🔺️هوای تو... ♡

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر دل است به جان می‌خرد هوای تو را
وگر تن است به دل می‌کشد جفای تو را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما را مگو حكايت
#شادی،
ڪه تا به حَشر

ماييم و سينه ایی ڪه در آن

#ماجرای_توست


#همام_تبريزی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما را مگو حكايت
#شادی،
ڪه تا به حَشر

ماييم و سينه ایی ڪه در آن

#ماجرای_توست


#همام_تبريزی
هربار که نگاهت می‌کنم

جمله‌ای آشنا

به ذهنم خطور می‌کند:

در این سرزمین ،چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صبحانه حاضرست بفرما غزل بنوش

طعم بهشت میدهد امـروز چای تـو

#فاضل_نظری
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زن بودن سخته، اونجا که دوستت دارم نشنیدی...اگرم‌کسی بهت گفت صرفا جهت شوخی بود تا استفاده اش ببره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینگونه نبود که سکوت معادل حرف نزدن باشد، اینگونه نبود که انسان این قضیه را کشف کند که اگر زبانش را نچرخاند، که اگر لب هایش را به هم بفشارد، چیزی به نام سکوت را خلق کرده است. نه!

سکوت بعدها اختراع شد؛ یعنی آن دوران که همه ی زبان ها اختراع شده بودند، همه ی حروف الفبا.

اتفاقا سکوت چیزی بود که برای کمک کردن به حرف زدن اختراع شد.

سکوت را احتمالا یک فرانسوی به نام فرانسیس اختراع کرده است، شاید هم یک روسی به نام میخاییل، یا مثلا یک سرخ پوست به نام موهیگان.

به هر حال، هرکسی که سکوت را اختراع کرده، نه اینکه از حرف زدن خسته شده باشد، نه، اتفاقا او حرف زدن را خیلی هم دوست داشته است،

اما حرفی که بفهمند آنرا، حرفی که از شنیدنش نگذارند بروند و تنهایت بگذارند.

او خواسته زبانی را اختراع کند، که مثل معجزه، همه ی مشکلات را حل کند.

خواسته زبانی را اختراع کند که همه بفهمند آنرا، و مشکلات مسخره ی زبان های دیگر را نداشته باشد. مسخره است که به هر زبانی بگویی «نرو، لطفا نرو» او که زبانت را میفهمد بگذارد برود.

مسخره است که به هر زبانی بگویی «باور کن اینطوری نیست» او حرف خودش را بزند.

مسخره است که به هر زبانی، به فرانسوی، به انگلیسی، به کوردی، فارسی، عربی، چینی، به ترکی به سرخ پوستی به روسی به هر زبانی به او بگویی «اگر بروی میمیرم»، اما او عین خیالش نباشد و باز هم بگذارد برود.

مخترع سکوت، آدم بزرگی بوده است. او مخترع بزرگ ترین دستاورد بشر بوده است، اختراعی که از اختراع چرخ مهم تر بوده، او زبانی ساخته که فقط یک جمله دارد و همه ی آدم های دنیا آنرا می فهمند، آدم هایی که در شهرهای مدرن زندگی میکنند، آدم هایی که در دل جنگل های انبوه آمازون، یا ناشناخته ترین جزیره ها زندگی می کنند، آدم هایی که در دوردست ترین نقاط صعب العبور هستند تا آنها که اتوبان از چند متری خانه هاشان می گذرد، همه و همه میفهمند آن یک جمله را؛

سکوت یک جمله دارد، و آن جمله این است:

«میدانم حق با توست، اما خواهش میکنم حرف هایم را قبول کن لعنتی! »
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




براش نوشتم اگه یه روز، من نبودم؛ حتی اگه صد سال هم بگذره، با چی یاد من میوفتی؟

گفت هرچیزی که سبک باشه، یه پری که تو آسمون رقصون رقصون میاد پایین؛ نسیمی که آروم میاد از کنار صورتم رد میشه.

وقتی بارون بیاد، از اون بارون ریزا، یادت میوفتم.

نور صبح که بزنه، نور صبح آرومه، چشمو نمی‌زنه؛ یادت میوفتم...

من یادت میوفتم، حتی اگه نباشی؛ حتی اگه نخوای یادم بیوفتی؛ یادت میوفتم چون همیشه یه گوشه از قلبم هستی، یه گوشه از زندگیم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دسـتم....
به بودنت نمی رسد،
اما بڪَذار سربسته از دلم
برایت بڪَویم...
طورے دوستت می دارم ڪه
هر شبانه روز....
بی آنڪه ببینمت ؛
بی آنڪه ببوسمت ؛
بی آنڪه لمست ڪنم ؛

"بودنی ترین
بودنیِ شخصِ جهانم شده اے "


#امید_آذر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اما بیایید یک چیزی در گوش‌تان بگویم:

رفتن، نبودن، نباید زیاد طول بکشد.

