مهـربان
آنقـدر شاعـرم امشب که فقـط ،
سایـه مهر تــو را کـم دارم
باتــو هستم
ای سراپـا احســـاس
خون تو در رگــــــ من هـم جاریستـــــــــ ،
جنس ما جنــس بلد بودن کانـون گل استــــــ
نازنیــن
زندگی جای هــدر دادن فرصتـها نیستـــــــــ ،
ما مطهـــــر شده ایـم ،
پیــش رو راه رسیـدن به خداست
مهـــربان
سبد معذرتــم را بپذیــــر ؛
کودکی هستـــم شوخ
خانه ام در تـه بن بست فراموشی یکـــــــ زوج قدیمی مانـده
خانه دل امـا ، جای بکریست هنــوز ،
پر سبزینــه و ریـحان و غـزل ،
پر تکرار گیاهـان نمو ،
پر ابیــات ملون شده در خمـره عشق ،
پـر انوار خـــــدا
داخل خانه دل ؛
جای جمعیت هرجائـی نیست
کـل دارائی من تازگی دلکـده است
من به دل راز رسیـدن دارم ،
من به دل ثروتـــــــ هنگفـتـــــــ عدالـتــــــــ دارم ،
خوب می فهمــم اگر در بــاران ،
چتر خود را به کسی بخشــیدم؛
توشه رفتنــم از لطف خدا آکنــده ست
خوب میـدانم اگر جای تو پیشـم خالیست
حکمتــی در کارســت
مهــربان
سبد معـذرتم را بپذیـــر
کار کودک ایـن است ؛
اولــش حرف زند ، به تامل بنشیند بعــدش
آنقدر شاعــرم امشب که فقـط ؛
بیستون کـم دارم ،
تیشه عاقبتم را بدهیــد
مهربـان
ساعت الآن دقیــقا خواب است
و من و پهنـــه کاغذ بیــدار
روی تو در نظــرم نقش نخسـت ،
و خدا شاهد دیوانــگی بنـده بازیگوشش
خود او می داند ؛
که دلم آنقدر آغشــته به توست ؛
که اگر از صـف فردوس بریـن ،
طیفی اندازه صــد نور میـسر سازد
من به آن طـیف نبخشم ،
دانه ای از مویتــــــــــ
مهربان
بازهــم ،
سبد معذرتــم را بپذیر
آنقدر شاعرم از تـــو که نمیدانم کی ،
واژه ات راهـی شعــرم شده است
لحظه ای گوش بکن ،
یک مـــوذن مست است
آنقـدر خوب اذان میگـــوید ،
گوئی او عکس خـدا را دیده
خوش بحالـش امـــا ؛
طرح زیبای خدا را گاهی ،
می توان در پس سیــمای عزیزی جوئید
مهربان
آنقدر شاعــرم امشب که زمیـــن ،
در پی زمــزمه ام مست شده ست
سر ببالین مدارینــه کرات نهاده ست و باز
گوشهایش به من آویــزانند
آنقدر شاعــرم امشب که دلم ،
از پس سیــنه برون آمده باز
او نگاهــش به من است
من نگاهــم به قدم رنجه تـــو
آنقدر شاعرم امشب که فقـط ،
روح روحانی تو حال مــرا می فهمد
مهربان
عاشقی ؛ بارش احســـاس به روی ذهن است
عاشقی ؛ لمــس خـــدا با چشم است
عاشقی ؛ مظهــــر نو بودن دل ، در حیـات ازلیــست
ومن امشب از عشــق ، بخودم می پیــچم
بعد از امشــب شاید ،
نقش اعجاز تو را طرح زنــم
مهربان
لذت صبــح مجدد اینجاست ،
میـروم تا با آب ، غسـل آزاده شدن باب کنم
دیگر آن جمله سـهراب مرا حسرت نیست ؛
کعبه ام مثــل نسیــم ،
میرود باغ به باغ ،
میرود شهــر به شهــر
ثروتی بیش به من داده خدا
مهربان
از سر کودکی من بگذر ،
باید آرام به سجاده تعظیــم روم ،
شعـرم آخر شده ، انـگار زمان وصـل است
" به خدا می دهمـت عاریــه وار ،
آری عاشق شده بودم این بــار
آنقـدر شاعـرم امشب که فقـط ،
سایـه مهر تــو را کـم دارم

