سلام خوبی از افق چه خبر
▂▃▅▇█▓▒ فانتزی های من و دوستام ▒▓█▇▅▃▂
- شروع کننده موضوع dzzv_13
- تاریخ شروع
سلام خوبی از افق چه خبر
یکی از فانتزیام اینه که وقتی بهم خوراکی تعارف کردن بگم:
«مرسی … الان میل ندارم»
لامصب این جمله خیلی با کلاسه
ولی نمی دونم چه حکمتیه که من همیشه و همه جا میل دارم !
«مرسی … الان میل ندارم»
لامصب این جمله خیلی با کلاسه
ولی نمی دونم چه حکمتیه که من همیشه و همه جا میل دارم !
یکی از فانتزیام هـم اینه که پورشــه پانامـرا دیدم
با عجله سوارشم بگم چرا دیراومــدی
بعـدش که راننده رو دیدم بگم:اَ اَ ببخشید فک کردم بابامه ؛بعد پیاده شم :|
.
با عجله سوارشم بگم چرا دیراومــدی
بعـدش که راننده رو دیدم بگم:اَ اَ ببخشید فک کردم بابامه ؛بعد پیاده شم :|
.
یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم :
لطفا حاشیه نرو دکتر ! :|
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم :
فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم ؟ :|
لطفا حاشیه نرو دکتر ! :|
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم :
فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم ؟ :|
یکی از فانتزیام اینه که از بانک زنگ بزنن بگن شما برنده شدید !
منم با لبخندی تلخ بگم حتما خونه برنده شدم،
یا ویلا یا شایدم صد میلیارد پول نقد یا … هیییی ! بدید به فقرا …
بعد بگن نه دیوونه تو پراید برنده شدی !
بعد دیگه از شدت خوشحالی سکته کنم و به رحمت ایزدی بپیوندم …
منم با لبخندی تلخ بگم حتما خونه برنده شدم،
یا ویلا یا شایدم صد میلیارد پول نقد یا … هیییی ! بدید به فقرا …
بعد بگن نه دیوونه تو پراید برنده شدی !
بعد دیگه از شدت خوشحالی سکته کنم و به رحمت ایزدی بپیوندم …
یکی از فانتزیام هـم اینه که پورشــه پانامـرا دیدم
با عجله سوارشم بگم چرا دیراومــدی
بعـدش که راننده رو دیدم بگم:اَ اَ ببخشید فک کردم بابامه ؛بعد پیاده شم :|
.
یه دختری هم 206 منو با باباش اشتباه گرفته بود ... فک کنم فانتزی شد !!!
.
.
.
این دختره کی بود؟؟؟ها؟؟؟؟
نمیشناختم ....
درو وا کرد ... گفت ببخشید اینو با پورشه بابام اشتباه گرفتم و رفت تو افق محو شد
.نمیشناختم ....
درو وا کرد ... گفت ببخشید اینو با پورشه بابام اشتباه گرفتم و رفت تو افق محو شد
.
.
بعد با هم حرف میزنیم!!!
arew baw .chize mohemi nabood.
.
.
بعد با هم حرف میزنیم!!!
TRON
کاربر فعال
ییهو هوس یه فانتزی کردم
دیروز خونه بابابزرگم بودیم بران شدیم بریم بیرون
پسرخالم 2 سالشه:| برداشته میگه من جلو میشینم بابابزرگم میگه باهم جلو میشینیم پسرخالم میگه نه من تنهایی جلو میشینم:|
وقتی رفتیم بیرون میبینم رفته نشسته جلو درم قفل کرده:|
ینی یکی از فانتزیام این بود که همونجور که بابابزرگم با عصاش داره به سمت ماشین میاد یهو یه چیزی با سرعت نور از جلو صورتش رد شه و موهاشو افشون کنه(تو فانتزیم مو داره خو) و بچسبه به دیوار و اعلامیه شه
نگو پسر خالم بوده که از ماشین شوتش کردم بیرون:|
بعدشم بیام پایین و با این حالت
واستم جلو خالم و بگم خدایی حقش بود
من کلا همچین آدمیم ما ازون خونواده هاش نیستیم که محو شیم تو افق
دیروز خونه بابابزرگم بودیم بران شدیم بریم بیرون
پسرخالم 2 سالشه:| برداشته میگه من جلو میشینم بابابزرگم میگه باهم جلو میشینیم پسرخالم میگه نه من تنهایی جلو میشینم:|
وقتی رفتیم بیرون میبینم رفته نشسته جلو درم قفل کرده:|
ینی یکی از فانتزیام این بود که همونجور که بابابزرگم با عصاش داره به سمت ماشین میاد یهو یه چیزی با سرعت نور از جلو صورتش رد شه و موهاشو افشون کنه(تو فانتزیم مو داره خو) و بچسبه به دیوار و اعلامیه شه
نگو پسر خالم بوده که از ماشین شوتش کردم بیرون:|
بعدشم بیام پایین و با این حالت
واستم جلو خالم و بگم خدایی حقش بودمن کلا همچین آدمیم ما ازون خونواده هاش نیستیم که محو شیم تو افق
یکی از فانتزیام اینه که با دوستام برم ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ !
