاک را
آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
عرش را بر آب بنیاد او نهاد
خاکیان را عمر بر باد او نهاد
 

shanli

مدیر بازنشسته
دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا
زین کار که چشم داری از کار و کیا

برخیز که تا پیشترک ما برویم
زان پیش که قاصدی بیاید که بیا
 

Alone_Queen

عضو جدید
این همه سوز غزل در دل کوچک من
از غم عشق نصیب است خودت می دانی
من کجا و تو کجا ! باز افسانه ی عشق

آخر قصه عجیب است خودت می دانی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم!
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست دارم گاهی آزارت دهم
ای که آزردی مرا با رفتنت
*
ای که ترسیدی اگر عاشق شوی
عشق آرد یک بلایی بر سرت
تو نکردی هیچ گم چیزی مجوی
هرچه گویی نیست آن چیزی مجوی
آن چه گوی وآن چه دانی آن توئی
خویش را بشناس صد چندان توئی
 

Alone_Queen

عضو جدید
یا همچو همای بر من افکن پر خویش
تا بندگی ات کنم به جان و سر خویش

گر لایق خدمتم ندانی بر خویش
تا من سر خویش گیرم و کشور خویش
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا