
ی سری اینجا منو میشناسند و از زندگیم خبر دارند
دوستی داشتم ک توی گروهی بود ( ناخداباور) من خیلی سعی کردم کمکش کنم ولی علاقه و دوستی که بینمون بود کم کم منم شک کردم به خیلی چیزها و خیلی جاها رفتم خیلی کتابا خوندم و تنها چیزی ک نشد و نمیشه گفت نیست وجود خداست
خدا هست
حالا شما به شوخی یا خیلی ها میگین مذهبی
ن واقعا
من فقط خودم هستم و هرچی ام بهش دارم خودم بهش رسیدم
خدا رو حس کردم ،خدا رو دیدم،خدا رو شنیدم ... طبیعی ک ارتباطم باهاش رو بخوام حفظ کنم و دوستش داشته باشم ،همین ن بیشتر ن کمتر
سوال معلمی بود پس
خاکی بودن یا با کلاس بودن؟