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﻮﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﭘﺎﻡ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﻢ !
ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ . . .
ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ ، ﻣﻨﻮ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ . . .
ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ . . .
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﮔﻤﺸﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ . . .
ﺑﻌﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺷﻠﯿﮏ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﯾﻪ
ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ، خورشید ﺑﻪ ﺭﻧﮓ نارنجی داره پشت سرم غروب میکنه یه تًف مارکدار بندازمو برم تو افق محو شم . . .
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﻮﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﭘﺎﻡ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﻢ !
ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ . . .
ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ ، ﻣﻨﻮ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ . . .
ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ . . .
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﮔﻤﺸﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ . . .
ﺑﻌﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺷﻠﯿﮏ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﯾﻪ
ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ، خورشید ﺑﻪ ﺭﻧﮓ نارنجی داره پشت سرم غروب میکنه یه تًف مارکدار بندازمو برم تو افق محو شم . . .
سلام
اینجا خوبه ولی ازدحام خیلی زیاده فقط خدا کنه فانتزیا باهم قاطی نشه که دیگه خیلی بد میشه....
یکی از فانتزیهام اینه تو یه روز برفی برم کوه و یه دفه ی گوله(!) گنده برفی دنبالم کنه …اونقد بدووووووووم ….اخرشم له شم!!!!
یکی از فانتزیام اینه برم توی یه کافه و وقتی بار من امد گفت چی میل میکنید، مثه تو فیلما بهش بگم: همون سفارش همیشگی! و سیگارم رو در بیارم و روشن کنم و محو موسیقی در حال پخش شدن توی کافه بشم!
یکی از فانتزی هام اینه جراح قلب بشم بعد از اتاق عمل بیام بیرون سرم و آروم تکون بدم بندازم پائین بگم متآسفم…
بعد خانوادش بریزن منو بزنن منم همینجور ثابت وایسام
بعد بیان بعداز یه ساعت منت کشی که خانوم دکتر
یعنی امیدی نیست ؟؟؟
دوباره با همون حالت ناامیدوارانه و اندوهگین سرم و
بندازم پائین و آروم بگم “من همه ی تلاشم و کردم
ولی متآسفم”
باز بریزن منو بزنن باز من همونطوری وایسم
((((((((
بعد خانوادش بریزن منو بزنن منم همینجور ثابت وایسام
بعد بیان بعداز یه ساعت منت کشی که خانوم دکتر
یعنی امیدی نیست ؟؟؟
دوباره با همون حالت ناامیدوارانه و اندوهگین سرم و
بندازم پائین و آروم بگم “من همه ی تلاشم و کردم
ولی متآسفم”
باز بریزن منو بزنن باز من همونطوری وایسم
((((((((
یکی از فانتزیام اینه برم با اسلحه تو یه بانک چندتا تیر هوایی بزنم بعد و بگم همه بخوابین رو زمین و یه کیسه بدم به متصدی بانک و بگم پرش کن اونم یهو وسوسه بشه بخاد دکمه دزدگیر رو بزنه بعد متوجه شم و یه تیر بزنمش اونم در حالیکه داره جون میده یهو دکمه رو بزنه بعد پلیسا متوجه شن و بریزن محاصرم کنن و رئیس پلیسا با یه بلندگو داد بزنه بگه اینجا محاصره شدی هیچ راه فراری نداری خودتو تسلیم کن بعد منم بگم اگه تا ۳۰ دیقه دیگه یه هلیکوپتر برام نفرسین یکی یکی گروگانارو میکشم بعد پلیسا هم قبول کنن و یه هلیکوپتر بفرستن و من در حالیکه یه کیف پر از پول و با یه گروگان به سمت هلیکوپتر میرم یهو از پشت با تیر بزنن منو بعد ساک پر از پول پخش بشه تو هوا و مردم تمام پولارو وردارن و شلوغ پلوغ بشه اوضاع بعد منم با حالت دراز کش خودمو سمت هلیکوپتر برسونم و برم تو افق محو شم:|
یکی از فانتزیام اینه که برم سفره خونه بعد یارو بپرسه آباجی قلیون میکشی ؟ بعد من با یه لبخند تلخ بگم : داداش قلیون واسه سوسولاس ! ما یه عمره از زمونه میکشیم ! بعد توی دود قلیونای سفره خونه محو بشم
طرح ویژه فانتزی های شما :
افق متری ۷۵۰ تومن
با دود و جلوه های ویژه متری ۹۵۰ تومن.
