4 چيز را نمي توان بازگرداند

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چهار چيز را نمي توان بازگرداند




زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش
باقيمانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته
بيسکوئيت نيز خريد و برروي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند.
وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت
برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.»
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت ، آن مرد هم همينکار
را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد
بي‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد.
اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست!
او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن
کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا
دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش
را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب
ديد که جعبه
بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را
داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده
باشد...
در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از بيسکوئيت‌هايش
مي‌خورد خيلي
عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود...


يادمون باشه كه چهار چيز هست که نمي‌شه اونها رو بازگردوند :

1. سنگ ... پس از رها کردن!

2.حرف ... پس از گفتن!

3.موقعيت... پس از پايان يافتن!

4. و زمان ... پس از گذشتن!


--
:::راه رسيدن تلاش و اراده اي است استوار پس بخواهيم تا برسيم:::​

 

مهسا 1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
چهار چيز را نمي توان بازگرداند





زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش
باقيمانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته
بيسکوئيت نيز خريد و برروي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند.
وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت
برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.»
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت ، آن مرد هم همينکار
را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد
بي‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد.
اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست!
او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن
کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا
دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش
را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب
ديد که جعبه
بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را
داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده
باشد...
در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از بيسکوئيت‌هايش
مي‌خورد خيلي
عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود...


يادمون باشه كه چهار چيز هست که نمي‌شه اونها رو بازگردوند :

1. سنگ ... پس از رها کردن!

2.حرف ... پس از گفتن!

3.موقعيت... پس از پايان يافتن!

4. و زمان ... پس از گذشتن!


--
:::راه رسيدن تلاش و اراده اي است استوار پس بخواهيم تا برسيم:::
سر صبحی حال کردم.
خیلی باحال بود:gol:
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
علی آقا واقعا قشنگ بود. ممنون. کاش همه مون تو رفتارای خودمون با دیگران هم این طور عمل کنیم:gol::gol:

اختیار دارید!

یادتونه قرار بود برای من کاری انجام بدی؟؟؟؟؟؟ چی شد پس؟؟


من قبل از شما تو نوبت بودم:razz:
تو دوم دبستان تو درس همه جا به نوبت غایب بودی؟؟؟!!!:D:biggrin:
 

مهسا 1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
اختیار دارید!

یادتونه قرار بود برای من کاری انجام بدی؟؟؟؟؟؟ چی شد پس؟؟

علی آقا واقعا قشنگ بود. ممنون. کاش همه مون تو رفتارای خودمون با دیگران هم این طور عمل کنیم:gol::gol:




من قبل از شما تو نوبت بودم:razz:
تو دوم دبستان تو درس همه جا به نوبت غایب بودی؟؟؟!!!:D:biggrin:
دعوا نکنید!!!
علی اقا شما که رسیدی بهش!!!
سحر یادت رفت؟؟؟؟ نگهش داشتم بزرگ که شد بدم بهت.:D;)
شما هم آقا سعید برات تو pm میزارم.
اینجا جاش نیست!!!;)
 

mahan 2

عضو جدید
مهسا خانم.
مننننننننننننن چی ؟
یادت میاد...
مهربوننننننننننننننننننننیی
:redface:
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
علی آقا واقعا قشنگ بود. ممنون. کاش همه مون تو رفتارای خودمون با دیگران هم این طور عمل کنیم:gol::gol:




من قبل از شما تو نوبت بودم:razz:
تو دوم دبستان تو درس همه جا به نوبت غایب بودی؟؟؟!!!:D:biggrin:


خواهش میکنم!:gol:

نخیر من جلو ترم! :w15:
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دعوا نکنید!!!
علی اقا شما که رسیدی بهش!!!
سحر یادت رفت؟؟؟؟ نگهش داشتم بزرگ که شد بدم بهت.:D;)
شما هم آقا سعید برات تو pm میزارم.
اینجا جاش نیست!!!;)

نمیخوام تو بزرگش کنی :huh: خودم بزرگش میکنم! :cap:

خب مهسا خانم این یکیش دومیش کی میرسه دستمون؟؟ :thumbsup2:
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عالي بوووووووووود:w17:
 
بالا