تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟
تحمل كن كنار گريه من
به ياد دلخوشيهاي فراموش جهان كوچك من از تو زيباست
هنوز از عطر لبخند تو سرمست واسه تكرار اسم ساده تو ست
صدايي از منه عاشق اگر هست
منو نسپار به فصل رفته عشق
نذار كم شم من از آينده تو به من فرصت بده گم شم دوباره
توي آغوشه بخشاينده تو به من فرصت بده برگردم از من
به تو برگردمو يار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو
دچار تو گرفتار تو باشم
نذار از رفتنت ويرون شه جانم
نذار از خود به خاكستر بريزم كنار من كه وا ميپاشم از هم
تحمل كن، تحمل كن عزيزم به من فرصت بده رنگين كمون شم
از آغوش تو تا معراج پرواز
حديث تازه عشق توام من
به پايانم نبر از نو بيآغاز
گاهــــــی دلم برای خودم تنگ ميشود
گاهــــــی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ ميشود
گاهـــــی دلم برای پاكيهای كودكانه ی قلبم ميگيرد
گاهــــــی دلم از رهگذرانی كه در اين مسيـر بی انتها آمدند و رفتند ، خسته ميشود
گاهــــــی دلم از راهزنانی كه ناغافل دلم را ميشكنند میگیرد
... گاهــــــی آرزو ميكنم ای كاش
دلــــــی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود
تا بشكند ...!!!
حق با كسی است كه می بیندمن مثل حس گم شدگی وحشت آورم اما ای خدای من آیا چگونه می شود از من ترسید؟ من، من كه هیچ گاه جز بادبادكی سبك و ولگرد بر پشت بام های مه آلود آسمان چیزی نبوده ام و عشق و میل و نفرت و دردم را در غربت شبانه ی قبرستان موشی به نام مرگ جویده ست "...
قبول کن دلبرکم
یاد او که بیاید در ذهنت من تمامی آغوش گرفتن های تو را او فرض میکنم
حتی اگر تو هم دیگر بوی او را ندهی
حالا تو بگو من چطور میتوانم به قلبم بگویم درد نگیرد؟
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی
....
من بدهکار توام ای مادر!
بگو سرگرم چی بودی که اینقد ساکتوسردی
خودت آرامشم بودی خودت دلواپسم کردی
ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه
چقدباید بمونم تا یکی مثله تو پیداشه
تو روزو روزگار من بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست
سلام ای ناله ی بارون
سلام ای چشمای گریون
سلام روزای تلخ من هنوزم دوسش دارم
سلام ای بغض تو سینه سلام ای آه آیینه
سلام شبهای دل کندن هنوزم دوسش دارم
نمیدونی تو این روزا چقد حالم پریشونه
دلم با رفتنت تنگو دلم با بودنت خونه
خرابه حال من بی تو نمیتونم که بهتر شم
تو دستای تو گل کردم بذار باگریه پرپر شم
یه بی نشونم تو این خزون یه بی قرارم یه نیمه جون
منو از خودت بدون . . .منو ازخودت بدون
آن چشم ها هنوز رهایم نمیکنن
فکری به حال دغدغه هایم نمیکنن
آن چشم های آبیه دریاییت هنوز
از ساحل سکوت رهایم نمیکنن
من دفتری پر از غزلم؛ از ترانه ام
لبهایت عاشقانه هجایم نمیکنن
آغاز گامهای غزلساز تو چرا
ازانحنای کوچه صدایم نمیکنن
من زخمیه هزار زبان تغسلم
آن دستهای گرم دوایم نمیکنن
آن خاطرات گم شده در ذهن بادها
یه لحظه بیتو از تو جدایم نمیکنن
آن چشمها که عامل ویرانیه منن
یک قطره گریه هم برایم نمیکنن
امروز بازم دیدمت
بعد یکسال و ...
هیچ فرقی نکردی،
همونی بودی که از اول دیده بودمت .
تو حواصت نبود، روت به یه طرف دیگه بود که یه آن برگشتی و منو دیدی.
فقط خیره نگاه کردی...
یادته...
یادته که عشقمون با یه نگاه شروع شد....
یادته فقط نگاه بود و لبخند ...
ویادته که با نگاه هم تموم شد...
می خوام بدونم که یادته با نگاه هامون چه خاطره ها داشتیم...
نه..
یادت نیست...
معلومه که یادت نیست...
اگه یادت بود که اینقدر از هم دور نبودیم
اگه یادت بود که الان با هم بویم.
باور نداری...
اصلا تو چی باور داری؟
می خوام یه اعتراف بکنم....
دوست داشتم امروز که دیدمت ....
بهت بگم که هنوزم می خوام دوست داشته باشم...
اسم اینو هر کی می خواد بگه حماقت بگه...
چون برام مهم نیست...
می دونی چرا؟؟؟
اونم نه...
نمی دونی...
آخه...
آخه تو اولین من بودی...
می فهمی که ـ اولین.....
اولین عشق ...
اولین عشق
و هیچ آدمی تا حالا دوست نداشته که اولین عشقش رو از دست بده...
و من دادم...
آره من از دست دادم...
امروز هم فقط خیره به هم نگاه کردیم.........
همین...
و تو سرت رو برگردوندی و کم کم دور شدی و رفتی.......
منم می خواستم برم که یهو برگشتم .....
می خواستم که یک آن داد بزنم بهت بگم...
که یادته پنج سال از اولین نگاهمون میگذره....
داد بزنم بگم یادته...
که با نگاه هم جون می گرفتیم....
که اصلا من هنوز یادت هستم...
پشیمون شدم....
چون می دونستم که یادت نیست...
و من همانند یک آواز، بسان شعری
زندگی کردم در تلخی ها، عزیز من !
و حالا از تو برایم خاطره ای مانده و عشقی اندوهبار !
و در سینه نگه خواهم داشت راز عشق تو را
چون سوگندی مقدس، همانند رویایی مکتوم !
تو برو
با وجود این تلخی ها، تو برو !
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد...حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار ...کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند ...موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم ...شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما ...حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند ...دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند ...ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان ...تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
گل در بر و مي در كف و معشوق به كام است...سلطان جهانم به چنين روز غلام است
گو شمع مياريد دراين جمع كه امشب....در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است...چشمم همه بر لعل لب وگردش جام است
در مجلس ما عطر مياميز كه ما را.....هر لحظه زگيسوي تو خوش بوي مشام است
از چاشني قند مگو هيچ وز شكر...زان رو كه مرا از لب شيرين تو كام است
تا گنج غمت در دل ديوانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام است
از ننگ چه گويي كه مرا نام زننگ است....وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام است
ميخواره وسرگشته ورنديم نظر باز.....وان كس كه چو ما نيست دراين شهر كدام است
با محتسبم عيب مگوييد كه او نيز....پيوسته چو ما درطلب عيش مدام است
حافظ منشين بي مي ومعشوق زماني...كايام گل وياسمن وعيدصيام است