http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
پس از شهادت
امام حسين(ع) رسالت خطير و سنگين
زينب كبرا(س) آغاز شد. او درسخت ترين شرايط جسمى و روحى، بزرگترين و خطيرترين مسئوليتها را به عهده گرفت و با موفقيت كامل آن را به انجام رساند.
" از نظر جسمى حضرت زينب(س) در حدود سن 55 سالگى قرار داشت. حدود 5 ماه بودكه زينب كبرا(س) از وطن خود دور بود. قطعاً در اين مدت زندگانى او به صورت عادى و معمولى نمى گذشت، به ويژه در اين روزهاى اخير كه شرايط آنان از نظر آب و غذا و خواب به طور كلى دگرگون شده بود، و در وضع كاملاً اضطرارى و نامناسب بسر مى بردند. "
از نظر روحى روزهاى متمادى بود كه در محاصره سپاه انبوه دشمن قرار داشتند، دشمنى كه به هيچ يك از اصول انسانى، اسلامى پايبند نبود و از هيچ جنايتى در حق آنان كوتاهى نمى كرد.
حضرت زينب(س) در مدت كمتر از يك روز تعداد زيادى از برادران، برادرزادگان،عموزادگان خود را در مقابل چشمانش با بدترين و فجيع ترين شيوه از دست داده بود، كه سوگ هر يك از آنان كافى بود، هر انسان قوى و نيرومندى را به زانو درآورد و براى مدتى طولانى زندگانى او را از مسير عادى و معمولى خارج سازد.
علاوه بر همه اينها حداقل يكى از فرزندان
حضرت زينب(س) در برابر ديدگانش در كربلا به شهادت رسيد، و روشن است كه سوگ فرزند تا چه اندازه براى مادر سخت و شكننده است. بسيارى از زنان در برابر سوگ فرزند، خود را مى بازند و يا لااقل براى مدت طولانى از حال طبيعى خارج مى شوند. مهمتر از همه اينها براى زينب كبرا(س) شهادت برادر بود، برادرى كه آگاهى از شهادتش در شب عاشورا
زينب (س) را از حال عادى خارج ساخت. مصيبتى كه آسمانها و زمين قدرت تحمل آن رانداشتند و...
عقيله بنى هاشم وظيفه داشت، در چنين شرايط جسمى وروحى در ميان دشمن و در حال اسارت و در حالى كه از هر نظردر وضعيت نامساعد و نامناسب جسمى و روحى به سر مى برد -شرايطى كه قلم و بيان واقعاً از توصيف آن عاجز وناتوان است -بزرگترين و عظيم ترين مسئوليتها را انجام دهد. تصور عظمت و بزرگى كارى كه
زينب(س) انجام داد، هر انسان منصف و حق جويى را در برابر عظمت شخصيت و بزرگى اين بانوى بزرگ به كرنش و تحسين و ستايش وا مى دارد.
زينب كبرا(س) پس از
شهادت امام حسين(ع) سه وظيفه و رسالت مهم بر عهده داشت، نخست پرستارى از
امام سجاد(ع) و حمايت و دفاع از جان آن حضرت در برابر تعرضات و تهاجمات دشمن، دوم حمايت و دفاع از زنان و كودكان اهل بيت(ع) و سوم مسئوليت پيام رسانى خون شهيدان و بيدارگرى و آگاهى بخشى به مسلمانان.
______

______
جانفشانى در راه امام(ع)
هنگامى كه اهل بيت
امام حسين(ع)، در كوفه، وارد مجلس ابن زياد شدند، ابن زياد از مشاهده
امام سجاد(ع) در ميان اسيران تعجب كرد؛ چرا كه او فرمان قتل همه فرزندان
امام حسين(ع) را صادر كرده بود. از اين رو از اطرافيان خود پرسيد: «اين كيست؟» و وقتى كه دانست او على فرزند
امام حسين(ع) است، گفت: «مگر خداوند
على بن الحسين را نكشت؟!»