نباید عادت شود.

نباید گذاشت دلتنگی به حد نهایت برسد.

نباید گذاشت دل به دلتنگی خو کند، یادش بگیرد و با آن کنار بیاید.

آدم نباید آن‌قدر برود و دور شود که از مدار جاذبه‌ی کسانی که دوستش دارند خارج شود.

بگذارید در گوش‌تان بگویم:

آدمی که یک بار تا پای مرگ رفته باشد و برگشته باشد، دیگر از مرگ نمی‌ترسد.

آدمی که یک بار تا سر حد مرگ دلتنگ شده باشد و زنده مانده باشد، دیگر از فقدان نمی‌ترسد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دسـتم....
به بودنت نمی رسد،
اما بڪَذار سربسته از دلم
برایت بڪَویم...
طورے دوستت می دارم ڪه
هر شبانه روز....
بی آنڪه ببینمت ؛
بی آنڪه ببوسمت ؛
بی آنڪه لمست ڪنم ؛

"بودنی ترین
بودنیِ شخصِ جهانم شده اے "


#امید_آذر
آدم دل که بست، دوست دارد دو نفر بشود. یک نفر زندگی کند، و یک نفر مدام بایستد دلبرکش را نگاه کند، همانطور که دارد کارهای ساده روزمره می کند.

زنی که دارد شالش را آویزان میکند که چروک نشود. مردی که دارد شلوار جینش را در می آورد تا لباس راحت بپوشد. زنی که می رقصد. مردی که دارد ریشش را می زند، و آیینه بخارگرفته را با دست پاک می کند. دارد سالاد درست می کند، نه با مهارت یک سرآشپز فرانسوی، با یک سادگی دلچسب و با یک لبخند شرقی. دارد موهایش را می بافد که وقتی می خوابد نریزد روی صورتش. دارد چای می نوشد، داغ است و لبش می سوزد و زیر لب فحش می دهد. دارد همانطور که روی مبل خوابیده، جواب مسیج کسی را می دهد. دارد در خانه را با دقت قفل می کند، دارد سوار تاکسی می شود، دارد ماشینش را پارک می کند، دارد پشت چراغ قرمز با خواننده همصدایی می کند، دارد به دختر کوچولوی ماشین کناری لبخند می زند.

آدم دوست دارد دلبرش را ببیند، در تمام ساعات و در همه حال. دوست دارد صدایش را بشنود که حرفهای ساده می زند. همین سلام ها، خوبی ها، بد نیستم های ساده و گیرا. همین واژه های ساده که در ترکیب با آن صدای خاص غزل می شوند.

زن و مرد که ندارد دلتنگی. آدم دل که بست، در تمام ثانیه های روز نفسش بند آمده. میان همه وقایع، بهانه های مختلف پیدا می کند تا سرگشتگی خودش را، خستگیش را، کلافگیش را فریاد بزند. بدون این که کسی بتواند بفهمد تمام این بند آمدن نفس، از آوار بغض سنگین بیرحم دوری است.

راستش را گفت روباه، راستش را گفت وقتی با صدایی که بغض خشدارش کرده بود به شازده کوچولو گفت: آدم اگر گذاشت اهلیش کنند، کارش به دیار اسرارآمیز اشک خواهد کشید...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا که شانه ام
از حمل آفتاب خم است
به جز پناه دو دست تو
سایبانی نیست .


✍ #قیصر_ امین پور


☀️🔸
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش میدانستی این روزها خسته‌ترم، ولی بیشتر کار می‌کنم...

با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. می‌توانم همه چیز را فراموش کنم. دلم که تنگ میشود میخوابم. چیزی نمی‌بینم. چیزی نمی‌شنوم. چیزی نمی‌خواهم. اشتها ندارم. زیاد حرف نمیزنم.

از اتاقم بیرون آمده‌ام. همه‌ی دنیا گوشه‌ی اتاق من است. با دری که روی خودم قفل کرده ام. با پنجره‌ای که گاهی از آن برای عابران دست تکان میدهم...

حوصله‌ی کتاب خواندن ندارم. شعر‌های عاشقانه احمقانه به نظر می‌رسند. می‌‌خندم ولی نمی‌خندم. از خودم فرار می‌کنم و به خودم میرسم.

