خدا رحمت کنه مادرتون رو
بله منم یاد گرفتم که از کسی انتظاری نداشته باشم، فقط سختیه ماجرا اینجاست که بقیه ازم انتظار دارن و این آزاردهندهست.
به نظرم یه دونه دختر بودن( یا یه دونه پسر بودن) سخته، نظر شما چیه؟
خداوند رفتگان شما رو هم بیامرزههمه این جملات مهدیه جون و نوشتم بعد پاک کردم
من همیشه خودم بودم از کسی کمکی نخواستم اما بقیه همیشه رو کمکم حساب کردن
بچه مسولیت پذیر بودن سخته
من گاهی واقعا خسته میشم شما چطور
با نظرتون موافقم ولی فکر کنم ی مرحله من جلوتر افتادم
ی سرگذشت بگم
بچه پسر بزرگ خونه ام تو ۱۳ سالگی پدرم فوت شد یهو شدم مرد خونه ی خواهر و برادر کوچیکتر دارم باید مدرسه میرفتن و خودم و...
با مادرم هر دو کار میکردیم مغازه داشتیم و منم تو شرکت ها...
بگذریم فقط خواستم بگم میفهممتون ک مسئولیت داشتن چطوره
تو این مسیر هیچکس پشتم نبود ن ک فامیل و دوست آشنا نبود ن ولی مث همه شما هم ک عزیزانتون سرگرم زندگی خودشونن ...
هم درسم رو خوندم هم شرکت زدم هم خواهر و برادرم ...
به جایی رسیدم ک کارهای شخصیمم خودم انجام میدم
آرایشگر خودم خودمم ،تزریقات خودم خودمم ،جراح خودم خودمم ... همه چی ها یعنی واقعا ب هیچ چیزی نیاز ندارم الا تو چیزای تخصصی مث دکتر کلا عادت کردم خودم انجام بدم چ از لحاظ کاری ،چ احساسی (این برای اینکه از کسی انتظار ندارم)
و اینکه مهدیه میگی سخته بعد ازت انتظار دارند آره درک میکنم برای خودمم بوده کسی ک تو سختی ها نبوده ولی تو روزای خوب اول نفر اند ک دست دراز میکنند
ولی ی مرحله ای هست که حذف میکنی
اینقدر آدم های اینجوری رو حذف میکنی
حذف ن اینکه کلا خطش میزنی ن
اینکه از رو دلت حذفش میکنی
خلاصه اش میشه اون شعر( دلا دوستان سه قسم اند و.....به نانی نان بده برانش)
باور کن اولین چیزی ک تجربه میکنی کیفیت آدم های واقعی زندگیته
( چقدر حرف زدم فکر کنم ب خاطر ده دقیقه پیش بود ک تو تب میسوختم خاطراتم ذوب شدن
لامصب کرونا میگیره ول میکنه
من ن من ساده رو دوست دارم شما چطورمنم ، با اینکه مدتی هست سرکار بدلیل مرخصی بدون حقوق نمیرم ولی همش خسته ام
من اتاقم کاغذ دیواری با طرح گل رز داره شما چطور ؟