باتــو هستم
ای سراپـا احســـاس
خون تو در رگــــــ من هـم جاریستـــــــــ ،
جنس ما جنــس بلد بودن کانـون گل استــــــ

نازنیــن
زندگی جای هــدر دادن فرصتـها نیستـــــــــ ،
ما مطهـــــر شده ایـم ،
پیــش رو راه رسیـدن به خداست

مهـــربان
سبد معذرتــم را بپذیــــر ؛
کودکی هستـــم شوخ
خانه ام در تـه بن بست فراموشی یکـــــــ زوج قدیمی مانـده
خانه دل امـا ، جای بکریست هنــوز ،
پر سبزینــه و ریـحان و غـزل ،
پر تکرار گیاهـان نمو ،
پر ابیــات ملون شده در خمـره عشق ،
پـر انوار خـــــدا

داخل خانه دل ؛
جای جمعیت هرجائـی نیست
کـل دارائی من تازگی دلکـده است
من به دل راز رسیـدن دارم ،
من به دل ثروتـــــــ هنگفـتـــــــ عدالـتــــــــ دارم ،

خوب می فهمــم اگر در بــاران ،
چتر خود را به کسی بخشــیدم؛
توشه رفتنــم از لطف خدا آکنــده ست
خوب میـدانم اگر جای تو پیشـم خالیست
حکمتــی در کارســت

مهــربان
سبد معـذرتم را بپذیـــر
کار کودک ایـن است ؛
اولــش حرف زند ، به تامل بنشیند بعــدش
آنقدر شاعــرم امشب که فقـط ؛
بیستون کـم دارم ،
تیشه عاقبتم را بدهیــد

مهربـان
ساعت الآن دقیــقا خواب است
و من و پهنـــه کاغذ بیــدار
روی تو در نظــرم نقش نخسـت ،
و خدا شاهد دیوانــگی بنـده بازیگوشش
خود او می داند ؛
که دلم آنقدر آغشــته به توست ؛
که اگر از صـف فردوس بریـن ،
طیفی اندازه صــد نور میـسر سازد
من به آن طـیف نبخشم ،
دانه ای از مویتــــــــــ

مهربان
بازهــم ،
سبد معذرتــم را بپذیر
آنقدر شاعرم از تـــو که نمیدانم کی ،
واژه ات راهـی شعــرم شده است
لحظه ای گوش بکن ،
یک مـــوذن مست است
آنقـدر خوب اذان میگـــوید ،
گوئی او عکس خـدا را دیده
خوش بحالـش امـــا ؛
طرح زیبای خدا را گاهی ،
می توان در پس سیــمای عزیزی جوئید

مهربان
آنقدر شاعــرم امشب که زمیـــن ،
در پی زمــزمه ام مست شده ست
سر ببالین مدارینــه کرات نهاده ست و باز
گوشهایش به من آویــزانند

آنقدر شاعــرم امشب که دلم ،
از پس سیــنه برون آمده باز
او نگاهــش به من است
من نگاهــم به قدم رنجه تـــو
آنقدر شاعرم امشب که فقـط ،
روح روحانی تو حال مــرا می فهمد

مهربان
عاشقی ؛ بارش احســـاس به روی ذهن است
عاشقی ؛ لمــس خـــدا با چشم است
عاشقی ؛ مظهــــر نو بودن دل ، در حیـات ازلیــست
ومن امشب از عشــق ، بخودم می پیــچم
بعد از امشــب شاید ،
نقش اعجاز تو را طرح زنــم

مهربان
لذت صبــح مجدد اینجاست ،
میـروم تا با آب ، غسـل آزاده شدن باب کنم
دیگر آن جمله سـهراب مرا حسرت نیست ؛
کعبه ام مثــل نسیــم ،
میرود باغ به باغ ،
میرود شهــر به شهــر
ثروتی بیش به من داده خدا

مهربان
از سر کودکی من بگذر ،
باید آرام به سجاده تعظیــم روم ،
شعـرم آخر شده ، انـگار زمان وصـل است
" به خدا می دهمـت عاریــه وار ،
آری عاشق شده بودم این بــار