یوسف پیامبر...سیاوش ایران

MaC_MaC

عضو جدید
مقايسه اجمالي داستان يوسف پيامبر و سياوش
خبرگزاري فارس: فرهنگ ديني و ملي ما داراي تقارن و پيوندي ديرينه است كه با استفاده از قرآن كريم و شاهنامه به بررسي اين تقارن پرداختيم و دريافتيم كه ميان فرهنگ ملل مختلف پيوندي عميق وجود دارد.
file:///D:/Documents%20and%20Settings/Administrator/My%20Documents/My%20enternet.Doc/Fars%20News%20Agency%20%20مقايسه%20اجمالي%20داستان%20يوسف%20پيامبر%20و%20سياوش_files/media.farsnews.htm

فرهنگ ديني و ملي ما داراي تقارن و پيوندي ديرينه است كه با استفاده از قرآن كريم و شاهنامه به بررسي اين تقارن پرداختيم و دريافتيم كه ميان فرهنگ ملل مختلف پيوندي عميق وجود دارد.
در مقايسه داستان يوسف و سياوش شباهت ها و اختلاف هايي وجود دارد كه پيوند فرهنگ ديني و ملي ما را بيان مي كند. حضرت يوسف و سياوش هر دو، چهره اي زيبا و سيمايي برازنده در قرآن و شاهنامه دارند يوسف آن قدر زيباست كه به موجودي فراتر از انسان شبيه شده است. «فلما رأينه اكبرنه و قطعن ايديهن و قلن حاش لله، ما هذا بشرا» (پس آن گاه كه يوسف را ديدند بزرگش شمردند و دست هاي خود را بريدند و گفتند: تبارك الله كه اين پسر نه آدمي است، بلكه فرشته بزرگ حسن و زيبايي است) و درباره سياوش:

جهان گشت از آن خوب پر گفت وگوي

كز آن گونه نشنيد كس موي و روي

ميان ملت هاي دور و نزديك هنوز مشتركات بسياري به چشم مي خورد. بسياري از داستان هاي شاهنامه مشابه چيني دارند مانند «داستان رستم و سهراب كه شبيه به داستان جنگ لي چينگ و پسرش نو- جا، مي باشد». همه قبايل انساني در طول زندگي دچار مشكلات و حوادث مشابهي بوده اند كه بعدها به صورت خاطره درآمده و همين نكته باعث شده تا اقداماتي را انجام دهند.
«به همين دليل برخي از دانشمندان برآنند كه مثلاً ريشه زبان و ادبيات قوم هند و اروپايي را بايد از يك جا جست و جو كرد چنان كه داستان جنگ ميان «پدر و پسر» بدون آشنايي دو طرف را براي يكديگر در داستان هاي حماسي يوناني، چيني، آلماني و... تكرار شده است.”

با توجه به اين مقدمه ميان فرهنگ ديني و ملي ما نيز قرابت يا همريشگي وجود دارد كه حاكي از پيوند ديرينه آن هاست، مانند داستان يوسف (ع) و سياوش. يوسف زيباروي است؛ مهرش در دل زليخا مي افتد «قد شغفها حبا» (مهر او دلش را ربوده است) و مهر سياوش در دل سودابه يعني نامادري اش افتاده است:

ز ناگاه روي سياوش بديد پر انديشه گشت و دلش بردميد.

زليخا فكر شومي به سر دارد يوسف را به اندرون دعوت مي كند و درها را مي بندد «غلقت الابواب و قالت هيت لك»2 (درها را ببست و گفت هان بشتاب). سودابه هم:

زمن هر چه خواهي همه كام تو

برآرم نپيچم سر از دام تو

نكته جالب اين كه يوسف (ع) هرگز به زليخا نزديك نمي شود و كار به جايي مي رسد كه زليخا به او نزديك مي شود. او به خدا پناه مي برد و اسير نفس نمي شود زيرا زليخا هم زيباترين زن مصر است ولي اين لطف شامل حال پيامبر خدا مي شود. سياوش هم مانند يوسف از ترس نفس به خداوند پناه مي برد، سياوش:

چنين گفت با دل كه از كار ديو

مرا دور دارادگيهان خديو

در آيه هاي 23، 33 و 53 سوره يوسف آمده است كه گفت: پناه مي برم به خدا، همانا دل بسيار امركننده است به زشتي مگر آن كه پروردگارم رحم كند.

