یه جمله باحال از سهیل(ع)

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی در خدمت پروفسور و امام و پیامبر و عالم بزرگ سهیل بودم و از بحر مکاشفاتش مشعوف میشدم
ناگاه گفتم استاد چرا .....هم خدا از بنده اش ناراضیه ...هم شیطان(نفس) از شکارش ....هم خود آدما از خودشون ناراضین؟
استاد همچو پدران نگاه ملطوفانه ای نمود و گفت :
چون دو چیز است که نهایت دارد 1- پهنای کهکشانها 2- حماقت انسانها .....که در مورد اولی شک دارم
انسان نه میتونه اونطوری که باید ادای وظیفه بندگیشو بکنه نه میتونه کاملا در بند نفسش باشه نه اینکه به افکار و خواسته های خود جامه عمل میپوشونه ....
اگر انسان همت کند بایذد به سوی یکی بره ......یکی رو تا انتها مال خود کنه ......واقعا بشناسه


/
/
/
/
/
/
/
/
/
/
/
/
/


این سخن قصار چنان منو بیخود کرد که به لرزه افتادمو هنوز که هنوزه در ویبره آن گرفتارم
:surprised:
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگم من که نفهمیدم چی گفتی حقیقتش. :surprised: ولی حالا چرا حرف های انیشتن بیچاره رو دست کاری کردی ؟ :eek::mad:
میگم این پیامبر سهیل کلا آدم مشکل داریه ها :redface:
دو وانت برات از این قرصا مینویسم که روزی قبل شام دو قابلمه بخوری
راستش من خودمم نفهمیدم استاد چی گفت و چی نوشتم ......سخت نگیر ....یکم اینجا بمونی با چرندیات من آشنا میشی
اونم حرف استادم بوده که ایثن انشتین نامرد استادمو فرستاده دستشویی بعد خودش برده این حرفو ثبت کرده
اون مشکل دار رو هم باهات به شدت موافقم
 

خانومي

عضو فعال
کاربر ممتاز
دو وانت برات از این قرصا مینویسم که روزی قبل شام دو قابلمه بخوری
راستش من خودمم نفهمیدم استاد چی گفت و چی نوشتم ......سخت نگیر ....یکم اینجا بمونی با چرندیات من آشنا میشی
اونم حرف استادم بوده که ایثن انشتین نامرد استادمو فرستاده دستشویی بعد خودش برده این حرفو ثبت کرده
اون مشکل دار رو هم باهات به شدت موافقم
چه کلکی بوده انیشتین و ما خبر نداشتیم :d
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدی این حرف رو استادت زد یا خودت.
اگر استادت زده که دفعه ی دیگه یه چک کوچولو بزن تو گوشش. :D
بعدشم شما من رو نمیشناسی ولی ما خیلی وقته با هم رفیقیم عزیز.:smile: جبر زمانه (و مدیران سایت) بوده که ما رو به اینجا کشونده. :cry:
اونم که قابل نداشت. فقط گفتم بدونی جیگر. :)
آیا تو همون گمشده منی؟
آیا وافن منی؟
اگر تویی زیر پیراهن خودتو بفرست واسه من ببویم چشام از کوری دربیاد:surprised:
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
:D:D:D
آره سهیل جیگر من. همون وافن خدا بیامرزم. :cry:
به این حرفا چیه جیگر. من که خودم پیرو شمام. شما با این گفته های گهر بارت مارو از کوری در میاری.
ای وافن با توچه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی
چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی
شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی
شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی
باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
ای مزاری که وافن خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی
ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی
سهیلهارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی:heart:
 

spow

اخراجی موقت
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر داداش سهیل پیامبر راستی
اینارو به خودم میگم. شما به دل نگیرید:gol:
گاهی فکر میکنی تمام حرف ها را زده ای . گاهی خسته ای از زنده گی . گاهی عکس رنگی می گیری . گاهی به اندازه یک کتاب ، حرف داری . گاهی عکس های رنگی ات را سیاه و سفید چاپ می کنی . گاهی سودا زده ی مولانایی . گاهی عینک پست مدرن به چشم می زنی . گاهی به اندازه مجنون از عشق داغ می شوی . گاهی کلاسیک ورق می زنی . گاهی یاداشت هایت را به رنگ آبی می نویسی . گاهی کتاب می خوانی . گاهی فیلم هم نمی بینی . گاهی عکس های ات را عمودی ردیف می کنی . گاهی اصلا یادت می رود سواد نوشتن داری . گاهی ادبیات پوچی دلچسب می شود . گاهی خوب هستی . گاهی خماری خامی . گاهی ره مسجد میگیری . گاهی هر روز دلت اسپاگتی می خواهد . گاهی فراموش می کنی سقط شده ای . گاهی بد می شوی . گاهی برایت سهراب می آورند . گاهی یادت می افتد سایه به حاشیه برده شده . گاهی زمزمه ات رنگ می بازد . گاهی به یاد می آوری زندگی خالی نیست . گاهی لبخند می زنی . گاهی فراموشت می شود ؛ همه چیز ...

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دوچشمم را کند جیحون ؟
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام در اندازد ، میان قلزم پرخون؟
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون ؟
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان ، شود بی آب چون هامون؟
شکافد نیز آن هامون ، نهنگ بحرفرسارا
کشد در قعر ناگاهان ، به دست قهر ، چون قارون ؟
چو این تبدیل ها آمد ، نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد ؟ که چون،غرق است در بی چون
چه دانم های بسیار است ، لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
-مولانا-
 

siminzare

عضو جدید
کاربر ممتاز
سهیل جان یکی از ایاتت اشتباهی به من نازل شد!

بیا ورش دار ببر!

" انا بشرُ مهمون!

انا افضل مخلوقون!

انا ایته لهم یفکرون

انا منحصر به الفرداً و ان کلامنا احسن الکلامون!"


اشتباهی اومده بود تو کارتابل من!

بعداً رسید بفرست برام!
 
بالا