افق متری ۷۵۰ تومن
با دود و جلوه های ویژه متری ۹۵۰ تومن.
اینم یکی از فانتزیامه.
یکی از فانتزی هام اینه :
یه روز برم جنگلای شمال . یه سبد توی دستم بگیرم و تمشک جمع کنم . خسته و تشنه که شدم برم لب رودخونه آب بخورم . یهو یه سوار بیاد منم سرم پایین دارم آب میخورم با شیهه اسب سرم رو بالا بگیرم ببینم اوه مای گاد عجب شاهزاده ای ! یهو باروون بیاد بعد مه بشه و هر دومون توی مه محو بشیم
یه روز برم جنگلای شمال . یه سبد توی دستم بگیرم و تمشک جمع کنم . خسته و تشنه که شدم برم لب رودخونه آب بخورم . یهو یه سوار بیاد منم سرم پایین دارم آب میخورم با شیهه اسب سرم رو بالا بگیرم ببینم اوه مای گاد عجب شاهزاده ای ! یهو باروون بیاد بعد مه بشه و هر دومون توی مه محو بشیم
یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه
کلی آدم بیگناه اینجا هست
طبق معمول همیشه توی افق محو بشم! !
کلی آدم بیگناه اینجا هست
طبق معمول همیشه توی افق محو بشم! !
دیگه شوما کاملش کردی
تـا حـالا دقت کـردین چـرا به لوک میگن خوش شانس؟
.
.
.
.
.
چون همیـشه فانتزیاش به حقیقت تبدیل میشنو تـو افق محـو میـشه
.
.
.
.
.
چون همیـشه فانتزیاش به حقیقت تبدیل میشنو تـو افق محـو میـشه
من یه غلطی کردمُ قضیه فانتزیُ افقُ واسه بابام تعریف کردم ؛
.
.
.
حالا هروقت اَزَش پول میخوام، میره تو افق محو میشه !
.
.
.
حالا هروقت اَزَش پول میخوام، میره تو افق محو میشه !
دوران دبیرستان مارو که میبردن اردو یکی از فانتزیهامون جشن پتو بود یادش بخیر تو یکی از این جشن پتو ها دندون مربیمون اقای جوادی را شکستیم...البته اینا واقعبت گفتم شاید فانتزی بعضیا بشه...ایشونم اونموقع سن الان منو داشتن حدود 28 زدن پدر هممونو در اوردن.....دان 4 سبک شیتریو داشتن....به سبک یه تا پرنده میرفتن هموا میزدنن تخت سینمون ما هم تو افق محو میشدیم...ولی جدا یکی لز بچه ها به اسم شعبانی را بد زددن...کارش به ماساژ قلبی کشید...
یکی از فانتزیام اینه موقعه مرگم بچه های خوبی داشته باشم و بیان پیشم.... اونا بگنننننننننننن ننننننننه پدررررررر نمیرررر(اینا روباید دوبلر آلن دولن بگه)....پدر تو ادم خوبی بودی...همسرمم زودتر از من از دنیا رفته باشه و داغ تنهاییی نبینه
...فکر کن یه عمر عاشقانه با یکی زندگی کنی بعد اون تنهات بزاره و تو افق محو بشه....من نمیتونم تصور کن همسر ایندم این بلا سرش بیاد....برا همین یا اون زودتر بمیره یا قرار میزارم با هم بمیریم...داروی مرگ و تو افق محو میشیم..
...فکر کن یه عمر عاشقانه با یکی زندگی کنی بعد اون تنهات بزاره و تو افق محو بشه....من نمیتونم تصور کن همسر ایندم این بلا سرش بیاد....برا همین یا اون زودتر بمیره یا قرار میزارم با هم بمیریم...داروی مرگ و تو افق محو میشیم..Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
فانتزی های من | زنگ تفريح | 1 | |
|
یکی از فانتزی هام اینه... | زنگ تفريح | 15 | |
|
جوکهای فانتزی بامزه | زنگ تفريح | 18 | |
|
توهمات فانتزی.......... | زنگ تفريح | 13 |