سرانجام اين حادثه ناكامي دو دلداده بود و به ناچار يوسف و سياوش را مجرم شناختند و شايسته كيفر و عقوبت. زليخا پيراهن يوسف را از پشت سرپاره كرد. «و قدت قميصه من دبر» (آن زن جامه ي او را از پشت سر بشكافت) اما در داستان سياوش، سودابه پس از نافرجامي در حيله اش:

بزد دست وجامه بدريد پاك

به ناخن دورخ را همي كرد چاك

زليخا جامه يوسف را و سودابه جامه خود را پاره مي كند. در مورد اول يوسف بي گناه تر جلوه مي كند و در دومي بي گناهي سودابه آشكارتر مي شود تا جايي كه حتي كاووس هم اين حادثه را باور مي كند و در صورت اثبات بي گناهي همسرش قصد بريدن سر سياوش را مي پروراند. اما عزيز مصر كه فقط زليخا را گناهكار مي داند و از ابتدا يوسف را به عنوان غلام براي همسرش خريده است، تقريباً بي اعتنا است و از استغفار و توبه زليخا راضي مي شود. و اين اثر تربيت قرآن و فرهنگ اسلامي است.

كاووس مانند عزيز مصر نيست، خشمگين مي شود و در اين حالت فكري به ذهنش مي رسد: روي و موي سودابه آغشته به گلاب و مشك است اگر دست سياوش اين بو را بدهد گناهكار است اما او مي بويد وهيچ اثري از بو نيست. كاووس وعزيز سوء نيت همسران خود را دانستند اما براي حفظ آبرو و مصلحت، سياوش و يوسف را به بي خيالي و گذشت فرا مي خوانند. «يوسف اعرض عن هذا» (اي يوسف در گذر از اين) و كاووس اين گونه مي گويد:

مكن ياد از اين هيچ و با كس مگوي نبايد كه گيرد سخن رنگ و بوي

پس از اين، داستان عشق زليخا بر يوسف در ميان اهل شهر دهان به دهان مي گردد اما زليخاي بي پروا اطرافيان را فرا مي خواند، ملامت گران آن قدر محو تماشاي يوسف مي شوند كه دست خود را مي برند و مي گويند: «ما هذا بشراً» (اين چگونه بشري است؟)

و گفتند زليخا حق دارد گلايه كند. اما سودابه مغرور كه سه بار نافرزندي اش، سياوش، را به آغوش كشيده و نااميد در برابر عشق سياوش است، بار گناه خود را به گردن سياوش مي اندازد و او را گناهكار مي داند اما رفتار زليخا عاقلانه تر به نظر مي رسد، موضوع را به مردم مي گويد و خود را از حرف هاي مردم مي رهاند. اما عمل سودابه و عشقي كه از آن سخن مي گويد، تنها هواي نفس است و نفس خشن از عاطفه بي خبر است.

يوسف در مصر مطيع زليخا و دعوت او نمي شود و به سبب كشتن نفس به زندان مي رود چرا كه از اطاعت ملكه نافرماني مي كند. اما او غلام زر خريد است كه برادرانش از روي حسادت اين گرفتاري را برايش آغاز كرده اند، يعقوب از دوري يوسف در ناله و اندوه است و از شدت گريه نابينا شده است. «و ابيضت عيناه من الحزن» (و ديدگان او از اندوه سفيد شد) اما وقتي يعقوب پيراهن يوسف را بر چشم مي گذارد، دوباره بينا مي شود. يوسف از قعر چاه بيرون مي آيد و به مقام «عزيزي» مصر مي رسد:

عزيز مصر به رغم برادران غيور

ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد

سرانجام يوسف رسيدن به اوج بود اما سياوش، پاك ترين شخصيت شاهنامه، با نيرنگ سودابه دچار گرفتاري شد و بالاخره با نظر موبدان قرار براين شد كه سياوش و سودابه از ميان آتش بگذرند و هر كه نسوزد بي گناه است. سودابه به اين نوع سوگند هيچ اعتقادي ندارد اما سياوش با سرافرازي عبور مي كند و كاووس او را در آغوش مي گيرد و پوزش مي خواهد و اين اثر تربيت رستم به عنوان يك پهلوان درستكار است.

سياوش برخلاف يوسف شاهزاده و پدرش شاه ايران زمين است، اكنون با وجود پدري سبك سر و مغرور چاره اي نمي بيند جز آن كه به سرزمين توران به نزد افراسياب يعني پدربزرگش پناه ببرد. او مي داند كه به نابودي و مرگ حتمي دل سپرده است و اين اتفاق مي افتد. اين حادثه را به كاووس گزارش مي دهند. كاووس از بريده شدن سر فرزندش بي هوش از تخت مي افتد. جامه بر تن مي درد و خاك بر سر مي ريزد.

منشأ و اصل بسياري از رويدادها در ميان اقوام و ملل، مشترك است اما اين كه قدمت كدام يك بيشتر است. در برخي موارد معلوم نيست اما ناشي از فرهنگ درهم آميخته اقوام انساني مي باشد. به هرحال هر دو از تربيت بهره برده و پاك هستند.
..........................................................................
منبع: روزنامه كيهان
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنونم عزیزم...شرمنده تشکر نداشتم...بعدا از خجالتت در میام...
فعلا تشکرات کتبی منو بپذیر...
موفق باشی...
 

Medical_eng87

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالب بود ، تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم
ممنونم ...
 
Similar threads

Similar threads

بالا