در طول تاريخ همواره جباران و ستمگران مى كوشيده اند، تا با استخدام عالمان مزدور و تبليغات گسترده اعتقادات مذهبى مردم را تحريف كنند و بدين وسيله آنان را به سكوت، سازش و تسليم در برابر اعمال خلاف خود وادار كنند. در همين راستا بنى اميه به شدت از مكتب جبر و انتساب همه كارها به خدا حمايت مى كردند. آنان از ترويج مكتب جبر دو هدف را دنبال مى كردند؛ نخست سلب مسئوليت از خود در مقابل اعمال خلاف و بى گناه جلوه دادن خود در برابر جنايات و ظلم و ستم هايى كه به مردم روا مى داشتند. دوم ايجاد اين باور و اعتقاد ناصحيح در مردم كه حكومت آنان بر اساس خواست و اراده خداوند است و انسان نمى تواند چيزى را كه خداوند خواسته تغيير دهد؛ بنابراين هرگونه قيام، انقلاب و مخالفتى براى تغيير وضع موجود و پايان دادن به حكومت آنان، نه تنها محكوم به شكست است بلكه از نظر دينى حرام و نارواست. ابن زياد نيز به پيروى از اين منطق مى گويد: «مگر خدا
على بن الحسين را نكشت؟!»
ولى
امام سجاد(ع) كه پدرش براى احياى دين و مبارزه با روحيه سكوت و سازش و تسليم در مقابل ظلم قيام كرده بود و در اين راه خود و يارانش به شهادت رسيده بودند، و خودبراى رساندن پيام نهضت كربلا اسارت را به جان خريده بود، نمى توانست در برابرياوه گويى هاى ابن زياد سكوت اختيار كند، از اين رو فرمودند:
«من برادرى داشتم كه
على بن الحسين ناميده مى شد و مردم او را كشتند!»
ابن زياد گفت: «بلكه خدا او را كشت!»
امام سجاد(ع) وقتى عناد و لجاجت ابن زياد را مشاهده كرد، اين آيه را تلاوت فرمودند:
«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها؛[23]
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد.»
ابن زياد كه در برابر منطق محكم و استدلال امام(ع) درماند، همانند همه جباران و زورمداران تاريخ به تهديد متوسل شد، گفت:
«تو چگونه جرأت مى كنى سخن مرا پاسخگويى؟ ببريد او را، گردنش را بزنيد!»
در اينجا نوبت
زينب كبرا(س) بود، تا از جان
امام سجاد(ع) در برابر ابن زياد - آن موجود درنده لجام گسيخته اى كه غرور، نخوت و خونريزى سراسر وجودش را فرا گرفته بود - حمايت كند. پس از صدور فرمان كشتن
امام سجاد(ع)،
زينب كبرا(س) فرزند برادر را در آغوش گرفت،
گفت:«اى زاده زياد! آيا آنچه از ما كشتى براى تو كافى نيست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمى شوم! اگر او را مى كشى، من نيز با او كشته خواهم شد!»
ابن زياد بر سر دو راهى قرار گرفت؛ از يك سو كشتن يك زن و جوانى بيمار و در بند و اسير از غيرت عربى و مردانگى بسيار به دور بود، و از سوى ديگر برگشتن از سخن نيز در آن شرايط براى ابن زياد مشكل بود؛ از اين رو مدتى به
امام سجاد(ع) و
زينب كبرا(س) نگريست، آنگاه زيركانه موضوع سخن را تغيير داد، گفت:
«خويشاوندى عجيب است! به خدا سوگند! من گمان مى كنم كه زينب دوست دارد او را همراه برادرزاده اش بكشم. رهايش كنيد!؛ زيرا من بيماريش را براى كشتن او كافى مى دانم!»
امام سجاد(ع) به عمه اش فرمود: «اى عمه! سكوت كن! تا من با ابن زياد سخن گويم.»
آنگاه
امام سجاد(ع) روبه ابن زياد كردند و فرمودند:
«اى زاده زياد! آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى؟ آيا نمى دانى كشته شدن عادت ماست و
شهادت در راه خدا كرامت ماست».[24]
[23]. سوره زمر(75): 42.
[24]. علامه مجلسى، همان، ج45، ص117 - 118.