روزها تکرار روزها هستند.

برای راه رفتن با کسی ذوق ندارم

و بیش از چند روز به کسی فکر نمی کنم.

به آینه‌ که نگاه می‌کنم تورا میبینم که کنار تنهایی‌ام ایستاده‌ای.

می‌ترسم بودنم خوشحالت نکند و اینکه آدم‌ها همدیگر را بلد نباشند موضوع ترسناکیست.

میترسم دست‌هایت را بگیرم و چیزی در دلم تکان نخورد. می‌ترسم اسمم را صدا بزنی و چیزی در دلم تکان نخورد. می ترسم یک روز مرا در آغوش بگیری و چیزی در دلم تکان نخورد...

دوستت دارم که از تو فاصله می‌گیرم

و پیش از آنکه مرا بخواهی دیگر تو را نمی خواهم.

دنیا به اندوه دل بریدن نمی‌ارزد. پس پیش از آنکه به هم سلام کنیم، خدانگهدار.

این روزها خسته ترم

بیشتر کار می‌کنم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شاید یه روزی بفهمی تمام دوستت دارمهایی که نثارش کردی، صرفا برایش شوخی بچگانه ای بود...اما تو جدی بودی ☺
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خسته تر از این بود که بخواد مسیر همیشگیش ادامه بده
هر روز آدمهای رنگارنگی که سمتش میومدن تا یه جورایی ازش استفاده کنند و همین باعث شد تا کم کم از آدمها هم فاصله بگیره
الان با اینکه به محبت واقعی نیاز داره، خودش غرق کار و یکسری کارهای روزمره کرده تا شب برسه و شب ساعتها به سقف اتاقش خیره میشه و هر روز از خودش میپرسه، کی میتونم به زندگی برگردم؟!
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوای تو که به سرم می زند...دیگر در هیچ هوایی...نمی توانم نفس بکشم...عجب نفس گیر است ...هوای دور از تو بودن...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تمام دارایی‌ها

یکی، دو گلدان شمعدانی دارم

یک جفت ماهی سرخ دارم

دوچرخه‌ای یادگار پدربزرگ

یک مداد دندان زده

چند تا شعر

و تا دلت بخواهد «دوستت دارم»...



| حمید جدیدی |
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چلچراغ چشم هايت
حياط خلوت عشق را
روشن ڪرده است!
مگر مے شود، ندانی؟!
مهتاب هميشه از سمت تو
برآسمان شـب تابيده است.
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ چیز دردناک تر از این تصویر نیست

کنار کیک تولدت می نشینی همه دوستان ، خانواده و آشنایان کنارت هستند

همه شاد هستند و برای تو آرزوی خوشبختی و سلامتی و شادی دارند

اما تو شاد نیستی ….

در نگاه تو جای خالی تنها یک نفر حضور این همه مهمان را بی معنی بی فایده میکند

همان یک نفری که سال گذشته وقتی شمع تولدت را فوت میکردی در کنار تو بود

و تو خود را در کنار او خوشبخت ترین آدم روی زمین می دیدی

تولد غمگین تو … تنها از سر دلتنگی کسی است که دیگر کنارت نیست

و تنها هدیه اش برای روز تولد تو انبوهی از خاطرات مشترکی است که هنگام رفتن جا گذاشته است . …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




شاید از یاد هم رفته باشیم

اما بهار؛

ناجوانمردانه؛

همه‌ی گذشته را زنده می‌کند...

میدانی انسان با چه می‌میرد؟

با خاطرات...
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستم به بیداریت که نرسید
این بارخواهشم را عوض خواهم کرد
گوشه دنجی درخوابهای آشفته ام قرار بذار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جنگ باشد
قحطی باشد
قهوه ام تلخ باشد
سرد باشد
چه اهمیتی دارد
تو باشی
همه چیز خوب است ….
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




قطار مترو تورو مثل مروارید توی خودش کشید و دراشو روت بست. نیمی از من با من برگشت، نیم دیگه م اما بازم روی نیمکتای آبی رنگ ایستگاه تئاتر شهر جا موند. قطار رفت. قطاری که قلب من بود. چشم تو پنجره هاش.

سرت که روی شونه ی راستم بود، درست چند دقیقه قبل از اینکه بری، بوی عطرت روی آستینم جا موند. گفتم:«از الان تا هروقت که باز ببینمت، هر خیابونی، هر دختری، هر چیزی که بوی عطر مونت بلک تورو بده، منو یاد تو میندازه».

