امروز مدام اینو داشتم زمزمه میکردم:
من دور از آشیانم، سر به آسمانم، بینصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران، از بلای طوفان، بال من شکسته
از حریم دلم، رفته رنگ هوس، درد خود به که گویم، در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا، بسته بال مرا، روز و شب ز گلویم، ناله خیزد و بس
آه ناله خیزد و بس
میزنم فریاد، هرچه باداباد، وای از این طوفان، وای، وای از این بیداد، وای، وای از این بیداد
من دور از آشیانم، سر به آسمانم، بینصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران، از بلای طوفان، بال من شکسته
از حریم دلم، رفته رنگ هوس، درد خود به که گویم، در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا، بسته بال مرا، روز و شب ز گلویم، ناله خیزد و بس
آه ناله خیزد و بس
میزنم فریاد، هرچه باداباد، وای از این طوفان، وای، وای از این بیداد، وای، وای از این بیداد