_________

________
دفاع از فاطمه، دختر امام حسين(ع)
يزيد كه سرمست از پيروزى بود، در شام مجلسى ترتيب داد، و همه سفرا و مقامات را درآن مجلس دعوت كرد، تا پيروزى خود را در برابر آنان به نمايش گذارد. در آن مجلس حوادثى روى داد كه به رسوايى يزيد انجاميد. يكى از آن حوادث دردناك جسارت مردى از شام به فاطمه دختر
امام حسين(ع) بود. در مجلس يزيد مرد شامى به فاطمه اشاره كرد، و به يزيد گفت: «اين كنيز را به من ببخش!».
فاطمه با شنيدن اين سخن در حالى كه به شدت مى لرزيد، خود را به عمه اش
زينب(س) چسباند و گفت: «يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟»
حضرت زينب(س) با شهامت كامل رو به مرد شامى كرد و گفت:
«به خدا دروغ مى گويى و رسوا شدى! نه تو و نه يزيد هيچ كدام قدرت به كنيزى بردن اين دختر را نداريد!»
يزيد با شنيدن اين سخن به خشم آمد و گفت: «به خدا دروغ مى گوييد! من چنين قدرتى رادارم و اگر بخواهم، انجام مى دهم.»
حضرت زينب(س) گفت:
«چنين نيست، به خدا سوگند! خداوند چنين حقى را به تو نداده است مگر اين كه از دين ما خارج شوى و آيين ديگرى را بپذيرى!»
يزيد از سخن
حضرت زينب(س) به شدت خشمگين شد، گفت: «با من اين گونه سخن مى گويى؟ پدر و برادرت از دين خارج شده اند!»
حضرت زينب(س) تاكيد كرد: «تو اگر مسلمانى، با دين خدا و دين پدر و برادر من، تو و پدر و جدّت هدايت شده اى.»
يزيد گفت: «دروغ مى گويى اى دشمن خدا!»
حضرت زينب(س) فرمودند:
«تو اميرى هستى كه ظالمانه ناسزا مى گويى و به خاطر قدرت خود زور مى گويى!»
يزيد از اين سخن شرمنده و ساكت شد. در اينجا بار ديگر مرد شامى به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش!»
يزيد گفت: «بس كن! خداوند مرگ ناگهانى برايت بفرستد.»
مرد شامى پرسيد: «مگر اين دختر كيست؟»
يزيد گفت: «اين فاطمه دختر
حسين و آن زن،
زينب دختر
على بن ابیطالب است.»
مرد شامى گفت: «
حسين فرزند
فاطمه و
على؟»
وقتى پاسخ مثبت شنيد گفت:
«خداوند تو را لعنت كند اى يزيد!
عترت پيامبرت را مى كشى و فرزندان او را اسير مى كنى؟ به خدا سوگند! من گمان مى كردم كه آنان اسراى روم هستند!»
يزيد گفت: «به خدا سوگند! تو را نيز به آنان ملحق مى كنم!» آنگاه دستور داد گردن او را زدند.[26]
________

________
دادن جيره غذايى خود به كودكان
در طول سفر، كودكان و زنان
اهل بيت(ع) از جيره غذايى ناچيزى برخوردار بودند، به طورى كه آن مقدار غذا براى كودكان كه از قدرت تحمل كمترى برخوردارند، كافى نبود.
حضرت زينب كبرا(س) كه مسئوليت پاسدارى از كودكان را بر عهده داشت، نمى توانست ناظر گرسنگى كودكان داغدار و رنجيده برادر باشد؛ از اين رو جيره غذايى خود را در ميان كودكان تقسيم مى كرد و خود روزهاى پى درپى گرسنه سپرى مى كرد. اين امر سبب شد كه آن حضرت گرفتار ضعف جسمانى شود و نتواند نماز شب خود را ايستاده به جا آورد.
امام سجاد(ع) مى فرمايند:
«در يكى از منزلهاى بين راه ديدم عمه ام -
زينب(س) - نشسته نماز شب به جا مى آورد، وقتى دليل آن را پرسيدم، پاسخ داد به علت ضعف و گرسنگى سه شب است كه توان ايستادن ندارد. مأموران يزيد در طول راه در هر شبانه روز به هر نفر تنها يك قرص نان مى دادند. كه براى كودكان كافى نبود و
زينب(س) سهم غذاى خودرا به آنان مى داد و خود گرسنه مى ماند.»[27]