دروغ گفتم. عصر همون روز عطرت از روی لباسم رفت. چند روز بعد فکرشم نمیکردم یه روز وسط یکی از کثیف ترین ساندویچی های شهر یادت بیفتم. راستش دنبال یه چیز خاص تر میگشتم، فکر میکردم چیزی که قراره تورو یادم بیاره باید خیلی خاص تر و شیک تر از یه ساندویچ باشه.

امروز موقع ناهار وقتی که به هرچیزی غیر از تو فکر میکردم، با دیدن یه ساندویچ یاد تو افتادم. درست بعد از اولین لقمه با خودم فکر کردم چقدر زندگی بدون تو برام شبیه ساندویچ بدون نوشابه س. شاید سیرم کنه، ولی اصلا بهم نمی چسبه.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میگفت دو ساله که سمت هیچ سازی نرفته. انقدر دلش گرفته بوده که صدای هیچ سازی نمیتونسته آرومش کنه. اونکه همیشه عاشق صداها میشد.

شبی که صدای ویلون زدن شادمهر رو براش فرستادم تا خود صبح یه بند پلی ش کرده بود. تا صبح از شدت هیجان نخوابیده بود. دیروز که گیتارشو آورده بود تا من براش کوک کنم اینارو برام تعریف میکرد.

ازم خواست براش یه آهنگ جدید بزنم. شروع که کردم به زدن، نگاش روی انگشتام بود. تا گفتم «دل که میبندی، باید بسوزی» یه لبخند تلخ کنج تا کنج لباش نشست. به «هر عشقی آخه، میره یه روزی» که رسیدم سرشو برگردوند. انقدر محکم بود که تا آخر بغضشو توی گلوش نگه داشت.

بهم گفت: انگشتای سحر آمیزی داری. گفتم: این سومین کار خوبیه که میتونم با انگشتای سحر آمیزم بکنم. پرسید اولیش چیه. گفتم: همه ی موها صدای مخصوص به خودشونو دارن. من میتونم انگشتامو جوری توی موهات تکون بدم که آهنگ موهای خودتو بشنوی. دومین کار خوبی که با انگشتام میتونم بکنم ولی... . انگشت اشاره شو روی لبام گذاشت و گفت: هیس. بعد با صدای آروم خندید.

گفت: تو خیلی خوب حرف میزنی. گفتم: این سومین کار خوبیه که با لبام میتونم انجام بدم. اینبار با صدای بلندتر خندید. اومدم دست ببرم توی موهاش. تا پای در عقب رفته بود. قبل از اینکه درو پشت سرش ببنده و منو تو این مکعب خالی جا بذاره برگشت.

پرسید: تو فکر میکنی آهنگ موهای من چجوریه؟ گفتم: غمگینی خودت اما، موهات آروم آرومن. مثل آدمی که یه کوه حرف و درد توی گلوشه، ولی لاله. موهای تو صدا ندارن. مثل خودت. که میشکنی، اما حرفی نمیزنی.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب كه مى شود
من و باران و لالايى نفسهايم
حرفهايى ست كه
هيچ وقت به تو نگفته ام ..
تو بدان
هر كجاى دنيا كه باشى
باران به خاطر
دوست داشتن تو مى بارد.....
…..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کاش می‌آمدی

این روز‌ها احتیاج دارم

قلب انسان دیگری کنار قلب من بتپد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




یک مرتبه راهی شدی تا من

سهمم از احساست همین باشد

پاییز غوغا می‌کند هرشب

تا دردهایم بیش از این باشد...



آذر تهِ احساس پاییز است

یلدا همیشه اوج دلتنگی

یعنی شبش یک لحظه بیش از پیش

با غصه های عشق می‌جنگی...



وای از غم پاییزِ بی مهرم

فصلی که اوجش آخرش باشد

یک فصل پر دردی که یلدایش

ته مانده های آذرش باشد...



بغضی درون سینه جا مانده

روزی سه نوبت درد می‌بارم

از حال و روز شعر می‌فهمی

یک عشق مزمن در سرم دارم...



از غصه های قصه می‌کاهم

شاید جهانم را بغل کردی

شاید دلت راضی شود امشب

با رفتن پاییز برگردی...



با بغض هایم قصه می‌سازم

شاید که قسمت هم در این باشد

یلدای من همرنگ چشمانت

یلدا برایت بهترین باشد...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همه راه‌ها به تو ختم می‌شوند
حتی آن‌ها که برای
از یاد بردنت طی کرده‌ام.



| محمود درویش |
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
سرمد حیدری ♡... مـــادر... ♡ ادبیات 153
گلابتون به نام زن... ♡ ادبیات 730

Similar threads

بالا